بستن

١١ سپتامبر، روزی كه نیاز جدایی دین از دولت بر تمامی جهان آشكار شد

من همۀ عمر مدافع آزادی فرد فرد مردم در داشتن یا نداشتن مذهب بوده ام و بر این باورم كه هر كس این آزادی را از دیگران بگیرد فقط حقوق سایرین را پایمال نكرده است بلكه خود را نیز اسیر و بندۀ اعتقادات امروزش ساخته است – زیرا اختیار تغییر رأی و عقیدۀ فردا را از خویش سلب نموده است. به گمان من برّنده ترین و كوبنده ترین سلاح علیه تمام اشتباهات انسانی نقدی است كه بر پایۀ خرد استوار باشد – من نه هرگز از سلاح دیگری استفاده كرده ام و نه هرگز استفاده خواهم كرد.

 

تاریخ گاه با خشونتِ تمام واقعیات زندگی را به ما یادآور می شود. ١١ سپتامبر روزی بود كه جهان به لزوم جدایی دین از دولت پی برد –  و یا باید برده باشد. وگرنه سقوط رژیم طالبان – كه به نظرمسلم می رسد – و دستگیری یا كشتن بن لادن – كه احتمالش زیاد است – اگرچه تسكین عاجلی است درمان اساسی درد نیست. پایان عمر این دو پایان عمر اسلامگرایی متعصبانه نخواهد بود، چون این هیولا مانند اژدها، هفت سر و همچون اختاپوس، هشت پا دارد. درست است كه یك سر و دستش در افغانستان آشكارا عَلَم شده است ولی دیگر سران و دستانش بر سینۀ كشورهایی خفته است كه تحت احكام ظالمانۀ مذهبی اداره می شوند و زیر یوغ حكومت های دینی به سر می برند. قطع سر و دستی از آن مسلماً ضربه ای است بر پیكرش ولی ضربۀ كاری را باید بر قلبش وارد آورد و این قلب در جمهوری اسلامی می تپد.

 

انقلاب اسلامی ایران برای اسلامگرایان همان نقشی را ایفا می كند كه انقلاب اكتبر برای كمونیست های جهان بازی كرد. هر دو به پیروان/مؤمنان وعدۀ مدینۀ فاضله را دادند؛ هر دو در عمل به پیروان/مؤمنان نشان دادند كه می شود قدرت را به دست گرفت؛ هر دو برای هدایت پیروان/مؤمنان به سمت مدینۀ فاضله پیشقراول شدند. همانگونه كه تا وقتی شوروی بر محور انقلاب اكتبر می گشت، احزاب كمونیست چشم امید به «برادر بزرگ» دوخته بودند و حكومت های كمونیستی با تكیه بر پشتیبانی های «برادرانه» فشار خفقان را بر مردم حفظ می كردند، تا زمانی هم كه رژیم جمهوری اسلامی بر پاست امم اسلامگرا در پختن خیال آرمانشهر اسلامی دست به دامان «امّ القرا» خواهند بود و دولت های مذهبی برای ایجاد شبكه های تروریستی از یاری های «مادرانه» بهره خواهند جست.

 

شاید جهان بر این واقعیت چشم بسته باشد ولی ستیز اسلامگرایی با دنیای دمكراتیك در واقع بیست و دو سال است كه آغاز شده است – یعنی از روزی كه جمهوری اسلامی در ملك ما ایران بر اریكۀ قدرت نشست و شعارهای كینه توزانه اش را، البته همراه پول و سلاح و دیگر لوازم جنگی، علیه غرب و آنچه غیر اسلامی است به الجزیره و سودان، به حجاز و پاكستان، به اندونزی و افغانستان سوغات فرستاد.

 

متأسفانه همانگونه كه جهان به رشد فاشیسم پس از جنگ جهانی اول بی اعتنا بود و به جنایات كمونیسم در سال های بعد از جنگ جهانی دوم بی توجه ماند، بر خطر سرایت بنیادگرایی مذهبی در پی پیروزی ملایان در ایران نیز چشم بست. نه مد روز شدن گروگانگیری، نه تداوم دیگر اعمال تروریستی و نه طبعاً اِعمال بی امان ستم بر مردم «ممالك اسلامی»، جهانیان را به خود نیاورد – ظاهراً فاجعه ای ملموس لازم بود تا جای این بی خبری و غفلت به آگاهی داده شود.

 

به همان میزان كه حرف های سست و هذیان گونه و انباشته از غلط های دستوری خمینی به گوش ایرانیان با فرهنگ مضحك و بی اثر می نمود، ممكن است تبلیغات و تعلیمات پوچ و شعاری و بی محتوای اسلامگرایان به نظر صاحب فكران مسخره و ساده لوحانه  برسد. ولی باید دانست كه جوهر این پیام ها به هیچ روی از تیغ كاغذ بری هواپیما ربایان نیویورك و واشنگتن بدوی تر و ابتدایی تر نیست – و همانقدر كه دومی برای به راه انداختن جوی خون كار آمد بود، اولی برای گمراه كردن تودۀ عوام كافی است. اورادی كه به گوش این خود كشان آدم كش خوانده شده بود كمتر تازگی نداشت، همان هایی بود كه سال هاست ملایان به گوش ایرانیان می خوانند – یعنی: اطاعت محض و كور كورانه از فرامین خدایی جبّار برای راه یافتن به بهشتی موعود.

 

اسلامگرایی مكتب تدریس خشم و نفرت است نسبت به آنچه در این دنیا زیبا و خواستنی است. مدرسۀ تحمیق امت است به منظور دست شستن از دنیای موجود و امید بستن به جهانی موهوم. اسلامگرایی به «مستضعف» بیشترین ظلم را روا می دارد و به دروغ خود را مدافع «مستضعف» می خواند؛ اسلامگرایی به تزویر از مذهب، كه مسئله ای است كاملاً خصوصی، برای ابقای خویش بهرۀ عمومی می برد. در مكتب و مدرسۀ اسلامگرایی راه ذهن بر خرد، بر تردید، بر شك، بر پرس و جوی عالمانه بسته است و فقط مجال برای پرستش، عبودیت، تسلیم، و اطاعت موجود است.

 

آنهایی كه از بدو تولد در محیطی آكنده از تعلیمات دینی بار می آیند و همۀ رفتار و گفتار و كردارشان تحت نظارت قدرت مذهبی حاكم است كه تمام قوانینش را از یك كتاب استخراج می كند و روزنۀ هر گونه انتقادی را بر این كتاب و تعالیم این كتاب می بندد، بهترین شكارهای بنیادگرایانند.

 

توجه نداشتن به این مسائل و مد نظر نگرفتن تك تك آنها یافتن راه حل نهایی را ناممكن می سازد. شكی نیست كه اسلامگرایی سزاوار تحقیر است، ولی داشتن احساس تحقیر نمی بایست موجب شود كه كل پدیده حقیر شمرده شود و در نتیجه با آن برخوردی جدی نشود. تا كنون، آنهایی كه هدف حملات این دشمن بوده اند، به دلیل فلاكت و نكبت و دنیای سومی بودنش، در دفعش دچار رخوت بوده اند و ظاهراً با انفجار ١١  سپتامبر ناگهان از این خواب خرگوشی جسته اند.

 

در كشورهای مسلمان به اندازۀ نیاز آموزشگاه و آموزگار وجود ندارد اما تا چشم كار می كند مسجد و منبر و ملا كه همه از بام تا شام این شعار را سر می دهند كه: مذهب قدیم ترین نیاز بشر و جامعه است.

(با قدیم ترین حرفۀ بشری، كه آن هم از نیازهای جامعه است، اشتباه نشود. احتمالاً این هر دو از نیازهای فردی در اجتماع است، اما در رژیم های اسلامی اولی با ایجاد ارعاب و وحشت بر عموم تحمیل شده است و دومی با تنبیهات وحشیانۀ قرون وسطایی از عموم دریغ!)

 

یك میلیارد از ساكنان كرۀ زمین از نظر آماری مسلمان به حساب می آیند، بی آنكه بتوان به تحقیق دانست چند در صدشان مؤمند و یا چه تعدادشان پایبند به جای آوردن فرایض دینی. اما بدون كوچك ترین تردید می توان گفت كه از میان آنها شمار كسانی كه به شخصی بودن مذهب معتقدند به مراتب بیش از تعداد حكام اسلامی متعصب است كه اعتقاد به سلطۀ مذهب بر كل شئون زندگی دارند. ولی آن اكثریت مطلق ظاهراً فقط به پیروی مشغولند و نسبت به جنایات گروه حاكم از خود واكنش قابل ملاحظه ای نشان نمی دهند – گویی آگاه نیستند كه خود نخستین طعمه های دیو اسلامگراییند و به این نكته عنایت ندارند كه فقط ایشان می توانند شیشۀ عمر این دیو را به سنگ بكوبند.

 

از آغاز این ماجرا دنیای غرب مصرّ است كه بگوید اعمال وحشیانۀ اخیر به پای اسلام نوشته نمی شود و جنایات جانیان و مربیان جانیان كمتر ارتباطی با مسلمانی ندارد. ولی از «دنیای اسلام» فقط عربدۀ «واسلاما» و نعرۀ «جهاد» به گوش می رسد! همۀ كسانی كه به خیابان ها می ریزند و آتش  و خون طلب می كنند گویندگان لا الله الا الله اند و قرآن بر سر گرفته اند و به همان غرایی كه برای محمد و آل محمد صلوات می فرستند از بن لادن رسوا جانب داری می كنند. دولت های غیر دمكراتیك منطقه هم، كه سال ها از تیزی مذهب برای تندی حاكمیت خویش استفاده كرده اند، فعلاً در حال كوفتن به نعل و به میخ اند تا نه در خارج لقب تروریست بگیرند و نه در داخل انگ لامذهبی بخورند. تا هنگامی كه هیاهوی این شریعتزدگان تنها واكنش «عالم اسلام» به فجایع اسلامگرایان بماند، به رغم كوشش های سران كشورهای غربی، جواز نوشتن این اعمال وحشیانه و جنایات دهشتناك به حساب اسلام و مسلمانی صادر شده است. مگر آنكه مسلمانان لائیك تكانی به خود دهند و در مقابل شریعتمداران فناتیك قد راست كنند.

 

نباید فراموش كرد كه پیروزی دمكراسی و لائیسیته در «عالم مسیحیت» نیز در مبارزه ای پیگیرانه و رویارویی سخت كوشانه با تعصب مذهبی به وجود آمد و منجر به رانده شدن مذهب به حیطۀ زندگی خصوصی شد و قوانین مدنی و سیاسی، با پرداخت بهایی كه با تمام گرانی به حاصل كار می ارزید، بر پایۀ غیر مذهبی نضج گرفت. چرا باید چنین تصور شود كه برای مسلمان زادگان انتخاب، میان اسلام تند رو و میانه روست و پا را از دایرۀ مذهب نمی بایست بیرون گذاشت؟! دمكراسی لازمۀ حیاتی این كشورهاست و برقراری لائیسیته شرط لازم برپایی دمكراسی.

 

درمان دردهای جوامعی كه با قوانین قرون وسطایی مذهبی هر روزه در گیرند جز از این راه میسر نیست. من همیشه گفته ام،  به ویژه در سخنرانیم در كاخ سنای فرانسه بر آن تأكید كردم، و باز در اینجا تكرارش می كنم كه جایگزینی بنیادگرایی با اسلام میانه رو نه تنها راه درست از بیخ بركندن سرطان مذهبی نیست بلكه خطرناك ترین و مطمئن ترین طریق پخش و اشاعۀ این غدۀ بد خیم است. اگر در جنگی كه علیه تروریسم آغاز شده است این نكات در متن و بطن صف آرایی قرار نگیرد و برای رهایی مردم كشورهای مسلمان از ظلم اسلامی راهی سوای آنكه جهان پیشرفته طی كرده است تجویز گردد، و به سخنان آزادیخواهانی كه مدت هاست مردم سالاری و جدایی دین را از دولت برای كشورهای «مسلمان» طلب می كنند – با برچسب «غرب گرایی» و حتی «غربزدگی» – اعتنایی نشود، از هم اكنون می توان پیش بینی كرد كه پیكار عاقبتی جز پیروزی اسلامگرایی نخواهد داشت.

 

وقت آن حقیقتاً رسیده است كه دول غربی چشم بر خطر حكومت های دینی در خاور میانه بگشایند. بمباران یك شهر یا چند روستا مبارزه ای نهایی در مقابل ویرانگری های اسلامگرایان نیست. تنها راه حل، مقابله با تمام آن رژیم هاست و همراهی و همفكری با گروه هایی كه بتوانند در آن كشورها حكومت های خود كامه را با دولت هایی جایگزین كنند كه ضامن آزادی بیان و اندیشه باشند، به تبادل فكر و نظر ارج بگذارند، داشتن شك و تردید را بر حق بدانند، انتخاب خواندن به مردم بدهند، روابط میان زن و مرد را طبیعی بشمارند، حقوق پیروان ادیان مختلف و بی دینان را برابر و محترم بشناسند و برای جوانان حق تفریح و اشتباه قائل شوند.

 

باید از دولتمردان یا سیاستمداران كشورهای غربی پرسید آیا لائیسیته را فقط در خور كشورهای خود می دانند یا اصل و ارزشی جهان شمولش می شمرند. اگر پاسخ از روی كوته بینی اولی است، امیدی به نجات و رهایی از وضع موجود نخواهد بود و غربیان نیز، خواه ناخواه، با ما شرقیان در كشیدن مصیبت شریك خواهند شد؛ و اگر جواب توأم با دور اندیشی دومی است، حل مشكل با در افتادن با حكومت های مذهبی (و در صدر همه جمهوری اسلامی) میسر است، نه فقط با مقابله با یك یا چند گروه تروریستی كه زاده و زائدۀ آن دولت هاست. برای توفیق این راه حل است كه باید كمر همت بست.

 

دول غربی اگر نبینند كه با توافق ضمنی آنهاست كه رژیم های ستمگر و تروریست پرور دینی در خاور میانه شلتاق و قلتشنی می كنند، كورند و اگر تصور كنند كه با باز گذاشتن دست شریعتمداران می توانند هم از آنان بهره برداری سیاسی كنند و هم دامان خویش را از آتش تعصب دور و مصون نگهدارند، مجنون.

 

جهانی را كه در آن مرزها روز به روز سست تر و نفوذ پذیرتر می شود سهل است نمی توان با قالب های فكری دوران استعمار قرن نوزدهمی اداره كرد و گمان به جدایی مطلق دول «متمدن» از «غیر متمدن» بست، حتی نمی توان در آن با خیال آسوده و فارغ از مشكلات سیاسی دیگران زیست. یا جهان پیشرفته می بایست جدایی دین را از دولت برای همگان معتبر بداند و یا خود مدام در معرض خطر تعصبات مذهبی قرار گیرد.

 

تا زمانی كه اسلام بنیادگرا تعریف نشده است و نشو و نما و برگ و بار گرفتنش در این عصر، به طور جدی و فارغ از حسابگری و تنگ نظری  سیاست های روز به روز، مورد تحلیل قرار نگرفته است خشك كردن ریشه هایش عملی نخواهد بود.

 

توماس پین (T. Paine) در كتاب «عصر خرد»ش دخالت كلیسا را در امر ملكداری، نه فقط محكوم می داند بلكه آن را «رابطه ای زنا كارانه» می خواند و خواستار كوتاه كردن دست مذهب از زندگی سیاسی و مدنی مردم است. بحث پین فقط دربارۀ مغرب زمین عیسوی نیست، بلكه شامل قوم یهود و امپراطوری عثمانی نیز می شود. آنچه می گوید كم و بیش چنین است:

 

«من اعتقاد دارم كه مذهب هیچ رسالتی جز آموختن مهر و مروت و فراهم آوردن وسائل رفاه و شادی مردم ندارد.

 

 

اختلاط و ارتباط زناكارانۀ دین با دولت در هر كجا كه به وقوع پیوندد – می خواهد یهودیت باشد یا مسیحیت و یا اسلام – با اعمال خشونت و جبر و بر بنیاد تنبیه و تهدید عمل می كند

هر كدام از این معابد كتابی برای خود دارد كه آن را كلام خدا می داند. یهودیان می گویند كه كلام خدا توسط خود خدا به موسی اعلام شد، مسیحیان می گویند كه كلام خدا از طریق الهامات الهی بر آنان نازل شد، مسلمانان می گویند كه كلام الله را فرشته ای از آسمان برایشان آورد. هر كدام دو دیگر را بی ایمان می خواند و من به هر سه بی ایمانم.

 

كنیسۀ یهودی و كلیسای مسیحی و مسجد مسلمان همه به دست كسانی بنا شده است كه می خواهند مردم را سركوب و مرعوب كنند و از بشر عبد و عبید بسازند و زور و زر را به خود انحصار دهند. من چنین وضعی را نمی پذیرم – كنیسه و كلیسا و مسجد من ذهن من است و بس…»

 

مشكل امروز ما مشكل دو قرن پیش غربیان است. حرف های پین كه در زمان نوشتن كتاب (١٧٩٤ میلادی) انقلابی به شمار می آمد امروز برای مردم مغرب زمین كه بیش از دو سده است از آن بهره ور بوده اند پیش پا افتاده و بدیهی شده است. اما برای ما كه در سرزمین. خود با مصیبت مذهبی دست به گریبانیم این سخنان ذره ای از واقعیت و اهمیتش را از كف نداده است و تازگی و امروزین بودنش را تمام و كمال حفظ كرده است.