بستن

هاراكیری با تیغ ژیلت!

جزیرۀ سرگردانی

نویسنده: سیمین دانشور

ناشر: خوارزمی,  تهران

  تاریخ نشر: ۱۳۷۲ /چاپ اول

  تعداد صفحات: ۳۲۶

 

چگونه می توان اثری چون جزیرۀ سرگردانی را معرفی كرد؟ این نوشته داستان ندارد، بر محور حادثه ای نمی چرخد، شخصیت پرداخته ای در آن خلق نشده است، حدیث نفس نیست، تصویری از فضای سیاسی یا اجتماعی دورانی خاص به دست نمی دهد – بلكه ملغمه ای است كه همۀ این ادعا ها را در دل دارد و دریغ از اینكه حتی یكی از این وجوه را به خوانندۀ كتاب عرضه كرده باشد. بنابراین شأن نزولش بر من به كلی مجهول است و امكان توصیفش از عهدۀ من كاملاً خارج. كسانی كه نقدی را بر كتابی فقط به این امید می خوانند كه خلاصه ای از آن كتاب دستگیرشان شود این سطور را نخوانند چون راقم آن بر این گمان است كه «هیچ» خلاصه بر نمی دارد ولو «هیچ» در سیصد و اندی صفحه تكرار شده باشد.

حتی گفتن اینكه جزیرۀ سرگردانی در نهایت خواننده را سرگردان می كند – یعنی مبتذل ترین متلكی كه می توان بار این اثر یا صادر كننده اش كرد – به كتاب مختصری ارزش می بخشد، زیرا سرگردانی خود عالمی است، گرچه نامطبوع، كه چون و چرا و پرس و جو می طلبد و ذهن را به تكاپو وامیدارد. احساسی كه خواننده حین خواندن نوشتۀ سیمین دانشور دارد ملال است كه سطر به سطر و صفحه به صفحه و فصل به فصل فزونی می گیرد.

ملال از غلط های انشایی و املایی ودستوری [سور اسرافیل به جای صور اسرافیل (ص. ۷)، دیروز به جایروز قبل (ص. 8)، حالا به جای دیگر (ص. ۱۳)، به اینكه به جای با اینكه (ص. ۳۵ و…)، تبسمی در لب ها به جای تبسمی بر لب ها (ص. ۳۵)، تصور به جای انتظار (ص. ۶۷)، حبه به جای هبه (ص. ۶۷)، دیشب به جای شب پیش (ص. ۹۴)، سینه  ها به جای پستان ها (ص. ۱۱8)، رنگ نواز به جای چشم نواز (ص. ۱۲۳)، از سر من زیاد است به جای سواد من به آن قد نمی دهد یا از بالای سرم رد می شود (ص. ۳۲۳) و …].

ملال از گفتگو های غیر واقعی [تمام مكالمات. یك نمونه: بیژن پرسید: پكری؟ هستی گفت: وقتی ناف جسمی ترا از مادرت بریدند، وابسته بودی اما قدم به قدم به آزادی پا می گذاشتی. از من میشنوی ناف روحیت را هم از پدرت ببر … وگرنه ترا با خودش به ته چاه می كشاند (ص. ۱۳۷) یا رجوع كنید به ص.ص. ۱۱۷، ۲۴۳، ۲۶۲، ۳۲۰ و…].

ملال از جملات بی سر و ته [غیر از جوهر روح خودم اعتقاد به هیچ فالی ندارم (ص. ۲۳). چشم های نزدیك به هم مراد در ناخودآگاهش ثابت مانده بود (ص. ۲۴۰). با تعداد شمع های روشن كه زمان هر سالی[كذا] یكی بر آن ها افزوده بود (ص. ۲۹). باز سلیم به سراغ شانه كردن ریش ها [كذا] با انگشتان رفت، بعد مو هایش را با ده تا انگشت هایش [كذا] شانه كرد (ص. ۳۳). همۀ سران خارجی، از جمله خودم كه داخلی بودم عرق می ریختیم (ص. ۱8۱). چشم دوخته بود به گوش سلیم كه معلوم بود گوش می دهد (ص. ۱۹۴). اصلاً زاویه دار بودن و برجستگی یكی [كذا] از رموز زیبایی است (ص. ۱۹۵). هستی می دانست كه این سر به جیب مراقبت بردن است كه یك شب در خانۀ هستی هم از كمر درد به آن پناه برده بود (ص. ۲۳۹ ) و … ].

ملال از دیدن رد پای آل احمد [»كه» های نا به جا، «زد بیرون»  های بی معنی، جملات بی فعل].

ملال از باد كردن دركتاب به ضرب نقل قول های طولانی [از سهروردی، از فروزانفر، از تذكرة الاؤلیا، از كشف المحجوب، از قصۀ سیندرلا، از داستان بابك خرم دین، از مراسم نوروزی و…].

ملال از فقر فكری نویسنده و در نتیجه به عاریه گرفتن فكر داستان نویسان دیگر [از «چشم هایش» بزرگ علوی، از «روز اول قبر» صادق چوبك، از «آلبوم» مهشید امیرشاهی، از «خانم نزهت الدوله» جلال آل احمد، حتی تكرار صحنه  هایی از «سووشون»!].

ملال از بی خبری نویسنده از ماجرا های سیاسی [تصور می كند كه حزب توده در دوران صدارت مصدق غیر قانونی نبوده است. ر. ك. به ص. 8۲].

ملال از بی دقتی نویسنده در عادات مذهبی [كسی را برای اعتراف به گنا هان نزد ملا می فرستد! ر.ك. به ص. ۲۹۲].

ملال از ناواردی نویسنده به تشریفات نظامی [به سر گروهبان در سرباز خانه اطاق مخصوص می دهد،به افسران چكمه می پوشاند،تیمسار را روانۀ اطاق سر گروهبان می كندكه آنجا فال حافظ بگیرد.(ص. ۲۷۰)].

ملال از ناتوانی نویسنده در توصیف دقیق یا شاعرانه [ر.ك. به ص.ص.۱۳ و ۴8 وصف دقیق بلوز پشمی، وصف شاعرانۀ جوشیدن آب].

ملال از ترجمه های قلابی [لیدی را چه می شود؟ ص.۱۱. چرا كه نه؟ ص. ۳۹. «راك اند رل» ترجمه شده است «توئیست» نه! ص.۱۳ …].

ملال از كلیشه های سیاسی و شعار های صدتا یك غاز [در سراسر كتاب].

ملال از شوخی های لوس پا خورده و شوخی های لوس تر دست پخت نویسنده [در سراسر كتاب].

ملال از رشوه هایی كه به مذهب و مذهبیون داده شده است [در سراسر كتاب].

ملال از تمجیدهایی كه راقم از خود و شوهرش كرده است [در سراسر كتاب].

ملال از نقطه گذاری های آشفته و افعال ناقص [در سراسر كتاب].

ملال از گفتگوهای نخود با لوبیا به تقلید از پروین اعتصامی و بدون برخوردار بودن از استعدادهای او [قوقوسی انار با روبان قرمز، حباب با حباب، درخت با هستی، بنفشه با آب و…].

ملال از اشتباهات لپی [روی مو های سفیدش را بوسید ص.8. (مگر معمولاً زیر موی كسی را می بوسند؟) صورتش را پاك شسته بود. ص. ۲۶. (معلوم می شود صورت شستن دو نوع است: پاك و كثیف!) دو زنگوله داشت، یكی از زنگوله  ها كوچكتر بود و دیگری بزرگتر. ص. ۱۲۵. (خوب شد فرمودید وگرنه ما فكر می كردیم هر دو بزرگترند یا هر دو كوچكتر!) قطرۀ بینی را در بینی چكاند. ص. ۵8. (دیگران قطرۀ بینی را در چشم یا گوش می چكانند. این بانو به قدرت هوش خدا داد دستگیرش شده كه چه را كجا بچكاند.) مو های دم اسبیش تكان می خورد اما سالك گونه اش در جای خود ثابت بود. ص. ۵۰. (این هم از كرامات شیخ ما!) …].

و بالأخره ملال از اعمال و حوادث محیر العقول [نور از شیشۀ پنجره پشت پلك های هستی افتاد و به قلبش راه یافت و ستاره ای در دلش چشمك زد. ص. ۵. (فاعل كدام است مفعول كدام؟) پاشد در تختخوابش نشست. ص. ۵. (مشكل بتوان.) چشم های آبی درشتش را رویهم گذاشت. ص. ۱۱. (این كار از عمل قبلی هم شاق تر است.) كاسه های چشم هایم را شل می كنم. ص. ۹۵. (كور شود هر آنكه بتواند!) با قوری توران خانم چای تازه دم كرد. ص. ۱۰۱. (در قوری توران خانم شاید بشود، ولی با … گمان نكنم.) لبخند زود گذری كنار لب های بسته اش نقش می بندد. ص. ۲۶۵. (لبخند، كنار لب؟ آن هم بسته؟ حالا هر قدر هم زود گذر!) جرقۀ ذهنش همچنان می درخشید. (آن دیگر جرقه نیست. جواهر است یا شاید ستاره یا خورشید.) اگر یك تیغ ژیلت وجود می داشت جا داشت كه  هاراكیری كند. ص. ۱۶۱. (كاری كه ژاپنی ها با شمشیر می كنند نه حتی با خنجر و چاقو) …].

 

این نمونۀ آخر –  هاراكیری با تیغ ژیلت – به گمان من بهتر از هر تك جملۀ دیگری در كل متن بضاعت مزجات رقم زن جزیرۀ سرگردانی را آشكار می سازد. سیمین دانشور، همانطور كه تیغ ریش تراشی را از تیغۀ شمشیر تمیز نمی دهد، اسم فاعل از مصدر نوشتن را با كلمۀ نویسنده اشتباه كرده است. نویسندگی ذوق و قریحه می طلبد، نیاز به تسلط كامل به قواعد دستوری دارد، چشمی تیز بین می خواهد كه از رویداد ها عكسبرداری كند، گوشی دقیق لازم دارد كه گفتگو ها را به ثبت برساند و قدرت خلاقه ای كه داستانی بیافریند. آموختن الفبا و داشتن كاغذ و قلم برای داستانسرایی كافی نیست، چنانكه تیغ ژیلت برای تشبث به « هاراكیری» وسیله ای حقیر و مسخره است.

من باید اذعان كنم كه پیش از خواندن جزیرۀ سرگردانی هم ارادتی به نوشته  های سیمین دانشور نداشتم. ولی در گذشته در نقد ها و تحقیق های ادبی ام كوشیده بودم دلایل مخففه ای برای نارسایی های آثار او قائل شوم – از همه مهمتر همسری و همنشینی با جلال آل احمد كه جز نتیجه ای منفی نمی توانست به بار آورد. اما از قرائن چنین بر می آید كه نه مرگ آل احمد و نه حتی انتشار سنگی بر گوری نتوانسته است خانم دانشور را به تحرك وادارد تا خود را از كج بینی و معوج نویسی آل احمدی نجات دهد. اسباب تأسف است كه وی همان زری ضعیف و مسحور شوهر سووشون باقی مانده و حتی نتوانسته است به وعدۀ آبكی انتهای كتاب وفا كند – یعنی پس از كم شدن سایۀ یوسف از سرش خودی در روشنایی بنماید.

جزیرۀ سرگردانی با معیار های من نه فقط اثری ادبی به شمار نمی آید بلكه حیف و میل ۳۲۶ صفحه كاغذ سفید است، آن هم در آن ملكی كه این متاع مثقالی و قیراطی معامله می شود – و اگر تبلیغات گمراه كنندۀ حاشیه نشینان محافل هنری شامل حالش نبود، من مطلقاً به خود دردسر نقد كردن آن را نمی دادم

 

٭ صور اسرافیل خرداد و تیر ۱۳۷۴ / ژوئن ۱۹۹۵