بستن

نقل قول هایی از دیگران در بارۀ آثار مهشید امیرشاهی

در بارۀ چهار پارۀ مادران و دختران

 

* بیشتر نویسندگان درتبعید و غربت قلمشان از توانایی آفرینش باز می ایستد اما امیرشاهی در این زمینه نیز استثناست –  [چون] در غربت یکی از شاهکارهای زبان فارسی را آفریده است. [در سه جلدی که از چهار پارۀ مادران و دختران به چاپ رسیده] خواننده همواره از پلی که برلبۀ طنز و واقعیت  بنا شده در حال عبور است. طنزی که نشانۀ طبع بذله گوی نویسنده [است] و [نشانگر] توانایی سخنوری روشنفکر و با قدرت… من نه تنها به فرم و سبک و زبان [مادران و دختران] آفرین می گویم بلکه به حقیقت گویی آن بیشتر از بیش ارج می گذارم… این رمان بیانی از تاریخ است – بیانی که گاهی چون شلاق بر تن می نشیند و گاهی چون پر مرغی گونه را نوازش می دهد… طنز جایگاه ویژه­ای در آثار امیرشاهی دارد و هر از گاه شیطنت نویسنده لبخندی برلب می نشاند… چگونگی حالات زنانه با چنان استادی ترسیم شده [که در ادبیات ما] بی سابقه است… برای اینکه نسل حاضر بتواند نسل­های گذشته را از مشروطیت تا به امروز دنبال کند این کتاب بسیار مغتنم است… بی شک  همۀ ما مدیون نویسنده این رمان خواهیم بود [زیرا] ما را به ما می شناساند… مادران و دختران داستانی است به وسعت نقشۀ ایران.

حسن بهگر

 

 

٭ خانم مهشید امیرشاهی بهترین رمان نویس ماست و… رمان هزار و چند صد صفحه ای مادران و دختران او … بهترین رمان در زمینۀ ارزیابی جامعۀ معاصر و نشیب و فرازهای یکصد سال گذشتۀ ما.

شجاع الدین شفا

 

 

٭ طنز و هزل و ایجاز و جذابیت و کشش داستان، عروسی عباس خان را بر مسند درخشان­ترین اثر ادبی معاصر ایران نشانده است … اینکه بانویی نویسنده بتواند صحنۀ یک عیاشی مردانه ایرانی را در اوایل قرن بیستم با آن چیره دستی تشریح کند موردی است که فقط باید به حساب قدرت تخیل و آفرینندگی نویسنده منظور داشت … در دده قدم خیر بر همۀ شخصیت­ها … ماجراهایی می­گذرد که در کشش و زیبایی دست کمی از تم محوری ندارد … اجتماعی ترین بخش­ها[ی دو جلد منتشر شده از مادران و دختران] در منتهای ایجاز و ظرافت فضای سیاسی اجتماعی ایران را شرح می­دهد… در سراسر داستان و گفتگوها طنز خود نمایی می­کند … گویش محلی چند پرسناژ بر جذابیت نثر روان و نرم و زیبای [اثر] افزوده است … بازیگران از زیر قلم نویسنده سه بعدی بیرون می­آیند … فضا سازی به نهایت موفق و استادی خانم امیرشاهی در وصف حالات پسرانه و مردانه اعجاب انگیز است.

سیروس صابری

 

 

٭ [در رمان­های عروسی عباس خان و دده قدم خیر] میزان آشنایی خانم مهشید امیرشاهی به زندگی لایه­های پایینی جامعه شگفت انگیز است و با توصیف خصلت­ها، آرزوها و نیازهای مردانه نشان می­دهد که به راحتی قادر است احساسات جنس مخالف را بیان کند.

نرگس نصیر

 

 

٭ خانم مهشید امیرشاهی با نخستین کتاب از یک سلسلۀ چهار جلدی یکی از کامیاب­ترین رمان های روزگاری فارسی را نوشته است … مادران و دختران پیش از همه به خواننده احساسی از نیرومندی می­دهد… رمانی با نثر قوی، ساخت محکم و کشش بسیار. رمانی با چهار ستون استوار، پیراسته از مدعاها و رسالت­های ایدئولوژیک … رویدادها مانند جریان زندگی عادی و آبستن … به جز پرتوی از لحظه­ای تاریخی بر داستان نمی­افتد ولی همۀ درام دوره­ای پر از نوید و خطر را باز می­تاباند … داستان زنان و مردانی از اجتماع ایران بی هیچ اغراق و تصنع در تابلوهایی ناتورالیستی برجستگی می­یابد … واژه­های فراوان و زیبا چه ادیبانه و چه عوامانه … زبان پخته و لطیف روایت و توصیف … گفتگوها در روانی و غنای خود خنگ راهواری است که رمان را در همۀ لحظاتش به تندی می­گذراند.

داریوش همایون

 

 

٭ مادران و دختران به واقع گنجینه ای است …. از شمار مینیاتورها در این اثر چند جلدی چیزی نگویم که فراوانند. فراوان و هر یک زیباتر و پیچیده­تر از دیگری. و ساخت و بافت همۀ آنها چنان که گویی نویسنده علاوه بر نقاشی در هنر فیلم سازی نیز تبحّر دارد چون به واقع فقط با چنین نگاهی می­توان تابلوهایی چنین زنده و پر تداعی آفرید. مراسم حمام رفتن منزه السلطنه یا ورود ملا صالح به قزوین یا جشن عروسی عباس خان را باید بارها خواند تا بتوان پی برد به عمق چالشی که امیرشاهی در برابر زبان فارسی قرار داده است.

کمال لطیف پور

 

 

٭ زبان پاک و پالوده یکی از ویژگی­های برجستۀ آفریده­های مهشید امیرشاهی است. زبانی که همآهنگی­اش با ذهنیت نویسنده در فضاسازی­ها و شخصیت پردازی­ها کمیاب است. … ذهن و زبان آنچنان همسان و همآهنگ عمل می­کند که آنچه در اولی می­جوشد، بی هیچ نیازی به درنگی، به دومی منتقل می­شود و دستمایۀ گرانقدر صداقتی که در همۀ قصه­ها و رمان­های او موج می­زند. … این همه را … گفتیم ولی از یک چیز غافل ماندیم: از چاشنی طنز که تأثیر صداقت­های ذهنی و زبانی او را دو چندان می سازد. طنز جزیی از ذهنیت اوست.

محمود خوشنام

 

 

٭ زبانی که نویسنده با احاطۀ تمام [در عروسی عباس خان] به کار می برد زبان تهرانی ناب است… که البته بیان شیوا و رسای نویسنده به آن جلای ویژه می­دهد.… در این داستان نیز، چون دیگر کارهای نویسنده، هم غنای لغوی او و هم علاقه­اش در به کار بردن واژۀ دقیق به چشم می­خورد. … مهشید امیرشاهی با مهارت و احساس مسئولیت دست به قلم می­برد و این سزاوار تحسین است به ویژه از آن رو که ما را متوجه کم دانشی خود در عرصۀ زبان مادری خویش نیز می­کند. … حسن سلیقۀ او در بیان مطلب، نکته پردازی­ها و طنز ظریفش نیز پدیده­هایی نیستند که از چشم خواننده دور بمانند. مجموعۀ این توانایی هاست که سبب گشته تا خوانندگان سخن سنج او را برجسته ترین نویسندۀ ایران بشناسند.

رضا نافعی

 

 

٭ تاریخ در [مادران و دختران] … در دل گفتارها خشم­ها و حتی بی تفاوتی­های انسانی رو به روی ماست.

بهروز شیدا

 

 

٭[مادران و دختران] اوّلین رمان پروست وار ادبیات معاصر ایران است و غنای وسیع و چند جانبۀ زبان، چیره دستی و گشاده دستی نویسنده در توصیف­ها، استادی کامل او در روایتگری … این رمان را بر صدر آثار ادبی ایران مدرن جا داده و از آن اثری ساخته که به قول شعر شناسان مُهر است … یعنی در عبارت و روایت و ساختارش که فاخر و جذاب و استوار است از ابتدا تا انتها سکته­ای نیست و سطری از آن نه تنها بی دلیل که بی وسواس در پی دیگری نیامده است. … هنر نویسنده در پرداختن گفتگوها در بین معاصران ممتاز است … آنچه این هنر را عیان­تر می­کند بازسازی شیوۀ گفتار هر دوره با واژگان و مثل­ها و اصطلاحاتی است که همه [در مادران و دختران] جانی دوباره گرفته است … توصیف­ها همراه و همگام گفتگوها چون سنگ­هایی قیمتی است که نویسنده در جای جای نثر روان و فصیح خویش نشانده است … کلمات و ترکیبات بدیع همه جا از میان سطور لب پر می­زند … حاصل این غنا و چیره دستی جوشش زندگی و درخشش زیبایی است … جذاب و حسرت انگیز و فراموش نشدنی.

رامین کامران

 

 

٭ هر فصل عروسی عباس خان از فصل دیگر روان­تر و شیرین­تر است.… دده قدم خیر برای مدت­ها حتی در قطار و اتوبوس هم همراه من بود.… در ماه عسل شهربانو روانی نثر و شخصیت پردازی نویسنده به کمال می­رسد. و … جای خالی کتاب چهارم روز به روز بیشتر حس می­شود.

بهروز به نژاد

 

در بارۀ هزار بیشه

 

* “هزار بیشه” گزیده­ای از مقالات، نقدها، سخنرانی­ها و مصاحبه­های مهشید امیرشاهی است که… موفق به شناساندن جنبه­هایی ازچهرۀ سیاسی و اجتماعی [وی] بعنوان یکی از برجسته­ترین چهره­های عرصۀ فرهنگ ایران [می­شود]… و گنجی ست بس گرانبها که روح خستگان را به بیداری می­خواند و عزم دل شکستگان را به استواری در راهی که در هر قدم آن هزاران بیراهه است … رفتار سیاسی [خانم امیرشاهی] از اندیشه­ای ژرف که با آگاهی کامل به تاریخ ایران همراه است نشأت می­گیرد… بدلیل تأکیدش بر مسئلۀ زن، بعنوان یکی از تم­های اصلی مبارزاتی­اش، عضو بسیار مهم و برجسته­ای از جنبش [زنان] هست و خواهد بود…. مرکز ثقل “هزار بیشه” شخصیت سیاسی – اجتماعی اوست… و [در این اثر] مهمترین­ها را گفته است.

نیلوفر بیضائی

 

 

کتاب «هزار بیشه» در میان گنجینۀ کتاب­های دیگر [خانم امیرشاهی]، به راستی دُرّی گرانبهاست…. به این می­ماند که نویسنده در گوشه­ای کمین کرده است تا با طرح مطلبی و حتی بیان جمله­ای کوتاه، به من و تو، که در این دوران بی تفاوت بوده­ایم و یا ناامید و خسته از مبارزه با رژیم، تلنگری بزند که بیدار شویم و اگر با هوش باشیم این تلنگر را جدی بگیریم و از حرکت باز نایستیم و لااقل از خود بپرسیم: پس من یا ما چه کرده­ایم؟ چه می­کنیم؟ چه می­توان کرد؟

فرزانه تأئیدی

 

 

* آثار خانم امیرشاهی به زبان فارسی و فرانسه و انگلیسی متعدد است … در بارۀ هر یک نقدهایی نیز نوشته شده … آخرین آنها به نام «هزار بیشه»  مشتمل بر مجموعه­ای از مقالات، سخنرانی­ها، نقدها، و مصاحبه­های اوست .. . در این کتاب چهارصد و پنجاه صفحه­ای … خانم امیرشاهی را بهتر می­توان شناخت. … مهشید امیرشاهی، مهشید امیرشاهی ست…. بانویی شجاع و سرکش و استوار با قلمی توانا و طنزی ظریف و گزنده، مسلط بر زبان و ادب فارسی و انگلیسی و فرانسوی. آثارش را باید خواند و آشکارا دریافت که با بسیاری از نویسندگان روزگار ما چه تفاوت­های بیّن و آشکار دارد.

جلال متینی

 

 

* طنز در لابلای حرف­های [مهشید امیرشاهی] جاری می­شود. طنزی به غایت به جا، ظریف و تأثیرگذار. نمونه­هائی از این طنز تأثیرگذار را می­توان در سخنرانی­ها و گفتگوهای او پیدا کرد که در مجموعۀ «هزاربیشه» انتشار یافته است. اصلی­ترین آماج طنز گزندۀ [او] «رژیم مسخرۀ ملائی» است…. این گونه طنزهای گزنده است که چون دشنه زیر گلوی ملایان می­نشیند و نفسشان را بند می­آورد. بی سببی نیست که نام و حرف و نوشتۀ مهشید امیرشاهی در ایران ولایتمداران در صدر فهرست «ممنوعه»ها می­نشیند. حتی در این سال­های اخیر که ناگزیر و از سر ریاکاری، مهارها کمی شُل شده و بسیاری از ممنوعه­ها، باشرایطی از فهرست بیرون آمده­اند، مهشید همچنان سفت و محکم در همان صدر نشسته است!

محمود خوشنام

 

 

در بارۀ در حضر و در سفر

 

* «درحضر» و «در سفر» را باید  دو یاد نوشتۀ روایی از حوادث عینی و مو به مو … در کوران و پس از انقلاب ایران دانست که با بیانی طنز آمیز و قدرت روایی بی نظیر و توانایی حیرت انگیز نویسنده در ترسیم شخصیت بخشی از بازیگرانِ این انقلاب… در برابرچشم خوانندگان باز آفرینی می­کند… امیرشاهی … دوربین قلم خود را به دست می­گیرد و متن و حاشیه را، رویدادها و افراد را در همۀ زاویای این متن و حاشیه، در روشن­ترین و تاریک­ترین کُنج و کنار و مرکز آن ثبت می­کند…. دو ویژگی برجسته در این یاد نوشته­ها – سوای نثر روان و تسلط بلامنازع نویسنده بر زبان فارسی و زیر وبَم­های آن – بیش از همه به چشم می­خورد. نخست بیان طنزآمیز … دوم شیوۀ روایتگری… مهشید امیرشاهی نویسنده­ای سیاسی است…. نویسنده­ای آزادیخواه است نه انقلابی… نویسنده­ای ترقی خواه است که باورهای محافظه کارانه­اش هیچ گونه لطمه­ای به استعداد سرشار، قریحۀ کم نظیر، تسلط توانمند بر زبان، توانایی شگفت انگیز داستانسرایی و بالاتر از همه بر طنز تلخ او وارد نمی­کند… عنصر برجسته در همۀ نوشته­های مهشید امیرشاهی توصیف­های طنز آمیز است. طنز هوشمندانۀ سقراط و ولتر. طنز تلخ… سخن مهشید امیرشاهی به طنز آراسته است. او اساساً در تمام نوشته­های خود نویسنده­ای طناز است. طنز او را می­توان به طنز علی اکبر دهخدا نزدیک … و تیز بینی طنز او را با سپهر فاخر سعدی هم سِرشت دانست. کمتر توصیفی در نوشته­های این نویسنده بی بهره از طنز است – حتی آنجا که از خود سخن می­گوید وحالات و رفتار خود را ترسیم می­کند…

بتول عزیزپور

 

 

انقلاب ۵۷ تاثیری … دگرگون کننده  بر امیرشاهی گذاشته است. [وی] در در سفر  و در حضر … به جامعه شناسی انقلاب دست [می­یابد]، تصویرهای واقعی و ظریف او در این دو کتاب او را به شخصیتی اجتماعی بدل [می­کند].

حسن بهگر

 

 

٭ مهشید امیرشاهی نویسنده­ای است با ریشه­هایی بسیار عمیق در خاک ایران ولی با شاخ و برگی به گستردگی جهان … به تمام فارسی زبانان توصیه می­کنم اگر در بارۀ وطن خود و در بارۀ اتفاقی که در این وطن افتاد کنجکاوند کتاب در حضر را بخوانند. در این نوشته مهشید با تمام روح خود ایران را بیان می­کند. اما ایرانی که در این جهان است … به این دلیل هر ایرانی حق دارد پس از آشنایی با ایران مهشید امیرشاهی سربلند باشد و خود را عضوی از اعضاء خانوادۀ بزرگ انسانیت به شمار آورد.

امین بنانی

 

 

٭ خانم مهشید امیرشاهی فارسی را به سبکی سخت دلکش می­نویسند … و در آفرینش جملات قصار ـ که دریایی است در کوزه ای ـ استادند … نویسندۀ [درحضر] خانمی است بسیار حساس و میهن دوست و جامعه شناس و پی برده به توانایی­های افراد ملت خویش. ضعف و قدرت را بی پرده فاش می­سازد، چاپلوسی­ها و تظاهرات ریایی و زهد فروشی را بر ملا می­کند، خود در این غم ها می­سوزد و حرص می­خورد ولی نمی­ترسد. … خواندن کتاب در حضر اثری بر انسان می­گذارد که فراموشی ناپذیر است.

محمد زرنگار

 

 

٭ با دو رمان در حضر و در سفر نویسنده ما را به جهانی می برد تا در آینۀ امروز اشتباهات دیروزمان را ببینیم. در این جهان با اینکه همراه او بوده­ایم فراموش کرده­ایم که چقدر او را تنها گذاشته­ایم

اختر قاسمی

 

 

٭ داشتن دو کتاب در حضر و در سفر در کتابخانۀ شخصی هر ایرانی … یک ضرورت است.

صدرالدین الهی

 

 

٭ نمی­دانستم در غربت و تبعید … کتابی به نام در حضر … تأثیری چنین اساسی بر زندگی من خواهد گذاشت.

فرزانه تأییدی

 

 

٭ انتشار در حضر بدون شک یکی از مهم­ترین رویدادهای ادب معاصر است … تا به حال و پیش از این اثر هیچ یک از وقایع مهم تاریخ معاصر بخت ریخته شدن در قالب رمانی با این کیفیت را نیافته بود… رمان در حضر روایت تجربه­ای است از قلب انقلاب که جدا کردن تار و پود تاریخ و داستان در آن ممکن نیست. کمتر موردی را می­توان سراغ کرد که ساختار فنی یک روایت این اندازه با موضوع آن تناسب داشته باشد … در حضر از این بابت با آثار عمدۀ جهانی قابل قیاس است … تاریخ نگاران نیز چون دوستداران ادبیات از خواندن آن ناگزیرند… نویسنده همانقدر که [در در حضر] در بند افسانۀ انقلاب نمانده از دام تصویر رمانتیک تبعید نیز [در در سفر] جسته است و نثر شیوای خویش را به خدمت ترسیم چهره­هایی گرفته که نظایرشان در بین تبعیدیان فراوان است … تلخی عمیق این حکایت زیر طنز ظریف کتاب پوشیده شده است … باید اثر دو پارۀ مهشید امیرشاهی را شاهدی بر صحت قول سقراط شمرد که معتقد بود جوهر هنری تراژدی و کمدی یکی است و هنرنمایی در این هر دو زمینه کار یک نفر.

رامین کامران

 

 

٭ در حضر در قالب یک رمان تاریخی- سیاسی بسیاری از لحظات انقلاب … راپیش روی خواننده تصویر می­کند … در سفر نیز دارای تمی سیاسی است که سرنوشت و عملکرد شماری از اکتورهای انقلاب و اپوزیسیون را در خارج کشور تعقیب می­کند … آنچه در سفر را بیش از هر چیز از در حضر متمایز می­کند طنز بی رحمانه و کشنده­ای است که می­تازد و می­درد و پیش می­رود و هیچ اکتوری را از آن زنهار نیست.

کمال لطیف پور

 

 

٭ پس از خواندن در حضر و در سفر چنان شیفته شده بودم که دوباره به سراغ داستان­های کوتاه نویسنده رفتم … [و سپس] در حضر و در سفر را چندین بار دیگر خواندم.

بهروز به نژاد

 

 

٭ انقلاب، فاجعه­ای که جامعۀ ایران را زیر و زبر ساخت، مهشید امیرشاهی را به تصویر کردن این فاجعه [در در حضر] کشاند… و آشنایی نزدیک [نویسنده] با ایرانیان مهاجر و تیز بینی اش در مورد کردار و گفتار مدعیان مبارزه، دستمایه ای درخشان برای رمان در سفر شد. جالب است که «متعهدان حرفه­ای» در برابر بزرگ­ترین فاجعۀ تاریخ ایران ابتدا لال ماندند و وقتی زبانشان به لکنت باز شد تعهد را در مدح فاجعه سازان دیدند… در فضایی چنین نویسنده­ای چون مهشید امیرشاهی می بایست تا با فاجعه سازان به مبارزه بپردازد .[اوست که] با این دو رمان به تعهد و مسئولیت خود عمل کرده است. [این] دو رمان چون آینه­ای روشن انقلاب واپسگرای اسلامی، پیشزمینه­ها و پیامدهای آن را در درون و بیرون باز می­تاباند و به دست تاریخ می­سپارد.

محمود خوشنام

 

 

دربارۀ داستان­های کوتاه

 

خانم مهشید امیرشاهی داستان­هایش [را] زیبا و شاعرانه [می نویسد] ساده و بی پیرایه و … چنان صمیمی …است که شاید در نثر کنونی زبان ما … و در زمانۀ ما کمتر به آن برخورد می­کنیم… دو داستان «سار بی بی خانم» و «سوسک حنایی» کامل و کم نظیرند… امیرشاهی تازگی و نوایی است که جانی از سکوت دارد. چرا از سکوت­های جاندار حرفی نمی­زنند؟ و آنچه من زده­ام حرف نیست اشاره­ای تند و دور است از تکانی که خورده­ام…

مهشید درگهی

 

 

چیزی که [در آثار مهشید امیرشاهی] مهم است سادگی و سلامت بیان نویسنده است که … از هیچکدام از راه و رسم­هایی که در سال­های اخیر در زمینۀ قصه نویسی متداول بوده است متأثر نیست و از سرچشمه­ای کاملاً مستقل آب می­خورد. [داستان سار بی بی خانم] از لحاظ ساختمان و تخیل … ممتاز است و در میان قصه­هایی که در سال­های اخیر نوشته شده … می­درخشد. در داستان [بوی پوست لیمو…]… لطافت و دقتی وجود دارد که دل را می­لرزاند. کم اتفاق می­افتد که نویسنده­ای بتواند در دل خواننده­اش چنین تأثیر کند. …  [و] «سوسک حنایی» … از موارد نادری که نویسنده­ای توانسته است با توصیف ساده، یک لحظۀ بی اهمیت و ملال آور زندگی خود را به صورت یک اثر زنده و ظریف در آورد. … بیان سالم و روشن و قدرت مشاهده و اختصار در توصیف مشخصات کلی [داستان­ها]ست. قلم نویسنده سبک و سریع است و خواننده را به چابکی با خود [از] فضای داستان­های گوناگون می­گذراند و این­ها صفاتی است که در کمتر نوشته­ای از محصولات ادبی امروز ما دیده می­شود.

نجف دریابندری

 

* امیرشاهی در طی داستان­هایش سیمای خانواده را به طور کلی نقاشی می­کند … با طنز زیرکانه خود به عمق ظواهر رسوخ می­کند و قصه­هایی رسوا کننده می­نویسد.

جواد مجابی

 

* من … آثار مهشید امیرشاهی را دوست دارم … او را نویسنده­ای صاحب اندیشۀ دقیق و ریزبین می­بینم… [که] با حوصله و وسواس می­نویسد… کاملاً می­داند که چه می­خواهد بنویسد …[مهشید امیرشاهی] با نوشته­های خود زندگی می­کند.

نادر ابراهیمی

 

* مهشید امیرشاهی قادر است که هر احساس گریزنده­ای را در بند کلمات بکشاند بی آنکه بال و پرش را بشکند یا اندکی از زیبایی و لطافتش بکاهد… ارزش داستان­ها – سوای زیبایی و لطافتی که در آنها موج می­زند – در این است که دنیای رنگینی را در برابر ما می­گشاید که جواز ورود به آن را اصلاً نداشتیم… [نویسنده]… زنان و بخصوص دختران این مملکت را می­شناسد و این شناسایی که از جنسیت وتجربیات روزمرۀ او سرچشمه می­گیرد بقدری هوشمندانه و دقیق است که به او امکان می­دهد که فی المثل با دو اشاره دختری را آن چنان تصویر کند که شما بتوانید او را حتی روانکاوی کنید. در داستان «باران و تنهایی»… اندوه زنی تصویر شده است که تنهاست و در انتظار شوهر. این که می گویم تصویر مقصودم واقعاً تصویر است – مهشید امیرشاهی در این داستان با کلمات نقاشی می­کند… ارزش تصویری جملات، هماهنگی کامل فضا و تم پرداخت داستان بی هیچ تردیدی «باران و تنهایی» را در ردیف بهترین داستان های کوتاه فارسی جا داده است.

ناصر نظیف پور

 

 

* صمیمیت، طنز، زنانگی، غرور در همۀ ده داستان [سار بی بی خانم] ترکیب دلپسند و شیرینی عرضه کرده است…«بوی پوست لیمو، بوی شیر تازه» شعر بلند و کاملی است… توصیف­ها چنان واقعی و پر شور است که قلب را می­لرزاند… من از بابت یک دنیا صمیمیت و حال که این داستان­ها در من زنده کرده است منت پذیر نویسنده­ام.

پرویز نقیبی

 

 

* مهشید امیرشاهی بی گمان از بهترین قصه نویسان ماست. نخست بدین علت که قصه­هایش از لحاظ صورت و قالب کامل و بی نقص­اند و این بدین معناست که زبان قصه­ها هم پاک و روان و زیباست و هم با موضوع پیوند و بستگی بسیار نزدیک دارد. این هماهنگی صورت و معنی – که در کار نویسندگی توفیق بزرگی است – در سراسر قصه­های [او] به چشم می­خورد. از تناسب و هماهنگی موجود میان قالب و محتوا به این نتیجه می­رسیم که داستان­ها با هوشمندی و بصیرت نوشته شده است اما نه تنها با هوشمندی و بصیرت…. و در اینجا به علت دوم می­رسیم که دقت و ظرافت و باریکی و ژرفی دید نویسنده است. این دید هم هوشمندانه است و هم حساس و علاوه بر آن همیشه طنز آلود…. «مه دره و گرد راه» و «در این مکان و در این زمان».. . هر دو وصف غربت زن و مرد در جهان نا آشنای امروز…[و] از شاهکارهای قصه نویسی در ادب معاصر فارسی است…. همۀ آدم­های داستان­های مهشید در جای خودشان «محق»اند و ما می پذیریم که هر یک کاری جز آنچه کرد نمی­توانست کرد و چیزی جز آنچه گفت نمی­توانست گفت. … من توفیقی بزرگ­تر از این در کار قصه نویسی نمی­شناسم.

جلال ستاری

 

٭ مهشید امیرشاهی نویسند­ ای است که از ورای داستان­های کوتاه و گوناگون خویش بارها زبان را به مبارزه خوانده است و از این مبارزه سربلند بیرون آمده است … قلم استوار نویسنده در ترسیم روابط و حالات با هیچکدام از آثار نویسندگان معاصر ایران قابل قیاس نیست. … توجه مهشید امیرشاهی به زبان به حدی است که می توان زبان را مضمون مادر در آثارش شمرد و از این رو مدرن­ترین نویسندۀ ایران خواندش.

رامین کامران

 

 

٭ شیرینی و دلچسبی داستان­ها کنار گذاشتن کتاب­های خانم امیرشاهی را ناممکن می­سازد… سر آغاز [هر داستان کوتاه] احاطۀ [او] را بر فن نویسندگی آشکار می­کند… نثرش همچون زمزمه­ای لطیف گوشنواز و دل انگیز است. … قدرت ایجاز او را در کلام طنز آمیزش نیز به خوبی می­بینیم.

فرشته کوثر

 

 

٭ داستان­های کوتاه امیرشاهی هر یک مینیاتوری است رئالیستی و پر از ریزه کاری که اگر خواسته باشی می­توانی ساعت­ها با ذره بینی جزییات آن را بکاوی و در شگفتی فرو روی یا آنکه دور بنشینی و غرق زیبایی کل اثر شوی.

کمال لطیف پور

 

 

٭ مهشید امیرشاهی یکی از شهری­ترین نویسندگان [ما] ست … شیوایی و سادگی کلام او در توصیف مکان برای هر داستان نویسی رشک برانگیز است … توضیح شخصیت­ها آگاهانه و با قید ایجاز سبکی در داستان نویسی امروز و از بسیاری جهات برای ما ایرانیان راهگشاست … در یک نگاه به کارنامۀ پربار آثار مهشید امیرشاهی در می­یابیم که ذهنیت حساس این بانوی نویسنده به طرزی درخشان به بلوغ کامل رسیده است … داستان­ها از ضمیر زنی روایت می­شود که خود را با سنت­ها در می­اندازد و پیامدهای سنتگرایی را به نقد می­کشد و بدین ترتیب سندی یگانه از دوران­های پر تب و تاب تاریخ معاصر از خود به جا می­گذارد.

حسین نوش آذر

 

 

٭ شوخ طبعی و ظرافت و نکته سنجی و حاضر جوابی، یا به عبارت دیگر طنز بسیار زیبای ادبی، یگانه خصلت داستان­های مهشید نیست. … من در آثار کمتر نویسنده­ای این همه عاطفه و مهربانی و وصف تلخ و شیرین و طنز و جد آمیخته به هم سراغ دارم.

حشمت مؤید

 

 

٭ پیش از آشنایی با آثار مهشید امیرشاهی تصور می­کردم فارسی می­دانم. … از طریق نوشته­های او به پهناوری زبان فارسی، که چون اقیانوسی ژرف است، پی بردم. دنیایی که به دست مهشید ترسیم می­شود اثر هنرمندانۀ مینیاتوریستی است که طرح می­ریزد.

مایکل بیرد

 

 

٭ داستان آغا سلطان کرمانشاهی با رمان «بابیت» نوشتۀ سینکلر لوییس … پهلو می­زند… من در میان نویسندگان خودمان ندیده­ام کسی را که این جور حال و هوای داستان را منعکس کرده باشد.

ابراهیم یونسی

 

 

٭ در مورد داستان­های کوتاه خانم امیرشاهی باید بدون کمترین خوش آمد گویی و غلو بگویم که نویسنده در مورد کالبد شکافی خودش نیز همان تخصص و مهارتی را نشان می­دهد که در مورد کالبد شکافی همۀ پرسوناژهای دیگرش. … از دیدگاه سلیقه و ذوق شخصی من به داستان­های کوتاه او حتی احساس علاقۀ بیشتر می­کنم.

شجاع الدین شفا

 

 

٭ در بارۀ ارزش ادبی داستان­های خانم امیرشاهی خبره­های ما بسیار گفته­اند و باز هم خواهند گفت. من منتقد کتاب نیستم ولی به عنوان یک هنرپیشۀ با تجربه این را باید بگویم که جنبه­های نمایشی، پرداخت شخصیت­ها و برخورد آنها آنچنان تصویری و دیالوگ­ها به قدری قوی است که گاهی با حسرت می­گویم: چرا خانم امیرشاهی نمایشنامه نمی­نویسند؟

فرزانه تأییدی

 

بتول عزیزپور

نوامبر 2005

باران

 

 

 

یاد نوشته های مهشید امیرشاهی در دو کتاب «درحضر»  و «در سفر» روایت انقلاب ایران و رویداد های پس از آن … است. «درحضر» در بافت روایی به گونه ای گاه شمار آغاز نا آرامی ها و تظاهرات مردم علیه محمد رضا شاه و سلطنت پهلوی، تا تسخیر سفارت امریکا در تهران توسط دانشجویان ِهوا خواه آیت الله خمینی است. و«در سفر» حکایت روزگار بخشی از گریختگان از حکومت اسلامی به این سوی مرز و سُکنا گزیدن آن ها در کشور فرانسه است که با  در گذشت «تاجی» شروع و با مراسم خاکسپاری ِ دکتر شاپور بختیارآخرین نخست وزیرمقتول و مثله شدۀ رژیم پیشین به دست قاتلان حکومت اسلامی، در گورستان مونپارناس پاریس پایان می یابد. این یاد گفته ها به قلم نویسنده ایست که پیش ازاین چهار مجموعه داستان به یاد ماندنی و تعداد قابل توجهی ترجمه و مقاله درکارنامۀ ادبی خود دارد که باید سه رمان دیگر که پس از این یاد نوشته ها منتشر شده است را هم به آن ها افزود.

او که از سال های پیش از انقلاب در خارج از کشور به سر می برد، به گفتۀ خود سالی یکبار برای مدتی کوتاه به ایران می آید. با باز شدن فضای سیاسی و آغاز نا آرامی ها در سال 1357 به کشور باز می گردد و بر خلاف عادت سالانه، این بار به جای یک ماه، یکسال واندی در ایران می ماند و چون شاهدی همۀ رویدادهای این دوران را که منجر به انقلاب اسلامی شد با قلم توانای خود ثبت می کند.

رویدادهای «درحضر» با اعلام حکومت نظامی از سوی دولت وقت و جمعۀ میدان ژاله آغاز می شود: «اهالی  محترم تهران! … اهالی  محترم تهران! …، …حکومت نظامی اعلام شده است. از اهالی محترم…» («درحضر» ص 1) . از این لحظه به بعد نویسنده با دوربین حضور و حافظه و قلم اش همۀ رویدادهای انقلاب ایران را نمونه وار با بیانی طنزآمیز ثبت و ضبط می کند. دستمایه ای که بیان طنز آمیز «درحضر» را فراهم می آورد، سوای توانایی  قلم، شامۀ تیز و حساسیت بی همانند آنتن های گیرندۀ نویسنده، بیشتر باید در نحوۀ به وقوع پیوستن خود رویدادها در فرهنگ پیچیدۀ دیرینۀ یک کلاغ، چهل کلاغ ما جستجو کرد. …

بهمن ِانقلاب بهمن، … از اوج قلۀ البرز به پایین می غلتد و هر آنچه را در سر راه خود می بنید با خود می غلتاند و به زیرمی آورد وهمچنان تا این روز ها در ریزش بی امان خود ویرانی ها برجای می گذارد. واین در حالی که انقلابی و غیر انقلابی هنوز در برابر پرسش ِ چرایی و چگونگی آن شگفت زده، پاسخی در خور… نیافته اند.          

محور اصلی یادنوشته های مهشید امیرشاهی در دو کتاب «درحضر» و «در سفر»  توصیف طنز آلود چرخش و نرمش روشنفکران و تحصیل کردگان طبقه ای است که نویسنده [خود] به آن تعلق دارد، چه در پوزیسیون و چه اوپوزیسیون. حکایت ِ دل کندن این جماعت، بنا بر مقتضیات روز البته، از فرصت ها  و امتیازات پیشین و دلبستن به چشم انداز و امکانات در فضای تازه برای حفظ ِ هر آنچه بود، امّا این بار با ژست و چاشنی انقلابیون دو آتشه و پا برهنه تر از خود ِ پا برهنگان(!) برای داشتن سهمی بیشتر از آنچه در پیش صاحب بودند. آن هایی که برای ماهیگیری دوباره آمده بودند، این نوبت اما در هیبت طلبکاران انقلابی اعلان حضور می کردند. این افراد در هر دو جبهه، اگر چه با تغییراتی در اسامی توسط نویسنده به خواننده معرفی می شوند، اما شناخت آن ها (به دلیل خصلت ها و رفتارهای بسیار نا پسند تر از آنچه نویسنده در یاد نوشته هایش از آنان ترسیم می کند وبسیارانی از ما، خود گواه مستقیم حرکات حیرت انگیز آن ها در این سال ها بوده ایم) برای بیشتر خوانندگان [کار ساده ای است].

بنا برشالودۀ این دو اثر هشتصد و یازده صفحه ای و فرم و محتوای آن ها «درحضر» و «در سفر» را باید  دو یاد نوشتۀ روایی از حوادث عینی و مو به مو اتفاق افتاده در کوران و پس از انقلاب ایران دانست که با بیانی طنز آمیز و قدرت روایی بی نظیر و توانایی حیرت انگیز نویسنده در ترسیم شخصیت بخشی از بازیگران ِ این انقلاب… در برابرچشم خوانندگان باز آفرینی می کند.

پیش ازبررسی و ورود به مباحث زیباشناسی و چند و چون این دو اثر، ناگزیر اشاره به چند نکتۀ کوتاه … ضروی است. مهشید امیرشاهی نویسنده ای سیاسی است…. نویسنده ای آزادیخواه است نه انقلابی… نویسنده ای ترقی خواه است که باورهای محافظه کارانه اش هیچ گونه لطمه ای به استعداد سرشار، قریحۀ کم نظیر، تسلط توانمند بر زبان، توانایی شگفت انگیز داستانسرایی و بالاتر از همه بر طنز تلخ او وارد نمی کند. واقع گرایی در نوشته های او –  از داستان های کوتاه او گرفته تا رمان ها، از یاد نوشته ها تا مقالات –  حکایت از این طرز نگاه دارد. … آثار این نویسنده نمایانگر بخشی از واقعیت جامعه… می باشد  اما … طبقه ای که نویسنده از آن برخاسته و به آن وابسته است، شایستۀ بررسی و سنجش بی طرفانه است، نه به قرنطینه بردن آثار پر ارزش نویسنده ای که واقعیت ِ بخشی از جامعه را بدون تعارف و ریاکاری معمول فرهنگی ما با قلم توانای خود … ترسیم و توصیف می کند. عنصر برجسته در همۀ نوشته های مهشید امیرشاهی توصیف های طنز آمیز است. طنز هوشمندانۀ سقراط و ولتر. طنز تلخ. بر خلاف بالزاک که در آثارش از بورژوازی به شدت دفاع می کند، واقع گرایی امیرشاهی و نگاه نقادانه و حتی گاه برخورد خشن و دشمن خوی او نسبت به جامعه ای که در آن پرورش یافته است، افراد و اطوار طبقه ای که به آن تعلق دارد، به رغم پیوند هایش با آن، دمی این طبقۀ اجتماعی را از«خنجر گوشتی» امیرشاهی آسوده نمی گذارد.

نگارندۀ این سطور… به گواهی آثار این نویسنده، او را جزو سه چهار نویسندۀ فارسی زبان می داند که داستان مدرن فارسی را پس از محمد علی جمالزاده قوام بخشیدند. چهار مجموعه داستان کوتاه او از بهترین داستان های کوتاه مدرن زبان فارسی به شمار می آید .

چه کسی بهتر از امیرشاهی می تواند چنین توانمند خصوصیات و جزئیات جامعه ای را که در آن پرورش یافته است ترسیم کند. امیرشاهی  را از این نظر باید با بالزاک مقایسه کرد. چرا که چه کسی بهتر از بالزاکِ سلطنت خواه، طرفدار جامعۀ اشرافی و خلاصه، بالزاک ِ ضد انقلاب، توانست فساد و فجایع جامعه خود را چنان ماندگار تصویر کند؟ … بالزاک از این جهت که طبقۀ نوکیسه و گرایش های او را دقیق، نقادانه و …  بی رحمانه ترسیم می کند، بعدها مورد ستایش مارکس قرار می گیرد. … امیرشاهی هم چون بالزاک خُرد شمردن مسائل بغرنج جامعه و سطحی نگری روانشناختی رویداد ها را به کسانی نسبت می دهد که خود را نمایندۀ ناخوشنودی های ِ جامعه می دانستند. در نتیجه با پیوستن به گرایش عام و تأثیر پذیری از آن و نه غلبه و تفوق بر خامدستی ها و فرآورده های خطرناک ِ آن، حرکت اجتماعی را از هدف تهی، تحول سیاسی را ناممکن و مطالبات آزادیخواهانه را با ذوق ترسناک عامه منطبق کرده، سقوط کامل ارزش ها را فراهم آوردند. امیرشاهی در روایت خود از انقلاب ایران به خوبی همرنگی ِ استتاری اشرافیت روشنفکر را با بیانی واقعیت گرا افشا می کند: شرکت و حضوردو نفر از وزرای کابینه هویدا، دختر سفیر سابق، وکیلِ وزیر زادۀ اجاره دار، کنفدراسیونی های بی شمار، منصور تسبیح گردان و همسرش یا «انقلابیون با حفظ  سمت» (دانشگاهیان میلیونر چپی! که البته هر زمان از لونی به لون دیگر می شوند). [ رجوع کنید به«درحضر»، ص 5756]. این کسان باحضور فعال خود در«ماین کامف»  تاسوعا، در سال 1357 خورشیدی در واقع به ولایت فقیه … رأی مثبت دادند. پس از آن هم به امید میوه چینی، در هم پیمانی حوزه و دانشگاه حتی، مستدعیانه از برخی فقها در دانشگاه تهران استقبال کرد[ند] و از نمایندۀ آنان … پاکسازی همکاران خود را در دانشگاه در خواست نمودند!  

مهشید امیرشاهی در «درحضر» و«در سفر» چنان که گفته شد، رویدادهای  بیش از یک دهه از تاریخ ایران را به شیوه خود دست چینی و روایت می کند.  برخی افراد نامبرده شده در کتاب «در سفر» همان کسان [ی] … هستند که خواننده در کتاب «درحضر» آنان را شناخته است. تنها تفاوت در این است که نویسنده آن ها را در موقعیت های گوناگون ترسیم می کند …

… این نوشته کوشش خواهد کرد بر شالودۀ طنز و عنصر روایتگری که دو کتاب «درحضر» و «در سفر» از آن بهره ها می برد تکیه کرده، ارزش های زیبایی شناسانۀ آن ها را بر شمرد.

دو ویژگی برجسته در این یاد نوشته ها، سوای نثر روان و تسلط بلامنازع نویسنده برزبان فارسی و زیر وبَم های آن، بیش از همه به چشم می خورد. نخست بیان طنزآمیز «درحضر» و «در سفر» است ، دوم شیوۀ روایتگری آن ها.

در مورد بیان طنز آمیزاین دو اثر، بیش از هر چیز موقعیت ها، مضمون، افراد و نا بهنگامی تاریخی ِ رویدادها، زمینه و متن این بیان طنز آمیز را بی دریغ در برابر نگاه تیز بین و قلم توانای نویسنده قرار داده اند و زمینه های مادی آن را فراهم کرده اند. … امیرشاهی … دوربین قلم خود را به دست می گیرد و متن و حاشیه را، رویدادها و افراد را در همۀ زاویای این متن و حاشیه، در روشن ترین و تاریک ترین کُنج و کنار و مرکز آن ثبت می کند. …

 

واژۀ طنز از ریشۀ یونانی ِ eirôneia  به معنی پرسش، پرسش از خود، از دیگری، از زندگی، اجتماع و قواعد جهان است. طنز اگر چه در قرن هیجده میلادی [هیچ یک از] مباحث جامعۀ آن روزگار را از حضور خود بی بهره نگذاشت … استادی ِ طنز تلخ به نام ولتر رقم زده شد که چنین سرود:  «روزی در عمق دره ای کوچک/ ماری ژان فِرِرون را نیش زد/ فکر می کنید برای او چه پیش آمد/ این مار بود که هلاک شد». همچنین گفته شده  شوخی  و فکاهه ای که در پس آن اندیشه نباشد،  طنز نیست. از این رو طنز چنان با سخن ولتر در آمیخت که  تا امروز در زبان فرانسه  طنز تلخ را «ولتری»  می نامند.

 طنز … از زمان پیدایش فلسفه بر آن نظارت می کرده و در تحول آن نقش اساسی داشته است. گواه این گفته طنز معروف ِ سقراطی است. سقراط نخستین فیلسوفی است که طنزی هوشمندانه و در عین حال مکارانه را رایج کرد. او با طرح پرسش های خود  مخاطب را وادار به شناختن نادانی خود می ساخت. پس از آن با بردباری و بزرگواری، بخشنده و با گذشت مخاطب را در راه پر سنگلاخ شناخت همراهی می کرد. سخنان سقراط حتی  پس از شنیدن خبر محکومیت خود به مرگ، خطاب به مردم آتن سرشار از طنز ِ تلخ است: «در خواست من از شما این است که وقتی فرزندانم بزرک شدند اگر ثروت و دیگر مواهب زندگی را بر کسب دانش ترجیح دادند، آن هارا چنان که می خواهید شکنجه دهید، آن گونه که من شما را شکنجه دادم. اکنون من به سوی مرگ و شما به سوی زندگی می روید، بهرۀ کدام یک از ما بیشتر است؟» … طنز ولتری ، طنز سقراطی، طنز رُمانتیک، طنز موسه ای و… این گونه طنز از درون ژرف ترین افکار سر بَر می آورَد و بزرگترین فیلسوفان و اندیشمندان را با خود همراه می کند… طنز از همۀ ایده ها انتقاد می کند بدون آن که بندۀ هیچ یک از آن ها بشود و این از طبیعت تراژدی- کمیک طنز است. نتیجه این که طنز آمیزه ای از فلسفه و بلاغت است، و … تفاوتی ماهوی با انواع فانتزی دارد.

سخن مهشید امیرشاهی هم به طنز آراسته است. او اساسا” در تمام نوشته های خود نویسنده ای طناز است. طنز او را می توان به طنز علی اکبر دهخدا نزدیک … و تیز بینی طنز او را با سپهر فاخر سعدی هم سِرشت دانست. کمتر توصیفی در نوشته های این نویسنده بی بهره از طنز است؛ حتی آنجا که از خود سخن می گوید وحالات و رفتار خودرا ترسیم می کند…

ویژگی دیگر یاد نوشته های مهشید امیرشاهی، شیوۀ روایتگری  ِ خاص «درحضر» و «در سفر» است. نگاه امیرشاهی در این روایتگری نه  قهرمان ساز است نه  قهرمان سوز. دیدن همۀ جنبه های انسان است، انسان امروز، با همۀ ناتوانی  ها و توانایی ها[یش]. … بیشتر افراد ترسیم شده در این روایت ها … کسانی هستند که نویسنده میانشان زندگی می کند، … راوی – نویسنده مخالف عقاید آنها[ست اما…. آنها را] به خوبی می شناسد،… به خُلق و خوی آنها آشناست. لذا داستانسرا و روایتگر دنیایی است که به گونه ای تحسین آمیز از عهدۀ آن بر می آید. این دنیا، با همه نیک و بدش، با اطوارها و هنجارهای مخصوص اش و به ویژه با زبان اش، بر آثار او نفوذ … و [در آثار او] حضور مداوم دارد. …

دفتر «در حضر» با ترک تهران به هنگام تسخیر سفارت امریکا و گروگان گیری سفارتیان بسته می شود و یاد نوشته های درغربت ِ «در سفر» با خاکسپاری آخرین نخست وزیر ایران شاهنشاهی در گورستان مونپارناس پاریس پایان می یابد، اما گریز و غربت ما همچنان ادامه دارد و به سی سالگی خود نزدیک می شود.

 

 

 

نقل از نشریۀ تلاش

شمارۀ ویژۀ مهشید امیرشاهی

 

 

** شعر زیر را رضا مقصدی تقدیم کرده است:

به بانوی آبها مهشيد اميرشاهی

 

خانه اش

در جوارِ نَفَسِ خستۀ «قصرِ» «کافکا» ست

 

با من از پنجرۀ تازه سخن می گويد

با من از بوی خوشِ جادۀ ابريشم.

با من از بارشِ بارانِ بلندی که پُر از خاطره های آبی ست.

 

آرزويش که سُرايندۀ سبزی هاست

به تمنای دلم می مانَد

و صدايش در شب

شکلِ اندوهِ  مرا دارد.

 

خانه اش دَه قدم از نغمۀ نيلوفر دور

در جوارِ نَفَسِ خستۀ «قصرِ» «کافکا» ست

و گُلی آبی

بویِ بارانِ بهاری را در باغچه اش می ريزد

و به اندازۀ موسيقیِ خوشرنگِ درخت

حرف هايش زيباست.

 

در زمانی که من از فاصله ها دلگيرم

با من از روشنیِ آب سخن می گويد

با من از خواهشِ نابی که پُر از مهتاب ست.

در شبی خاموش

که من از تلخ ترين خاطره ها تيره ترم

بامدادی ست که از پنجره ام می تابد

تا مرا در تپشِ صبح، بيفشانَد.

 

با منش رازی ست

که به جُز زمزمۀ چشم من و او، تنها

نفسِ نازکِ نيلوفر می داند.

 

 

 

** شعر زير، که يکی از زيباترين اشعار آتشی است، شعر بلندی است که متأسفانه تماميش در اختيار ما نبود. البته همين چند بيت محکم و استوار کافی است که حرمت و محبت شاعر (منوچهر آتشی) را به نويسنده (مهشيد اميرشاهی) نشان دهد:

 

برای سفر کردۀ عزيزم مهشيد اميرشاهی

 

ای خوب به دور رفتۀ من

شيرين به شور رفتۀ من

 

ای بدر رميده در سياهی

چون تو سفری نکرد ماهی

 

ماهی تو در آسمان من نه

مهری تو و مهربان من نه

 

بی ماه تو در محاق خويشم

هم آتش و هم اجاق خويشم

 

شور سفرت چنان برانگيخت

کز آن همه هم دليت بگسيخت؟…

 

گفتند که تن ز خاک سفلی است

جان هديه ای از خدای بالاست

 

هديه دهد و بگيردش پس

کس هديه چنين پذيرد از کس؟

 

[ … ]

 

ای رفته از اين مخنّث آباد

زين شوی کش هزار داماد

 

رفتی تو ـ هميشه می رود رود

من ماندم ـ سنگ سيل فرسود

 

تو جاری، تو زلال، تو پاک

من ساکت، من سنگين، من خاک

 

تو گُل، من گِل، تو لاله، من لال

تو آب، من آب برده پوشال

 

من سنگ به گِل نشسته ی تو

ديوانۀ سرشکستۀ تو

 

بگذشتی از سرم چو رودی

يعنی ز سرم زياد بودی

 

 

جدل شاعرانه: فريدون مشيری و علی فيروزآبادی

 

به مدت يکسال و شايد کمتر، مهشيد اميرشاهی به دعوت رضا قطبی و اصرار رضا سيد حسينی، در «شورای نويسندگان راديو» عضويت و همکاری داشت. اعضاء اين شورا از جمله آقايان فريدون مشيری، يدالله رؤيائی و چند نفر ديگر با خانم اميرشاهی دوستی قديمی داشتند، جز يکی از آنها، آقای علی فيروزآبادی، از شاعران و شعر شناسان، که تازه آشنا بود. از اين رو ديگران گاه و بيگاه سر به سرش می گذاشتند که برای جلب محبت بانوی گروه می خواهد از رقبا پيشی بگيرد. تصادفاً فيروزآبادی به دليل کسالت هفت روزی در جلسات شورا شرکت نکرد. روزی که پس از غيبت به جمع آنها بازگشت، فريدون مشيری شعر زير را فی البداهه سرود و به دستش داد:

 

يک هفته تمام بی تو بودم با او

خنديدم و گفتم و شنودم با او

آن عهد که با تو داشت، دور از تو گسست

تا ديد که پيوست وجودم با او

 

 

   پاسخ فيروزآبادی به رقيب هم بی درنگ بود و با اين دو بيتی:

 

 

ای آنکه بدون من نشستی با او

صد عهد و دورغ و راست بستی با او

من نيست شدم به هستی اش بردم راه

اما تو چگونه باز هستی با او

 

 

   مشيری دوباره بی تأمل جواب زير را بر کاغذ آورد و به دست مدعی داد:

 

چون دوست دگر از تو نميارد ياد

برخيز و برو علی به فيروز آباد

روز من خسته گرچه بهتر ز تو نيست

ای دشمن من کسی بروز تو مباد!

 

 قلم و ذهن فيروزآبادی بی شک برای ادامۀ جدل آماده بود ولی افسوس که جلسۀ شورا تشکيل شد و دوئل لفظی اين دو شاعر گرامی به همين جا خاتمه يافت.

 

 

 

 

متونی که در زیر می آید نقدهایی است که در زمان انتشار داستان های کوتاه مهشید امیرشاهی (یعنی از 1345 تا 1350) در ماهنامه ها هفته نامه ها و روزنامه های ایران درج شده واز طریق دوستان و دوستداران نویسنده به دست ما رسیده است تا در این تارنما منعکس شود. بعضی از آنها بی نام است و در بعضی تاریخ و محل انتشار هم متأسفانه روشن نیست.

 

 

 

*این چند خط معرفی به قلم مهشید درگهی است که سردبیر نشریه ای بود به نام بانو و همراه داستان «سوسک حنایی» و شرح حال طنز آمیزی به قلم خود نویسنده که به تقاضای سردبیر نوشته شد (و بعد ها در پشت کتاب های «در حضر» و «در سفر» هم آمد) درشمارۀ نخست (سال 1347 یا 48 خورشیدی) آن نشریه به چاپ رسید. طبعاً از تکرار شرح حال و داستان خود داری کردیم.

درگهی خود داستان نویس بود و روزنامه نگار ولی بیش و پیش از اینها اهل خواندن. وی ایران را سال ها پیش از انقلاب ترک گفت و چند سال پیش در فرانسه چشم از جهان فروبست.

 

نقل از نشریۀ بانو

 

در دو کتاب «سار بی بی خانم» و «کوچۀ بن بست» که مجموعۀ داستان های کوتاه است با کارهای خانمی آشنا می شویم که بی اغراق یکی از نو نویسان نثر معاصر فارسی است. خانم مهشید امیرشاهی در نوشتن داستان هایش ساده بی پیرایه و نسبت به دنیایی که در اطرافش گذشته است چنان صمیمی و مدرک است که شاید در نثر کنونی زبان ما نوشته هایش کم نظیر باشد. و… [به برکت] بسیار زیبا و شاعرانه و کودکانه نویسی اوست که [این تصور ایجاد می شود که] نویسنده هنوز در حال گذران کودکی خویش است….

در ضمن خانم امیرشاهی سومین کتاب خود، که وعدۀ پایانش را تا یک ماه دیگر بما داده اند، زیر چاپ دارند. …

 

 

 

*خانم درگهی نقد مفصل تری در دفترهای روزن در بارۀ دو مجموعۀ داستان های کوتاه مهشید امیرشاهی دارد که بخش هایی از آن را هم نقل می کنیم:

 

کتاب های قصۀ مهشید امیرشاهی

 

 

سار بی بی خانم 1347

کوچۀ بن بست 1345

 

 

انگیزه های عاطفی و بسیار غنی و پر از انباشتگی های خاطره لایه های دو کتابی را تشکیل می دهد که با روح و شیرین است و شاید کمی خارج از انتظار. «کوچۀ بن بست» و «سار بی بی خانم» با فاصلۀ زمانی در حدود دو سال منتشر شد و هر دو بی مقدمه … همچنانکه بی ادعا و بی صدا…. داستان های این دو کتاب خیلی… کشش اجتماعی دارند و خیلی بیشتر از داستان های کوتاه مجله و روزنامه قابلیت بحث و تفکر.

خانم امیرشاهی … از لحاظ داستانی حرکت خود را و فرم خود را بروز نمی دهد … [و] از لحاظ تخیل و واقعیت کارش چنان شیرین و گیراست که هر لحظه می توان همه تخیلات آن را واقعی و همۀ واقعیات آن را تخیلی فرض کرد و جایشان را بیکدیگر داد. و آنچه خوانندۀ این دو کتاب را بیش از هر چیز با نوشته ها صمیمی و نسبت به آن علاقمند می کند … نثر فوق العاده ای است که در زمانۀ ما کمتر به آن برخورد می کنیم…. این امتیاز چیزی نیست که بتوان به آسانی از آن گذشت….. در اینجا نثری بمیدان آمده است که وقتی خواسته است ساده باشد توانسته است…. دو داستان «سار بی بی خانم» و «سوسک حنایی» کامل و کم نظیرند…. تخیلات غریزی و غریزۀ تخیل کودکانه و شفاف… خانم امیرشاهی جا به جا گویی در فاصلۀ کودکی و زمان نوشتنش بی فاصله می ماند… بی اغراق تخیلات کودکانۀ مارک تواین در «هکلبری فین» به خاطر می آید… انگار همین دیروز بود… داستان «بوی پوست لیمو بوی شیر تازه» دیروز کودکی را امروز واقعیت و رؤیا می کند… در اینجا شاید اولین بار است که در نوشته ای به معصومیت چاره ناپذیر مادر برخورد می کنیم…. در داستان های «پارتی» و «خانواده آینده داداش» با دختری طرف هستیم [در] هیجان گنگ بلوغ!… این گنگی بلوغ جان دیگری به کتاب داده است… جانی که در «یعقوب لیث عیار» هم با شور و حواس دیگری [می بینیم]… امیرشاهی تازگی و نوایی است که جانی از سکوت دارد. چرا از سکوت های جاندار حرفی نمی زنند؟ و آنچه من زده ام حرف نیست اشاره ای تند و دور است از تکانی که خورده ام … چه دریغ است که از کارمان تا حرف بزنند کارها باید کرد!

 

 

 

*این متن بخش هایی از نقد پرویز نقیبی است در آیندگان. نقیبی از روزنامه نگاران شناخته شدۀ زمان خود بود که مطالبش در نشریات مختلف به چاپ می رسید. وی پس از انقلاب اسلامی در فرانسه مقیم شد و از همانجا در سال 1992 میلادی به سرای باقی شتافت.

 

داستان های زنانگی و صمیمیت

پرویز نقیبی

آیندگان

تاریخ؟

سار بی بی خانم

مجموعۀ ده داستان

 

 

صمیمیت، طنز، زنانگی، غرور در همۀ این ده داستان کوتاه ترکیب دلپسند و شیرینی عرضه کرده است…. بررسی در باره آدم های داستان های «سار بی بی خانم» شادمانی آور است… راننده تاکسی [در «جوجه های آخر پائیز»] و دخترک داستان «بوی پوست لیمو بوی شیر تازه» صمیمانه ترین تیپ های این مجموعه هستند. این دو تا را شما به آسانی فراموش نمی کنید و برای دخترک… حتی بغض سختی را در گلو خواهید شکست، حتماً… «جوجه ها…» از داستان های موفق مجموعه است و… «بوی پوست لیمو …» شعر بلند و کاملی است… توصیف ها چنان واقعی و پر شور است که قلب را می لرزاند…

خانم امیرشاهی با روزهای خیال انگیز بچگی دوست باقی مانده است … در شرح پردازی روزهای رنگین کودکی توانایی خاص دارد. تخیل پاک و پر نفس کودکی را گویی هنوز با خود دارد….

خانم مهشید امیرشاهی بی گمان از نثر سالم، زنده و متحولی بر خوردار است [برعکس] نثر شکسته، بی نفس منقطع و دمدمی آل احمد [که] لطمه بر داستان کوتاه فارسی زده است….

خانم امیرشاهی در نقل و بکار گیری اصطلاحات عامیانه نرمش و آمادگی خاصی بخرج داده است و آرگو [Argot] را چنان در جملات آورده که درست بجا نشسته است…

من شخصاً از بابت یک دنیا صمیمیت و حال که این داستان ها در من زنده کرده است منت پذیر نویسنده ام و امید آنکه این راوی روزهای همیشه تابستان و همیشه آفتابی کودکی را … باز ملاقات کنیم.

 

 

 

*در بریده ای از جریدۀ بامشاد که در دست داریم و مختصر شده اش در زیر می آید اطلاعات چندانی نیست. نویسندۀ خبر احتمالاً مرحوم اسماعیل پوروالی است و سال تحریر آن 1347. اما تاریخ دقیق؟

 

در خبر است! در خبر است!

مهشید امیرشاهی دومین مجموعه داستان خود را بنام «سار بی بی خانم» منتشر ساخت…. در باره کارهای این خانم نویسنده گفتنی زیاد است آنچه در این مجال کوتاه می توان گفت [اینکه] در کارهای او رگه های بسیار تازه ای می توان یافت و به طور قطع از چهره های ماندنی داستان های کوتاه معاصر بحساب می آید.

 

 

 

*نقد زیر، به قلم نجف دریابندری در مجلۀ سخن – که به کف با کفایت زنده یاد پرویز ناتل خانلری پایه گزاری شده بود – به چاپ رسیده و بر صفحاتی که در دست ماست تاریخ نیامده است.

 

کتابهای تازه

نجف دریابندری

در بارۀ سار بی بی خانم

نوشتۀ مهشید امیرشاهی

246 ص

120 ریال

 

«سار بی بی خانم» دومین مجموعۀ داستان های کوتاه مهشید امیرشاهی است. نخستین مجموعۀ داستان های او، «کوچۀ بن بست»، بیش از یک سال پیش منتشر شد.

«کوچۀ بن بست» با آنکه در مطبوعات ادبی چندان انعکاسی نیافت (شاید مقالۀ نویسندۀ این سطور در کیهان اینترناشنال تنها بحثی بود که در بارۀ آن شد) از ظهور نویسندۀ با استعدادی در زمینۀ داستان های کوتاه خبر می داد. سؤالی که ناگزیر پیش می آمد این بود که این نویسنده کار خود را تا چه حد به جد خواهد گرفت…

انتشار «سار بی بی خانم» به فاصلۀ کمی بیش از یکسال نشان می دهد که نویسندۀ «کوچۀ بن بست» سخت به کار خود چسبیده است [به علاوه] کیفیت داستان های مجموعۀ دوم به نظر من در سطح بالاتری قرار دارد و از استعداد فراوانی حکایت می کند. اما چیزی که مهم است سادگی و سلامت بیان نویسنده است که شاید بتوان گفت از هیچکدام از راه و رسم هایی که در سال های اخیر در زمینۀ قصه نویسی متداول بوده است متأثر نیست و از سرچشمه ای کاملاً مستقل آب می خورد.

بی بی خانم زن بی فرزندی است که به یک سار عشق می ورزد و سارش با او حرف می زند و حرف های او را گوش می کند. اینکه سار بی بی خانم از کجا آمده و چگونه به زبان آدمیزاد حرف می زند مسئله ای است که نویسنده متعرض آن نمی شود. و جالب اینجاست که قصه را چنان روایت می کند که خواننده نیز به فکر اعتراض نمی افتد. در حقیقت میان نویسنده و خواننده در همان قدم اول این تفاهم بر قرار می شود که فرض کنیم یک مرغ بی زبان زبان باز کند و میان او و یک آدمیزاد محتاج عشق عشقی پدید آید، آن وقت چه خواهد شد؟ داستان درست از همین جا شروع می شود.

اما آنچه پیش می آید خیلی طبیعی و خیلی دردناک است. همسایه ها فقط تعجب می کنند: «بسم الله الرحمن الرحیم! به حق چیزای ندیده و نشنیده!» یا بعضی حتی تعجب هم نمی کنند: «زنای عقیم همه شون حیوون باز میشن…» و بعد هم آدمیزادهای دیگری هوس می کنند که سار بی بی خانم را از دستش بگیرند – و می گیرند.

ولی سار بی بی خانم جز برای بی بی خانم برای هیچ کس دیگر حاضر نیست حرف بزند. «ارباب» پرهایش را قیچی می کند و در آخر داستان به نظر بی بی خانم می آید که عقابی سار را در چنگالش گرفته است و می برد.

این نخستین داستان مجموعه است… و پیداست که نویسنده به این قصه … علاقۀ خاصی دارد زیرا که عنوان آن را به همۀ کتاب داده است. به نظر من هم این قصه … از لحاظ ساختمان و تخیل … ممتاز است و در میان قصه هایی که در سال های اخیر نوشته شده … می درخشد.

 

داستان دوم، یعنی «خانوادۀ آیندۀ داداش»، از نوع کاملاً جدایی است. در این داستان و در «پدر بزرگ من می شود نوه عمۀ مادر این آقا» و «پارتی»، با دخترک جوانی آشنا می شویم که دنیای آدم های بزرگ را با نگاه مسخره آمیزی می نگرد و جریان تبدیل شدن خودش را به یک «آدم بزرگ» نقل می کند. دنیای این دختر، دنیای آدم های کافه نشین و پارتی بده است که تا کنون در داستان های فارسی انعکاسی نیافته بود. خانم امیرشاهی از دیدگاه قهرمان قصه های خود این دنیا را به سهولت و سادگی وصف می کند. توصیف [های] او، [مثلاً] صحنۀ مست کردن دخترک در «خانوادۀ آیندۀ داداش»،… زنده و و گیراست…

 

«سوسک حنایی» و «بوی پوست لیمو، بوی شیر تازه» دو نمونه از نوع دیگر داستان های خانم امیرشاهی است. این دو قصه از زبان دخترک خرد سالی است که روایت کنندۀ بسیاری از قصه های کتاب «کوچۀ بن بست» بود و باید پنداشت که همان قهرمان «پارتی» است منتها در سن کمتر. «سوسک حنایی» توصیف یک بعد از ظهر بی حادثه و ملال آور [این] دخترک … است که بزرگترها او را به زیر زمین تبعید کرده اند. این گونه قصه های بی حادثه و بی نقشه برای نویسندگان اخیر ما … خیلی وسوسه کننده بوده است – چون … جز توصیف یک صحنه یا یک لحظه نیست و کمتر نویسنده ای می تواند پیش خود اذعان کند که آنچه از آن صحنه یا لحظه در خاطره اش مانده حقیقتاً چیز مهمی نیست و به راحتی می توان از روایت کردن آن برای خوانندگان صرف نظر کرد. «سوسک حنایی» به نظر من مصداقی از عکس این قضیه است، یعنی از موارد نادری است که نویسنده ای توانسته است با توصیف ساده، یک لحظۀ بی اهمیت و ملال آور زندگی خود را به صورت یک اثر زنده و ظریف در آورد.

در «بوی پوست لیمو، بوی شیر تازه» اتفاقاً … قهرمان داستان لحظه ای از زندگی خود را روایت می کند که برایش بسیار مهم است: لحظه ای است که خانواده شان از هم می پاشد، مادرش از خانه می رود و او در خانۀ پدرش بیمار می شود. نویسنده این داستان را به دو زبان نقل می کند: یکی روایت توصیفی است، چنانکه در قصه های دیگر هم به کار رفته است، و یکی روایت دخترک بیمار است که با مادرش سخن می گوید. این دو صورت نقل، که ترکیب آنها به قدر کفایت دشوار بوده است، … در این داستان بسیار سهل و پاکیزه با هم آمیخته اند. به علاوه در این داستان … لطافت و دقتی وجود دارد که دل را می لرزاند. کم اتفاق می افتد که نویسنده ای بتواند در دل خواننده اش چنین تأثیر کند.

 

«باران و تنهایی» وصف بیخوابی زنی است که ظاهراً شوهرش او را در خانه تنها گذاشته است و زن در رختخوابش به صداهای شب بارانی گوش می دهد و «خرمشهر- تهران» در باره هوس ناگهانی یک زن چهل ساله است در قطار راه آهن… در «باران و تنهایی» نویسنده توانسته است فضای شب و دلتنگی قهرمان داستان خود را به خوبی قابل لمس سازد. و در «خرمشهر- تهران» … با نگاه های سریعی که نویسنده توی کوپه ها می اندازد منظره های آشنایی را می بینیم.

 

در دو داستان «یعقوب لیث عیار» و «جوجه های آخر پائیز» خانم امیرشاهی به سراغ مردم طبقۀ پائین می رود. «یعقوب لیث عیار» در بارۀ … شاگرد مدرسه ای است که جلو مسجد شاه کتاب های درسی دبیرستانی خرید و فروش می کند و یک لحظه با دخترکی سر و کار پیدا می کند که شاید بی آنکه خودش درست فهمیده باشد دلش را تکان می دهد. و «جوجه های آخر پائیز» وصف حال یک رانندۀ تاکسی است که کارش را از دست می دهد…

در این دو داستان نویسنده در نوشتن مکالمۀ عامیانه طبع آزمایی کرده است. این کار و گوش تیز می خواهد و تا آنجا که من می توانم داوری کنم مکالمات… در هیچ جا زنگ غلطی نمی زند…

 

به نظر من می توان گفت که بیان سالم و روشن و قدرت مشاهده و اختصار در توصیف مشخصات کلی کتاب «سار بی بی خانم» است. قلم نویسنده سبک و سریع است و خواننده را به چابکی با خود [از] فضای داستان های گوناگون می گذراند و این ها صفاتی است که در کمتر نوشته ای از محصولات ادبی امروز ما دیده می شود. ..

 

 

 

*از جواد مجابی نویسنده و روزنامه نگار آشنای قزوینی تبار ساکن تهران چند نقد و مصاحبه در رابطه با آثار مهشید امیرشاهی برایمان رسیده است که از هر کدام نمونه ای می آوریم:

 

یادداشتی بر سار بی بی خانم و گفتگویی با نویسندۀ آن

اطلاعات

11 آذر 47

(یکی دو جمله از متن)

نثر خانم امیرشاهی امروزی است و برای بیان فضاهای متنوعی آمادگی دارد… زبان قصه ها پاکیزه استوار و متحرک است… راحت و صمیمی و سیال…

(و یکی از سؤال و جوابها)

س. به نظر شما چرا در این آب و خاک نویسنده چنین نادر است و اگر خوش می درخشد مستعجل است؟

ج. [نداشتن] منتقد خوب یکی از علل عمدۀ این ناشکوفایی است. [علاوه بر] اشکالاتی که در اینجا برای داستان نویسی وجود دارد… نبودن داوری های صحیح نیز مشکلی دیگر است. هنرمند با دلهره و تردید اثری به وجود می آورد، این اثر نقد نمی شود و اگر تصادفاً به داوری در می آید از روی غرض و مرضی است. پس داوری در آخر کار با خود نویسنده است. اگر کتاب نویسنده فروش رفت و سر و صدایی کرد مغرور می شود و در واقع به انتهای راه خود – یعنی نابودی قریحه اش – رسیده است و اگر با پاسخی شایسته روبرو نشد [به کار] ادامه نمی دهد و این هر دو به ضرر نویسنده تمام می شود. شک نیست که ناقد نکته دان و پیشرویی که راه جلو پای نویسنده بگذارد نداریم و همین مشکل اصلی در جا زدن نویسندگان ماست.

 

 

 

تصویر خانواده مضحک

 

قسمت هایی از نقد جواد مجابی

مندرج در اطلاعات

تاریخ دقیق؟

به مناسبت انتشار «بعد از روز آخر»

و

با تکیه بر داستان های سوری

 

این [مجموعه] جزو اولین داستان های ایرانی است که یک زن می نویسد اما محور اصلی قصه حدیث نفس نویسنده نیست. اشتباه نشود ممکن است داستان با ضمیر «من» بیان شود اما موضوع آن به هیچوجه مسئله شخصی نویسنده نباشد … مهشید امیرشاهی می توانست مثل اکثر زنان نویسنده… احلام شخصی و خصوصی را محور داستان قرار دهد اما او زمینۀ گسترده تری را اختیار کرده و در طی داستان هایش سیمای خانواده را به طور کلی نقاشی می کند… در« مجلس ختم زنانه» با طنز و هزل قیافۀ اهل عزا را… در «اسم گذاری بچۀ سیمین» دایی اردشیر از فرنگ برگشته… عمو حسین [مستفرنگ]… خانم جان [سنتی]…عمه فخری [خود نما] را… و در «اینترویو» [دخالت های خانواده] را… امیرشاهی با طنز زیرکانه خود به عمق ظواهر رسوخ می کند و قصه هایی رسوا کننده می نویسد…

 

 

 

قصه های «سوری» روی نوار

 

بررسی کتاب

21 فروردین 1350

 

مجالی برای صحبت دوستانه پیش آمد. حاضران مجلس خانم مهشید امیرشاهی، ناصر نظیف پور، جلال ستاری و این نویسنده بودند. گفتگو در باره کارهای ادبی خانم امیرشاهی بود و درست در جایی که بحث راه افتاد به تفننن کلید ضبط صوت را زدیم و بعد که نوار را گوش کردیم چیزی شده بود که ارزش چاپ شدن داشت و ما این ارزش را به آن ارزانی کردیم.

جواد مجابی

 

جواد مجابی – در «کوچۀ بن بست»، «سار بی بی خانم» و «بعد از روز آخر» و کتابی که زیر چاپ است+ دو نوع داستان به موازات یکدیگر رشد کرده اند. اول داستان هایی که در بارۀ یک خانواده معین است و قصه های سوری نام گرفته است. دیگر داستان هایی که ظاهراً نامی از سوری و خاندانش در آنها نیست و داستان های جدی می نامیمش.

داستانهای سوری رشدی منطقی دارد و می تواند یک قصه بلند باشد. این داستان های طنز آمیز در روال کار و نگرش با دیگر قصه ها تفاوت دارد. وضع مضحکی که این خاندان دارد از یکسو و در بعد دیگر زوال محتوم این خاندان زیر بنای قصه هاست. در سطح ما به قضایای اتفاقیه که اتفاقاً سرگرم کننده هم هست و هیچ نشانه ای از نومیدی عمیق زیر بنا [بروز] نمی دهد روبرو هستیم. این خاندان نیمه اشرافی در حالیکه رو بنابودی می رود می خواهد جلوی این زوال را بگیرد یا لااقل این سرنوشت بد را بنحوی توجیه کند.

مهشید امیرشاهی – اجازه بدهید توضیحی در باره حرف های شما بدهم. آنچه که در بارۀ داستان های سوری گفتید دقیق و درست و بجاست، اما باید تأکید کرد در این جمع تنها سوری است که متوجه مضحک بودن موقعیت و روابط است. به علاوه در این خانواده کسی جز سوری متوجه زوال نیست.

جواد مجابی – سوری دیدی طنز آمیز ندارد. او یک دید واقعی دارد و با همین واقع بینی است که مضحک بودن روابط را کشف می کند.

مهشید امیرشاهی – کاملاً – ایراد من به آن حرف شما بود که گفتید این خاندان متوجه زوال خود هست و می خواهد از نابودی خود جلوگیری کند. در این فضا کسی متوجه وضع خود نیست.

جواد مجابی – اجازه بدهید قصۀ «پیتون پلیس» [در دست انتشار] را در مجموعۀ آخر شما مثال بزنم که در آنجا همه دارند شکست های خود را لاپوشانی می کنند. اما برگردیم به آن طرح کلی که من از این داستان ها در نظر دارم. در داستان های سوری فضای هجایی مطرح است: قهرمان ها در موقعیتی قرار می گیرند که نابجایی عوامل آن را خنده دار می کند. در داستان های دیگر مثلاً «لابیرنت» فرم ادبی و تکنیک قصه نویسی و تأکید بر عوامل ادبی بیشتر است در حالیکه در داستان های سوری از شگردهای روانی استفاده شده و شکل داستان طبیعی راحت و روایت گونه است، انگار کسی قضایا را بطور شفاهی راحت و پوست کنده تعریف می کند و قصه اصلاً به طرح و تزئین اضافی محتاج نیست.

ناصر نظیف پور – من در مورد داستان های سوری فعلاً حرفی نمی زنم اما در مورد داستان های دسته دوم که شما خصایصی برای آن قائل شدید و گفتید در آنها فرم بیشتر مطرح است و داستان های سوری را نوعی روایت خواندید – در این مورد مهشید می تواند بهترین قاضی باشد. من فکر می کنم به همان راحتی و روانی که داستان های سوری گفته می شوند داستان های دسته دوم هم نوشته می شوند. اگر فرم و تکنیک پیچیده تری در داستان های دسته دوم هست باین دلیل است که قصه نیازمند چنین شگردی است. فکر نمی کنم خانم امیرشاهی تأکیدی روی فرم های از پیش اندیشیده در داستان هایش داشته باشد. فرم و محتوا چنان در کارهای او گره خورده که جدا کردن و تائید یکی از این دو بسیار مشکل است. مهشید نویسندۀ فرمالیست نیست.

مهشید امیرشاهی – خود من هم نمی توانستم دقیق تر از ناصر این مطلب را بیان کنم. من هیچگاه قالبی را در نظر نگرفته ام که به ضرورت آن حرف هایم را بزنم. همیشه حرف هایی داشته ام که مرا به نوشتن قصه وادار کرده است و بعد فرم آن به من بالطبع دیکته شده است. قالبی که برای حرف های سوری انتخاب کرده ام عین بی شکلی است. قصه های دیگر مثلاً «لابیرنت» (که زیر چاپ است) یا مثلاً «بوی پوست لیمو بوی شیر تازه» یا «بعد از روز آخر» و حتی «در این زمان و در این مکان» (که چاپ شده اند) فرم های مشخص تری دارند. دقت در فرم [به منظور تأکید بر فرم نیست] منطق و ضرورت داستان ها آنها را ایجاب کرده. در مورد قصه های سوری نداشتن شکل خاص کمک مؤثری به روانی بیان کرده است در حالیکه قصه های دیگر الزاماً شکل خاصی را برای بیان و توجیه خود می طلبیده. خلاصه می خواهم بگویم که شکل خود به خود دیکته می شود و به ذهن می آید و اگر جز این باشد تصنعی یا لااقل بی رنگ خواهد بود. اگر حرف های سوری اقتضای فرم پیچیده تری را داشت به همان شکل در می آمد.

ناصر نظیف پور – من معتقدم که مهشید امیرشاهی در مجموع یک نویسنده روایتگر است تمام داستان ها این وجه مشترک را دارند اما اگر آقای مجابی قائل به اولیت فرم[است] در داستان هایی بجز داستان های سوری، باید بگویم اگر فرم را مجموعه ای از زبان و حرکت ذهنی قصه بگیریم همه قصه ها از یک نوع برداشت خاص متأثرند و همه بیک میزان متعلق به مهشید امیرشاهی هستند. اما این داستان ها بعلت اینکه بیشتر ذهنی هستند بهتر از قصه های سوری شکل گرفته اند.

جلال ستّاری – بنده بدون اینکه ادیب باشم یا که به نقد ادبی آشنا باشم فقط علت علاقه خودم را به این قصه ها بیان می کنم. آنچه که مرا به قصه های سوری علاقمند می کند واقعیت روانی قصه است. با خواندن این قصه ها در یافته ام شخصیت افراد آن با بیان و مکالماتی که در قصه دارند عجیب سازگار است. زنده بودن یک پرسوناژ موقعی مسلم می شود که زبان، حرکات، رفتار و روانشناسی او عیناً با آدم های واقعی که در آن سن و و در آن فضا هستند وفق بدهد بی آنکه البته این تطابق با موجودات خارجی موجب شود قصه تنها شرح واقعیت باشد.

مهشید امیرشاهی – تو معتقدی که من فقط در قصه های سوری موفق شده ام که این واقعیت روانی را نشان بدهم یا در مورد قصه های دیگرم هم بر این عقیده ای؟

جلال ستّاری – به اعتقاد من در هر دو نوع قصه این موفقیت حاصل است.

مهشید امیرشاهی – در ابتدای بحث قصه ها به دو دسته تقسیم شد: آنهایی که به نحوی با سوری ارتباط دارد و بقیه قصه ها. اما من در اینجا می خواهم تقسیم بندی دقیق تری از قصه ها به دست بدهم. برای بقیۀ قصه ها هم می توان براحتی قائل به تقسیم بندی هایی شد: یک دسته از داستان ها حدیث نفسی است از دوران کودکی – مثل «خورشید زیر پوستین آقا جان» یا «سوسک حنایی». یک دستۀ دیگر هم از مقوله حدیث نفس در کتاب های من هست که خطی نازک و گنگ بین کودکی و بلوغ می کشد – مثل «بعد از روز آخر». شلوغ ترین گروه قصه های من دسته ای است که بر پایه مشاهدات و تصورات به وجود آمده است – مثل «سار بی بی خانم»، «خرمشهر تهران» یا «آخر تعزیه». این داستان ها طبعاً نه از زندگی من مایه می گیرد و نه حتی به زندگی من نزدیک است.

جلال ستّاری – من بر می گردم به قصه های حدیث نفسی که بر دو گونه است قسمتی ناظر بر دوران کودکی نویسنده است و قصه هایی که از بزرگسالی نویسنده مایه می گیرد.

قصه هایی که بدوران کودکی نویسنده مربوط می شود تنها بازگویی چند حادثه از دوران کودکی یک آدم نیست. می دانید که هیچ خاطره ای شکوهمند تر از [خاطرات] دوران کودکی نیست، خاصه اینکه این خاطرات با نوعی جهان بینی بازگو شود. در این مورد کافی است بگویم آدمی مثل باشلار کودکی را بمرحلۀ الوهیت رسانده است.

در داستان های مهشید تنها خاطرات یک کودک نمی آید بلکه خاطرات کودکی بمعنای اعم مطرح است: حسادت خواهر به خواهر، جدایی فرزند از مادر و رابطۀ کودک با پدر در یک فضای عام مطرح می شود.

از دید نویسنده کودکی و مسائل آن مطرح است و در آن نویسنده بعنوان یک کودک از احساسات این دوران صحبت می کند. نمونۀ دیگری که من در این زمینه دیده ام داستانهای کولت است.

مهم این است که در شرح داستان های کودکی قدرت یک نویسنده را هم آشکار می بینیم وگر نه صورت جلسۀ یک آنالیز روانی را هم می توانستیم در این زمینه بعنوان خاطرات کودکی اثری خواندنی بحساب آوریم.

ناصر نظیف پور – بدیهی است که هیچکدام از ما اصراری به تقسیم بندی نداریم و فقط برای آسان شدن بحث بود که به این مسئله رسیدیم چرا که این داستان ها ضرورتاً باخط مشخصی از یکدیگر از نظر فرم جدا نمی شوند. حالا برسیم به محتوا.

جواد مجابی – در داستان های سوری به شرح قضایای یک خاندان می رسیم که دارند آن را با «پف پف» نگهمیدارند. سوری دختر بچۀ شوخ و شنگی است که به این پوسیدگی واقف است. با شرح دقیق این نقطه ضعف ها (البته به کمک نویسنده) قصۀ نابودی این خاندان را آرام نجوا می کند.

در داستان های اولیه سوری را می بینیم که خلق و خوی فردی این افراد را دست می اندازد، در حالیکه در آخرین داستان ها مثل «پیکان پلیس» و «پیتون پلیس» (دو قصۀ چاپ نشده) خود علیه این طبقه اعتراض می کند و درست نشان می دهد که از وابسته بودن بدین طبقه نفرت دارد. این نشانه ای از تعالی نویسنده است که نقطه نظرهای خود را از نگرش به معایب شخصی به نقد مسائل طبقاتی انتقال داده است.

مهشید امیرشاهی – مسئله اینکه سوری در داستان های بعدی به قضاوت می پردازد دقیقاً مورد نظر من نبوده – او هنوز قضاوت نمی کند اما با بزرگ شدن و طبعاً دانا شدنش به مسائلی توجه می کند که پیش از این هم مطرح بود اما او گوش شنوایی برای این حرف ها ( که از آن چیزی نمی فهمد) نداشت. … حالا که پا به سن 16 یا 17 سالگی گذاشته گوشش بدهکار این حرف ها هم شده است. حالا کم کم می شنود دایی اردشیر از اینکه زمین هایش را از او گرفته اند دلخور است. حالا هم سوری در باره اینکه زمین های دایی گرفته شده و یا چرا دایی دلخور است قضاوت نمی کند – فقط راوی این قضایا و حالات است. امیدوارم سوری را به سنی نرسانم که قضاوت کننده و مانیفست دهنده بشود!

جواد مجابی – سوری را از شما جدا نمی کنم. این نویسنده است که دید اجتماعی می یابد.

مهشید امیرشاهی – البته من خوشحالم از اینکه می شنوم پا به پای سوری رشد کرده ام. از این جالب تر نمی شود که آدم شاهد مدارج رشد خودش باشد – به شرط آنکه این رشد رشدی غول آسا نباشد! شخصاً دلم می خواهد به رشدی انسانی برسم و در آن سطح کارم را ارائه بدهم.

ناصر نظیف پور – واقعاً مهشید همراه داستان هایش رشد کرده و از نظر فرم کارهایش تحول یافته است.

جلال ستّاری – برای خود من بعنوان خواننده هیچ مطرح نیست که آیا نویسنده همراه قهرمان های داستان هایش رشد کرده یا نه. بدون شک نویسنده رشد خود را دارد. آنچه که برای من مطرح است رشد شخصیتی است که نویسنده آفریده. می خواهم بدانم سوری، این دختر نو جوان، آیا یک رشد طبیعی و معقول دارد یانه.

ناصر نظیف پور – شما ظاهراً یک دید علمی و روانشناسی نسبت به این قضایا دارید.

جلال ستّاری – این برداشت من است. باید دید سوری را از چه دیدگاهی می توان نظاره کرد. به نظر من باید او را با مقتضیات سنی اش سنجید. سوری دختری است باهوش، در یک خانواده اشرافی رشد می کند، تمام گفته هایش با طنز همراهست.

جواد مجابی – طنز در بافت داستان است نه در حرف های آدم های داستان.

جلال ستّاری – سوری دختری است در فاصله 14 سالگی تا 17 سالگی و دید او از اوضاع و احوال منطبق با یک نوجوان است. طنز نوجوان نمی تواند از یک دید طنز آمیز اجتماعی دور باشد.

جواد مجابی – آنچه که ارزش دارد قدرت طنز نویسنده است نه دید طنز آمیز یک دختر. یعنی باید دید نویسنده در وضعیتی که برای مقابلۀ شخصیت ها می آفریند موفق به آشکار کردن یک رابطه طنز آمیز می شود یا نه. من می گویم غالبا موفق می شود. مثل قصه آن 3 پیر مرد در «پیکان پلیس» که کنار هم نشسته اند، یکی کر است و آن دیگری برای کر داستانی تعریف می کند و سومی بی خیال باقلوای خودش را می خورد. مسئله چندان خنده دار نیست اما عدم ارتباط بین همه قهرمان های این داستان است که ما را با یک فاجعه خنده دار آشنا می کند: اینکه اصلاً ما وجود دیگری را حس نمی کنیم و همین نیشخندی بر لبان ما می آورد. حرف های سوری خنده دار نیست و حتی سطحی و جوانانه هم هست. آنچه که مهم است ارزش کار نویسنده در ایجاد ارتباط و استخوانبندی قضایاست نه واقعی بودن شخصیت سوری و یا هوشمند بودن او.

ما اینجا گرد آمده ایم که کار نویسنده را داوری کنیم پس بهتر است بحث را روی برداشت های نویسنده ببریم تا اینکه روی معقول و واقعی بودن قهرمان داستان جدل کنیم.

مهشید امیرشاهی – من فکر نمی کنم جلال هم قصد جدل روی واقعی بودن قهرمان را داشته باشد. او هم از دید دیگری به حرف شما می رسد. شما می گوئید طنز داستان ها طنز موفقی است و جلال می گوید دلیل موفقیتش این است که واقعی است.

جواد مجابی – آقای ستاری چرا شما اینقدر روی شخصیت سوری فکر کرده اید؟ چرا دایی اردشیر شما را نگرفته و یا دیگران؟

جلال ستّاری – برای اینکه سوری راوی قصه هاست و ما از زبان اوست که روایت را می شنویم.

جواد مجابی – ظاهراً شما به نقال بیشتر از رستم اهمیت می دهید.

مهشید امیرشاهی – در هر حال ما که در این دوره رستمی نداریم ناگزیر نقش نقال نقش پر اهمیتی می شود.

ناصر نظیف پور – در مورد این قصه ها آقای مجابی به عنصر طنز اشاره کردند و گوشه هایی هم نشان دادند. بعلت اهمیت مطلب بهتر است این نکته بیشتر روشن شود.

مهشید امیرشاهی – من یکبار آدمی را دیدم که تنها به دلیل اینکه من قصه های جیمز تربر را ترجمه کرده ام مرا متهم می کرد که به شیوۀ او می نویسم در حالیکه تربر اساس کار خود را بر طنز مبالغه آمیز می گذارد مثل چارلی چاپلین که ده بار زمین می خورد و در دفعه دوم و سوم وضعش خنده دار می شود و در دفعه دهم شما روده بر می شوید. تربر آدم را بدین شیوه وادار به خنده می کند. در حالیکه طنز من از این مقوله نیست. شیوۀ کار من کاریکاتور سازی نیست. من به قول ناصر بیشتر روایتگرم. قضایا را مضحک می بینم و آن را به سادگی نقل می کنم و امیدوارم که شنونده یا خواننده هم مضحک بودن قضیه را درک کنند.

جواد مجابی – شما از واقعیت زندگی و روابط آن به خنده می افتید در حالیکه ممکن است همان روابط گریه آور هم باشد. این نوع طنز بر واقعیت حوادث روزمره استوار است بدون اینکه تصنعی در کار باشد. البته انتخاب برش های زندگی رندانه است. ما به شرح یک زندگی واقعی می رسیم که بنفسه خنده دار است. کار شما به عنوان یک نویسنده با صداقت و قدرت منعکس کردن این زندگی است.

مهشید امیرشاهی – حالا من این کار را کرده ام یا شما دستورالعمل برای آینده صادر می فرمائید؟

جواد مجابی – نه شما با کارهایتان این توقع را بوجود آورده اید و آنجا که موفق بوده اید با خانم امیرشاهی نویسنده روبرو هستیم و آنجا که اهمالی در کار بوده با معیارهایی که خود شما بوجود آورده اید از شما سؤال می کنیم چراو چگونه اینجا مطلب افت کرده و یا از روال همیشگی کارتان دور افتاده است؟

ناصر نظیف پور – من می خواهم کلیدی به دست بدهم که ارزش داستان های طنز آمیز سوری را می رساند. بزرگی گفته است که خنده از روبرو شدن با یک واقعه غیر منتظر ناشی می شود. طنز خانم امیرشاهی بر اساس دو رفتار متفاوت است. همانطور که مجابی گفت این سوری نیست که قضایا را خنده دار می بیند شاید خودش تا حدی مضحک تر از دیگران باشد، همیشه آدمی دست و پا چلفتی است که سنگ روی یخ می شود. اما از همین روست که خواننده بر اثر مقایسه دو نوع رفتار کاملاً متفاوت به خنده می افتد. با وجود این سوری نیست که طنز را ایجاد می کند بلکه روابط مضحک است که چنین موقعیتی را به می آورد و باید بگویم که طنز عمیقاً در بافت داستان است نه در جملات خنده آور.

جلال ستّاری – تعریفی که از طنز داده شد همانست که برگسون در مورد خنده گفته است. می گوید هیچ چیزی چون تعجب موجب خنده نمی شود. طنزی آدمی را به تعجب وامیدارد که با نیشخندی همراهست.

علی الاصول طنز در داستان های سوری شباهتی به کارهای ژاک تاتی دارد. تاتی چیزی به بافت زندگی اضافه نمی کند او دنیا را «تاریک» می بیند. اما من می گویم که این موفقیت طنزآمیز را از دید سوری می بینیم. اگر خصوصیاتی در این طنز می بینیم که گاهی غیر متعارف می نماید [از این روست که] طنز را از دید کسی می بینیم که بیش از هفده سال ندارد.. زیاده گویی و صراحت بیش از حد خاصیت سنی اوست.

مهشید امیرشاهی – مثل اینکه متأسفانه همه داریم با هم توافق می کنیم. بنابراین بهتر است مطلب را درز بگیریم و بحث را خاتمه یافته تلقی کنیم.

جواد مجابی – خاصه اینکه نوار هم تمام شده است.

 

+ چهارمین کتاب مهشید امیرشاهی با نام «به صیغه اول شخص مفرد» از طرف انتشارات بوف زیر چاپ است و بزودی منتشر خواهد شد.

(بررسی کتاب)

 

 

 

*ی. ن. آذری را نشناختیم. نشریه و تاریخ چاپ متن زیر هم معلوم نیست. مطلب دیگری هم با همین امضا در بارۀ «کوچۀ بن بست» در مجلۀ فردوسی آمده است.

 

بعد از روز آخر

از ی. ن. آذری

نشریه؟

تاریخ؟

 

[داستان] «بعد از روز آخر»… تداعی منظم دختریست که به گذشته های دور خود بر می گردد و ما از میان این یادها به نکات برجسته و معصومانه ای دست می یابیم. مکالمۀ ذهنی با خواهرش و یادهای دور… چنان ساده و با ظرافت با هم ترکیب یافته اند که خواننده به سختی متوجه دو گانگی تداعی می شود … چنان سرشار از معصومیت پاک و لطیفی است که تمام حوادث قصه مجاز به نظر می رسد…

در همۀ قصه های[سوری] دخترک جوانی را می بینیم که با معیارهای خود ارزش های نسل رو به زوال را به مسخره می گیرد. برخورد ارزش های این دو نسل طنز به وجود می آورد. در «مجلس ختم زنانه» هر تصویری که رسم می شود بر طنز این قصه می افزاید.. «آخر تعزیه»… موفق ترین قصۀ کتاب [است]… به خصوص که نثر روان و سادۀ [نویسنده] کمک در موفقیت فرم نموده است.

 

 

 

*مطلب زیر تنها نظری است که در بارۀ مجموعۀ به صیغه اول شخص مفرد به دست ما رسیده است از همین رو چند سطری از آن در اینجا می آید، با اینکه از طریق بریدۀ روزنامه ای که گرفته ایم نه می دانیم که نویسندۀ آن کیست و نه کی و در کجا نوشته است.

 

به صیغه اول شخص مفرد

نقد نویس؟

نشریه؟

تاریخ؟

«لابیرنت» هزار توی خاطره و تداعی است… اجزاء قصه و تار و پود آن چنان به هم پیوسته است و برگردان ها چنان به جا و مناسب می آیند که می توان برای هر خطی از خطوط نخستین ماجرا با خطوط آخری آن پیوندی درونی و خارجی پیدا کرد… داستان «پیتون پلیس» و «پیکان پلیس» بر … تصویرگری بنیادهای فکری …و تحولات طبقاتی …استوار است و… انحطاط فکری جوان ها و تزلزل عقیدتی و سستی ایمان پیرها را به خوبی [نشان] و تلویحاً… مورد انتقاد قرار [داده است]… «خورشید زیر پوستین آقا جان» [مثل لابیرنت] سرشار از عطوفت نرمش و مهربانی است. به گمان من [اصولاً] توفیق [نویسنده] از آنجاست که حساسیت های شخصی توأم با مهربانی های شاعرانه و صداقت زنانه جان داستان هایش را تسخیر کرده اند.

 

 

 

*این نظری است که نادر ابراهیمی، داستان نویس، در بارۀ مهشید امیرشاهی ابراز کرده است و در نشریۀ فردوسی منتشر ساخته – بر صفحاتی که ما داریم تاریخی ذکر نشده است.

 

نظری شتابزده در باره نویسندگان معاصر ایران

 

نویسنده: نادر ابراهیمی

فردوسی

تاریخ؟

 

صاحب اندیشۀ دقیق و ریزبین:

من غالب آثار مهشید امیرشاهی را دوست دارم و او را نویسنده ای صاحب اندیشۀ دقیق و ریزبین می بینم. فارسی را می داند. با حوصله و وسواس می نویسد. کاملاً می داند که چه می خواهد بنویسد. … از گروه تنکابنی ها و بهرنگی ها نیست … در ستیز با ایشان هم نیست و [برخلاف] گلستان جبهه ای در مقابل جبهه نویسندگان وظیفه مند اجتماعی ندارد و پوز خند نمی زند. امیرشاهی زنانه نمی نویسد. بلندگوی عقده های شخصی خود نیست و ما در پشت نوشته های او زنی … ادایی و خودنما نمی بینیم. او … با نوشته های خود زندگی می کند.

 

 

 

*نوشتۀ مختصر شدۀ زیر به هنگام چاپ دوم «بعد از روز آخر» در بروشوری که کتاب های جدید آن سال (2535 شاهنشاهی، 1355 خورشیدی) را معرفی کرده آمده است. نوشته امضا ندارد.

 

این کتاب سومین تجربه مهشید امیرشاهی در کار پرداخت قصه است. کشش و جذابیت قصه های «بعد از روز آخر» در این است که نویسنده با حساسیتی صادقانه از آدم ها، حالات، رویدادها و روابطی حرف می زند که کمتر به آنها توجه داریم. به بیانی دیگر در همه قصه های این کتاب با مسائل و قضایایی روبرو می شویم که همه روز با آنها سر و کار داریم اما انس و لمس دائمی آنها مانع از پذیرای صمیمی و انتزاعیشان می شود. در … این قصه ها از حادثه آفرینی و صحنه پردازی خبری نیست و هم از این روست که «بعد از روز آخر» خواندنی و لطیف و شیرین می نماید …. نثر و زبان دلچسب کتاب سرشار از حساسیت ها گویش ها و نگاه های کاونده و بهره رباینده ای است که مثل جویباری آرام پیش می رود … دست مایۀ بیشتر روایت های[مجموعه] طنز گزنده ای است که جابجا نیش می زند و می رود. از همین نظرگاه است که مهشید امیرشاهی از «مجلس ختم زنانه» – که درام خانوادگی است – گزارش هزل آلودی می دهد چرا که نگاه او متوجه حرکات فریبکارانۀ آدم ها…ست که بیشتر از … صداقت به فکر بر پا کردن رسم و تشریفات قراردادیند….

 

 

 

*باز هم معرفی دیگری از« بعد از روز آخر» که تاریخ و نشریه و نویسنده اش بر بریده روزنامه نیست.

 

«بعد از روز آخر» مجموعۀ هشت قصه است با توصیف رئال. اما این توصیف… در دو خط موازی حرکت می کند – وصف آنچه در ظاهر رخ می دهد و شرح آنچه در باطن می گذرد. مهشید امیرشاهی گوش شنوایی برای ضبط گفتگوها و حافظه خوبی برای یادآوری جزئیات و عکس العمل ها دارد… این نخستین قصه های زنانه ایرانی است که من دیده ام که بطریق حدیث نفس زن را از مسیل اجتماع گذر می دهد او را با آدم ها و واقعیات ملموس روبرو می کند. .. امتیاز سبک امیرشاهی قدرت شوخی اوست …نمونه: قصۀ «اینترویو» … با زبانی که مثل فلفل می سوزاند.

 

 

 

*از هفته نامه فردوسی بدون تاریخ و بدون نام نویسنده

 

اهل کتاب

 

یک قدم دیگر در کار قصه نویسی

 

مهشید امیرشاهی را بعنوان یک قصه نویس جدید در میان نسوان می شناسیم که سال هاست می نویسد و چه خوب هم. دو مجموعۀ داستان او، «کوچۀ بن بست» و «سار بی بی خانم» خاطرۀ نثر روان او را زنده نگه می دارد. علاوه بر قصه مهشید در کار ترجمه هم هست… امیرشاهی بتازگی آخرین مجموعۀ داستان خود را بنام «بعد از روز آخر» منتشر کرده است. .. با قطع زیبا و جالب از طرف انتشارات امیر کبیر. مجموعاً هشت داستان … در مایه کارهای سابقش منتها پخته تر و [با] نثری که گاهی به شعر می زند… و روابط آدم ها را چه خوب بازگو می کند…

 

 

 

*دو مقالۀ زیر در نشریۀ نگین به سردبیری محمود عنایت منتشر شده است. اولی بعد از انتشار «سار بی بی خانم» توسط ناصر نظیف پور نوشته شده است و دومی پس از چاپ «بعد از روز آخر» به قلم جلال ستاری به رشتۀ تحریر در آمده است – اما تاریخ دقیق نشر مقالات را نداریم.

 

کارنامۀ یکسالۀ مهشید امیرشاهی

نقدی کوتاه بر سار بی بی خانم

 

از ناصر نظیف پور

 

خواننده ای که «سار بی بی خانم»، دومین کتاب مهشید امیرشاهی، را بخواند قطعاً تمایل پیدا خواهد کرد که اولین کتاب این نویسنده را هم مطالعه کند، چرا که در «سار بی بی خانم» خطوط برجسته ای می یابد که نمی تواند بجستجوی مبدأ آنها برنخیزد.

این خطوط برجسته چیست؟

مقدمتاً باید بگویم که با «کوچۀ بن بست» – اولین کتاب مهشید امیرشاهی – نویسنده ای به میدان قدم گذاشت که نگاهی داشت ساده و صمیمی، که زندگی را با همان سادگی و صمیمیت توصیف می کرد، که با زبانی سالم می نوشت، که در انتخاب موضوع دور از قراردادهای داستان نویسی بود. اما چون این کتاب محصول سال های قبل از انتشار آن بود دقیقاً نمی توانست موقعیت هنری نویسنده اش را در زمان انتشار روشن سازد. با این همه فضای لطیف داستان ها و صمیمیت نویسنده در پرداخت غیر پیچیدۀ آنها از نویسنده ای خبر می داد که… می تواند مرز هنری خود را تا پیش تر و پیش تر امتداد دهد.

مهشید امیرشاهی در حقیقت با کتاب «کوچۀ بن بست» خانه تکانی کرده بود. یعنی تمام نوشته هایی را که تا آن زمان (1345) رضایتش را جلب کرده بود، در این مجموعه گرد آورده بود، بنابراین «سار بی بی خانم» کار یک سالۀ اخیر اوست و تحلیل انتقادی آن بخصوص با مقایسه با «کوچۀ بن بست» از این لحاظ جالب است که نشان می دهد مهشید امیرشاهی در طول یک سال تا چه حدی پیشرفت کرده است.

اما در این مقاله قصد مطالعۀ تطبیقی در کتاب های این نویسنده را ندارم و فقط می خواهم در بارۀ دو قلمرو ویژۀ مهشید امیرشاهی بحث کنم که نخست دنیای ذهنی زنان و دختران است و دوم طنز.

نکته ای که لازم است در همین جا به آن اشاره کنم این است که نویسنده در بیان هر یک از این دو زمینه صاحب زبانی است متناسب، سالم، محکم و زیبا و چون با وقوف کامل می نویسد ریخت و ریتم کلمات و استیل عبارت پردازی او در حالیکه در تمام داستان های یک زمینه کاملاً هماهنگ است با داستان های زمینۀ دیگر اصولاً متفاوت است و این توفیقی نادر است … [چرا که اغلب نویسندگان ما] قدرت استفاده از مصالح بیان را ندارند…

تازه مگر در مورد کسی که می خواهد نویسنده شود آشنایی به زبان کافی است؟ مسلماً خیر. شاید بتوان گفت که شرط خوانندۀ خوب بودن آشنایی به زبان است اما اندیشه های لغزنده و لطیف هنری را در بافت کلام پیچیدن و هنوز آنها را تر و تازه و زنده نگهداشتن مستلزم مهارت و تسلطی است که با خون دل آید به کنار. به همین علت است که در داستان های فارسی کمتر با احساس زنده، فکر زنده، و آدم زنده که گوشت و پوست و خون داشته باشد تماس حاصل می کنیم و آن چه می بینیم مرده ای است که اگر زمانی – در ذهن نویسنده – از نیروی حیاتی برخوردار بوده در زیر کاردک قلم او دچار خونریزی شده است و اینک جسمی است بی روح.

اما مهشید امیرشاهی قادر است که هر احساس گریزنده ای را در بند کلمات بکشاند بی آنکه بال و پرش را بشکند یا اندکی از زیبایی و لطافتش بکاهد:

توی رختخوابم دراز می کشیدم و به جنگل ته حیاط عقبی فکر می کردم. به خنکی دلباز زیر آلاچیق فکر می کردم. هوای دم کردۀ زیر زمین کلافه ام می کرد و بی حرکتی بیچاره ام.

خوابم نمی برد. دلم می خواست یک مداد رنگی خیلی بلند داشتم و روی سقف آب آهک خوردۀ زیر زمین، همان طور خوابیده، نقاشی می کردم.

کتاب «سار بی بی خانم» صفحۀ 93

 

مهشید امیرشاهی نویسنده ای است بهره مند از قدرت خلاقیت… زنان و بخصوص دختران این مملکت را می شناسد و این شناسایی که از جنسیت وتجربیات روزمرۀ او سرچشمه می گیرد بقدری هوشمندانه و دقیق است که به او امکان می دهد که فی المثل با دو اشاره دختری را آن چنان تصویر کند که شما بتوانید او را حتی روانکاوی کنید. منظورم مهری است در داستان «خانوادۀ آیندۀ داداش». در این داستان از مهری فقط در این دو جا یاد شده است:

مهری توی مدرسه بی اجازۀ من آب نمی خورد. اگر من امروز بگویم فلان کتاب خوب است، فردا همان کتاب زیر بغلش است و به هر کس می رسد می گوید چقدر آن کتاب عالی است. حالا من بیایم به حافظ و سعدی فحش بدهم، مهری هم فحش می دهد – مهری اینقدر من را قبول دارد. آنوقت داداش من را جلوی مهری سکۀ یک پول کرد. تا روز قبل از امتحان جبر، مهری مرا درست تحویل نمی گرفت.

 

همان کتاب صفحۀ 36

 

و

روز بعد به مهری گفتم، «دیشب عقد کنان داداش بود. جات خالی، ویسکی مفصلی خوردیم.»

مهری از آن شب رفت که ویسکی بخورد.

همان کتاب صفحۀ 54

 

آیا همین دو اشاره چهرۀ بسیاری از دخترهایی را که می شناسیم در برابر چشم های ما مجسم نمی کند؟ به نظر من این صرفه جویی در تصویر حاکی از دید موشکاف نویسنده است. همان طور که نقاشی هنرمند می تواند تنها با دو خط سیمای کسی را با کیفیتی ترسیم کند که بقیۀ خطوط خود به خود به ذهن بیننده متبادر شود.

از قیافه های جالب کتاب «سار بی بی خانم» یکی هم مادر ملیحه است با جونم جونم و قربون سرت برم گفتن هایش که زنی است پیف پیفو زبان باز احتمالاً فربه با دو ستون گوشت کج و معوج در زیر باسن بنام پا که می تواند سمبل تمام مادر زن های دنیا باشد.

در داستان «باران و تنهایی»، که به اعتقاد من بهترین… داستان کتاب است اندوه زنی تصویر شده است که تنهاست و در انتظار شوهر. این که می گویم تصویر مقصودم واقعاً تصویر است – مهشید امیرشاهی در این داستان با کلمات نقاشی می کند:

روی شیشه خط های کدر و خط های روشن جا عوض می کرد. یک نقطۀ شفاف، مثل خاکستر هنوز داغ سیگار که روی جوراب ابریشمی بیفتد، در یک قسمت از سطح بخار گرفتۀ شیشه پیدا می شد و مثل در رفتگی روی جوراب مسیر آرام و مطمئنش را تا پایین شیشه طی می کرد.

همان کتاب, صفحۀ 130

 

ارزش تصویری جملات، هماهنگی کامل فضا و تم پرداخت داستان بی هیچ تردیدی «باران و تنهایی» را در ردیف بهترین داستان های کوتاه فارسی جا داده است.

نکتۀ دیگر اینکه نویسندۀ «سار بی بی خانم» هنوز از دنیای کودکی و اولین سال های بلوغ جدا نشده است. ذهنیاتش اسیر وقایعی است که در آن هنگام تجربه کرده است و همین است که اغلب داستان های او چه در «کوچۀ بن بست» و چه در «سار بی بی خانم» بر اساس تجربیات سال های اولیه زندگی نوشته شده است.

ارزش این داستان ها – سوای زیبایی و لطافتی که در آنها موج می زند – در این است که دنیای رنگینی را در برابر ما می گشاید که جواز ورود به آن را اصلاً نداشتیم: دنیای ذهنی دختران که دانش ما در بارۀ آن واقعاً هیچ است یا پوچ و بیشتر همان چیزی است که به ما قبولانده اند: تقلید سبکسرانه از مد، رقص، کافه تریا، بوی فرند…

مهشید امیرشاهی در سه داستان از داستان های [این] کتاب سیمای تازه ای از دختران ایران را ارائه می دهد. داستان های «خانوادۀ آیندۀ داداش»، «پدر بزرگ من می شود نوه عمۀ مادر این آقا» و «پارتی» را می گویم که قهرمان آن دختری است زیرک، تیز هوش، نکته سنج و صریح. یعنی مجموعۀ صفاتی که به زعم خانواده های ما دختری را «پر رو» می کند. این دختر با نگاه عریان کننده همۀ جنبه های مضحک و در عین حال تأثر آور آدم های دور و برش را بر ملا می کند. خصلت اصلی او… تعجب اوست، از هر چیز، از هر کس و حتی از خودش – البته تعجبی آگاهانه. مثل این است که نمی تواند یا نمی خواهد دریافت هایش را باور کند – بس که واقعیت ها ریاکارانه و احمقانه است… به نظر می رسد تعجب او از این میل باطنی اش سر چشمه می گیرد که هر عمل مضحک آدم ها تنها عمل مضحکشان باشد و با آنکه می داند حقیقت چنین نیست باز هم چشم هایش را گرد می کند تا شاید چنین باشد…. زیادی باهوش است زیادی آگاه است و به همین دلیل نمی تواند مثل بقیۀ آدم ها راحت(!) زندگی کند – ناراحت است چون می فهمد، می بیند و نمی تواند نبیند و نفهمد.

مهشید امیرشاهی در پرداخت داستان های این دختر زبانی اختیار کرده است طنز آمیز و روان. سبک بیان داستان ها متناسب محتوای آنهاست و به خوبی روحیۀ راوی را منعکس می کند.

خوانندۀ «سار بی بی خانم» قطعاً به این نتیجه می رسد که طنز در خون مهشید امیرشاهی می جوشد. چرا که … [سوای این سه قصه] نویسنده در سایر داستان هایش هم نمی تواند از خندیدن به حماقت های بشری خود داری کند… نگاه کنید به داستان «جوجه های آخر پائیز» و آدم هایش که مسافر دندان گراز باشد و جوان و معلم و مرد شکم گنده ای که تا فرصت گیر می آورد خودش را می مالد به زن بغل دستیش…

طنز مهشید امیرشاهی گاهی واقعا تلخ می شود: در همین داستان… از زبان راننده بشنوید:

«یه آدم خطرناکی که تو خیابونا زنده باد مرده باد می گفته. ما رو جای اون گرفتن. نزدیک بود زیر لگد بکشنمون. خُلصَش ما رو یه سالو نیم تو سولاخ نیگه داشتن. هَی آدم جلو ما ریسه کردن، پرسیدن: اینو می شناسی؟ گفتیم: نه، لت و پارمون کردن. بعد قلقشون دسم اومد – فهمیدیم باس بیگیم می شناسیم، خوش نداشتن ما هیچ کیو نشناسیم. بعد دیگه هر کیو می گفتن می شناسی، می گفتیم می شناسیم – کمتر زدنمون. تا یه رو نفهمیدیم چی شد که فهمیدن ما چاخان کردیم اینا رو نمی شناسیم. گمونم اینطو می شه که یه بابایی رو به ما نشون دادن گفتن این کیه؟ مام گفتیم می شناسیمش، دو سال با هم سر کامیون کار می کردیم. اون بابا یه دکتر یا مندس از آب در اومد – اون تو همه ریخت شوفورای کامیونن، آدم چی می دونه. خُلصَش فهمیدن ما چاخان کردیم. اون رو یک کتک جانانه به ما زدن که تو که نمی شناختی واس چی گفتی می شناسی، اما بعدش ولمون کردن.»

همان کتاب، صفحۀ 186

خنده آور نیست؟ می گوئید گریه آور است؟ خودتان می دانید.

اینک این سؤال پیش می آید که نویسنده ای که در دومین کتابش تا به این حد از خلاقیت و بینش هنری رسیده است بعداً چه ها خواهد کرد…

 

 

 

قصه های بعد از روز آخر

 

نوشتۀ جلال ستّاری

در نشریۀ نگین

 

 

اعتقاد من این است که مهشید امیرشاهی بی گمان از بهترین قصه نویسان ماست. نخست بدین علت که قصه هایش از لحاظ صورت و قالب کامل و بی نقص اند و این بدین معناست که زبان قصه ها هم پاک و روان و زیباست و هم با موضوع پیوند و بستگی بسیار نزدیک دارد. این هماهنگی صورت و معنی که در کار نویسندگی توفیق بزرگی است در سراسر قصه های کتاب به چشم می خورد.

سوری دخترک 16 ساله از مشاهدات خویش سخن می گوید (داستان های «مجلس ختم زنانه»، «اسم گذاری بچۀ سیمین» و «اینترویو»). سوری دخترکی است شیطان و ژرف بین و معصوم. دقت و ظرافت و لطافت و طراوت مشاهدات سوری روشنگر همین خصوصیات اوست، اما مهمتر از این زبان نقل، اصطلاحات، تکیه کلام ها و ماهیت ملاحظات سوری همه «واقعی» اند – یعنی به دخترکی 15 -16 ساله تعلق دارند. … سوری به زبان خویش سخن می گوید.

در داستان «آغا سلطان کرمانشاهی»، ممۀ گوش سنگین با «کورپکش» با «رولکش» از روزگاری که جوان بود «مست و چاق» بود، «مثل گرگ» بود و «هار» بود سخن می گوید. ممه یک ریز حرف می زند ، لهجه اش کرمانشاهی است. گفته هایش کمی گنگ اند، بسیاری چیزها را از یاد برده است، گوشش سنگین است – اگر نقل همینگونه، بی هیچ گونه بیدار باش و هشداری ادامه پیدا کند خواننده … به خواب می رود، روشن بینی خویش را از دست می دهد و نویسنده می خواهد خواننده هشیار و روشن بین باشد. این است که در میان کلام خواب آور ممه گاهگاه زنگی به صدا در می آید و نویسندۀ مخاطب ممه می گوید: «تو می دانی»، «تو می خندی»، « تو مطمئنی»، «به نظرت می آید»، «تعجب می کنی»، «اصرار نمی کنی»، «خجالت می کشی»، «این را قبلاً نشنیده ای»، «به ذهنت می سپاری (که چنین وچنان کنی)»، «باز از یادت می رود که از مادر بپرسی»، «هیچ وقت یادت نمی ماند که از مادر بپرسی».

این «تو» هم نویسنده است (مخاطب ممه) و هم خواننده (مخاطب نویسنده).

آهنگ یا وزن داستان «مه دره و گرد راه» کند است و داستان حدیث غربت و بیگانگی زن و مرد … این وزن کند برای رسانیدن مفهوم غربت بسیار مناسب است. در این داستان غربت، زن و مرد با هم سخن نمی گویند و نویسنده سخنان درونی یا گفتگوی خاموش آن دو را به گوش دل می شنود و برای خواننده بازگو می کند.

از تناسب و هماهنگی موجود میان قالب و محتوی به این نتیجه می رسیم که داستان ها با هوشمندی و بصیرت نوشته شده است اما نه تنها با هوشمندی و بصیرت. و در اینجا به علت دوم می رسیم که دقت و ظرافت و باریکی و ژرفی دید نویسنده است. این دید هم هوشمندانه است و هم حساس و علاوه بر آن همیشه طنز آلود. از این رو دید نویسنده غالباً روانشناسانه است و جای آن دارد که همه قصه ها از دیدگاه روانشناسی مورد بررسی قرار بگیرد تا «واقعیت روانی» آدم های قصه که معرف صحت وعمق دید نویسنده است آشکار گردد.

مهشید با این دید روانشناسانه – شاید بی آنکه هشیارانه بخواهد – نشان می دهد که: آدمیزاده معجونی است از فرشته سرشته وز شیطان [رشته] و این بدین معنی است که آدمی در اصل معصوم است. همه قصه ها بدین سبب دلنشن اند و مهرانگیز. یعنی برانگیزندۀ همدلی و این همه هم شادی می آورد و هم غم – چون عشق.

آنچه گفتم بیشتر در بارۀ خصوصیات کلام مهشید بود، اکنون نظری به محتوای قصه ها بیفکنیم.

به گمان من قصه های مهشید بر دو گونه اند: نخست وصف بسیار لطیف و دلنشین خاطرات کودکی که در دو کتاب پیشین نویسنده هم جای مهمی داشتند و نویسنده تا آن همه را باز نیافریند از سحر و افسونشان رهایی نخواهد یافت. این خاطرات یادآور ملاحظات بسیار زیبایی است که گاستون باشلار Gaston Bachelard خاصه در کتاب La poétique de l’espace در بارۀ کودکی و خانۀ رؤیایی دوران کودکی دارد که به فرجام هیچ خاطره ای بدان پایه شکوهمند و فاخر نیست. کودکی بهشت گمشده آدمیزادگان گنهکار است، از این رو همیشه با لحنی اندوهگین وصف می شود:

و تو می دانی که پیری ممه را آسپیرین و نمک میوه علاج نمی کند. وحس گنگی که از خیلی بچگی دلت را به درد آورده و به وحشتت انداخته است، حالا روشن و واضح وجودت را پر می کند: یکی از این روزها، وقتی بیدار می شوی، ممه دیگر نیست.

(نقل از قصه «آغا سلطان کرمانشاهی»).

 

تحلیل این خاطرات از دیدگاه روانشناسی بسیار جالب است. آنکه در این قصه ها از کودکی خود یاد می کند کودکی به غایت هوشمند و حساس ژرف بین بوده که شاید چنانکه افتد و دانی به برخی از خویشاوندان نزدیک خود رشک برده و آنان را بهتر و برتر از خود پنداشته و به فرجام قدر خود شناخته و بر همه آشکار کرده است. نویسنده اکنون با بیان آن همه احساسات پنهانی به رهایی و رستگاری می رسد. شاید از همین رو صبغه طنزی در کلام مهشید هست، گویی در روشنی هوشیاری به خاطرات دوست داشتنی و دل انگیز خویش مادرانه می خندد.

در داستان « بعد از روز آخر» رویدادی دردناک در بزرگسالی با رویدادهای تلخ و شیرین دوران کودکی … جوش و پیوند می خورد… ریشۀ بزرگسالی در کودکی است و درد بزرگسالی را داروی کودکی درمان می کند…

[ در این قصه] دنیای کودک پیش از تولد خواهر دنیای بهشت آسایی است که قانون زمان بر آن روان نیست… دنیای عاطفه است نه جهان معرفت و این همه را نویسنده به زیبایی تمام بیان می کند:

از ابتدای دنیای خودم حرف می زنم: از روزی که تو به دنیا آمدی حرف می زنم. دنیا آمدن تو آغاز دنیای من است، برای اینکه تولد تو اولین خاطره ای است که دارم .

تیک تاک ساعت، بی آنکه بدانم چرا، پیوند مستقیمی با آمدن تو داشت.

از روزی که تو وجود داشتی زمان وجود داشت. قبل از اینکه من بدانم شب و روز بیست و چهار ساعت است و یک ساعت شصت دقیقه و هر دقیقه شصت ثانیه، زمان را حس کردم و به خاطر وجود تو.

اکنون پس از گذشت سالیان خواهر بزرگ به دنبال خودکشی نافرجامش با چشم گشودن به جهان، خواهر کوچک تر را فرا روی خویش می بیند و این نگاه زندگی دوباره و رستاخیز است… با دیدن روی خواهر تولدی دیگر می یابد. عشق هم جان ستان است و هم جان بخش.

قصه های سوری شرح مشاهدات و تفکرات دختری شوخ و شیطان و هوشیار است و هزار نکته باریک تر زمو در آنهاست. … [و] نوع جالبی در ادب فارسی پدید آورده که به نخستین کارهای کولت Colette بانوی نامدار ادب فرانسه شباهت دارد.

… سوری همه آدم های ریاکار و ساختگی و دروغین را ریشخند می کند…:

عمه یک جیغ خیلی بلند کشید. من فکر کردم زنبور گزیدش. چادرم را با وحشت عقب زدم و گفتم، «چی شد عمه؟» …

حتم کردم الان همه می فهمند عمه دارد دروغی گریه می کند.

[از «مجلس ختم زنانه»]

 

دایی اردشیر چون جعفرخان از فرنگ برگشتگیش را ثابت کرده، گاهی هوس می کند نشان بدهد فارسی را هم از بقیه بهتر بلد است.

عمو حسین بر عکس دایی است، یعنی هنوز دستگیرش نشده است که برای اینکه آدم فرنگی بازیش کامل باشد باید ایرانی بازی در بیاورد.

[از«اسم گذاری بچۀ سیمین»]

 

بقیه آدم ها چگونه اند؟…

رئیس دفتر وزیر:… یک سوسولی بود که نگو … منشی: … گافش را یک طوری می گفت انگار چهار تا سرکش دارد… و آقای وزیر:… پس کله اش… قرمز بود، دو تا چین هم داشت. عین راسته گاو که دورش گله به گله نخ قند می بندند – دیدی دیگر – تو ایران سوپر می فروشند…

[از «اینترویو»]

 

در ارتباط با با همۀ این آدم ها سوری همیشه سوری است: …. خرده بین و اندکی خجالتی و دست و پا چلفتی. در پایان مجلس ختم زنانه :

دایی پرسید، «چطور بود؟»

آمدم مثل خودش بگویم: «خیلی آبرومند بود»، گفتم: «خیلی خوش گذشت.»

داستان «آخر تعزیه» به اعتباری جزو همین دسته داستان هاست چون باز آفرینی ستایش انگیز گذشته است – گذشته ای که نویسنده ندیده و نشناخته است … واسطه و پیوندی است میان داستان های دسته اول و… دوم… [فقط] وصف واقع نمای عزاداری ماه محرم در محلۀ پارک امین الدوله نیست روشنگر واقعیت جاودانه انسانی یا چهره های واقعی آدم ها زیر نقاب تعزیه است.

نوع دیگر قصه های مهشید از این حد فرا می گذرد این قصه ها که دامنه ای فراخ و ارزشی عالمگیر دارند عبارتند از «مه دره و گرد راه» و «در این مکان و در این زمان».. . هر دو وصف غربت زن و مرد در جهان نا آشنای امروز…[این دو قصه] به اعتقاد من از شاهکارهای قصه نویسی در ادب معاصر فارسی است….

داستان «مه در ه و گرد راه» داستان خواستن و نتوانستن است…

… [و]

ترس ناشی از احساس غربت که گاه همراه امید در داستان [«مه دره…»] پیش می رود در داستان «در این مکان…» تنها مضمون است…

همۀ آدم های داستان های مهشید در جای خودشان «محق»اند و ما می پذیریم که هر یک کاری جز آنچه کرد نمی توانست کرد و چیزی جز آنچه گفت نمی توانست گفت. احساس حقانیت آدم های قصه (چه خوب و چه بد) موجب می شود که ما آنها را اگر دوست هم نداریم دست کم قبول داریم. من توفیقی بزرگ تر از این در کار قصه نویسی نمی شناسم.

شنای ماهی آزاد

 

 

 

ماهی آزاد از اين رو «آزاد» خوانده می شود

 كه بر خلاف جهت آب شنا می كند.

 

مهشيد اميرشاهی، گرچه نو جوانی را در ايران و دوران تحصيلات را در انگلستان گذرانده است و از اين دو فرهنگ گزيده ترينها را توشه برداشته، ولی به گمان من يگانگی و سرافرازيش با جهان فرهنگی و روشنفكرانۀ فرانسوی قرابت دارد. جهانی كه از بابت چهره های برجستۀ اديب روشنفكر بسيار غنی است و در عصر جديد نام آورانی چون زولا و مالرو و كامو را در دامان خود پرورده است. اما اگر من بخواهم از اين ميان موقعيت مهشيد اميرشاهی را به يكی از اين چهره ها مانند كنم اين شخص آندره ژيد خواهد بود. اول به اين دليل كه برای ژيد هميشه ادبيات در مقامی بالاتر از فعاليت روشنفكری قرار دارد و هم و غم اصلی او صرف آفرينش آثاری شده كه قاطعاً جزو كلاسيك ها ی مدرن ادبيات فرانسه و جهان است. ديگر از اين جهت كه اعتبار روشنفكری ژيد زائدۀ هنر نويسندگی او نيست بل قابليتی است كه بر آن علاوه شده است. آخر اينكه ژيد هيچگاه در مواقع حساس تاریخی در پشت هنر پنهان نشده است و با شهامت و تيز بينی بسيار پا به ميدان مبارزه نهاده و مواضعی گاه بسيار مردم ناپسند اتخاذ كرده كه گذشت زمان بر درستی آنها صحه گذاشته است: چه در قضيه دريفوس، چه در مقابل كمونيسم، و چه به هنگام اشغال فرانسه.

اين خصايص، يعنی توجه اساسی به ادبيات و آفرينش آثار ماندگار، احساس مسؤليت و دخالت توأم با درايت و شجاعت در زمينۀ سياست و نيز واهمه نداشتن از غوغای عوام – چه در طرفداری از شاپور بختيار چه در دفاع از سلمان رشدی و چه در مبارزۀ بی امان با اسلامگرايان حاكم بر ايران – همه به عيان در حيات هنری و اجتماعی مهشيد اميرشاهی نيز پيداست و وی را در بين نويسندگان و روشنفكران معاصر ايران بی ترديد ممتاز می سازد.

موقعيت وی هم مديون هنر نويسندگی و درايت روشنفكری اوست و هم مرهون دليری و استقلال رأيش. گرچه وی از آغاز جوانی به صحنۀ ادبی و روشنفكری ايران گام نهاده است و با ديگر صاحب نامان اين دو زمينه مرتبط و محشور بوده، به هيچ يك از موج هایی كه محيط روشنفكری و ادبی ايران را از دهۀ ١٣٤٠ به اين طرف درنورديده و بسياری را با خود به اين سو و آن سو كشيده، تن نداده است.

محيط هنری و روشنفكری ايران در سال های ١٣٤٠ تا ١٣٥٧ به دو گرايش متفاوت ولی همراه تقسيم شده بود: يكی چپگرایی، و دومی اسلامگرایی. چپگرایی كه ريشه دواندنش به سال های ١٣٢٠ و فعاليت حزب توده باز می گشت، در طول زمان و تحت تأثير تحولات جنبش چپ در سراسر دنيا و از بين رفتن انحصار احزاب پيرو مسكو در نمايندگی طبقۀ كارگر و پيشتازی انقلابی، به چند شاخه تقسيم شده بود كه در عين تفاوت ها همگی مدعی مبارزه با سرمايه داری و كوشش در راه ايجاد جامعۀ بی طبقه و ديكتاتوری پرولتاريا بودند. اسلامگرایی هم از همين سال ها آغاز گشت، و به مرور و با وام گرفتن بسياری مفاهيم ماركسيستی از گروه اول، برای خويش جایی باز كرد و به سرعت در بين توليد كنندگان و به تبع مصرف كنندگان آثار قلمی، يعنی دانشجويان و طبقۀ متوسط، ريشه دواند. در جمع اين هر دو گرايش در مخالفت با حكومت و در تندروی انقلابی اشتراك نظر داشت و علی رغم داشتن ريشۀ متفاوت، از يك آبشخور فكری سيراب می شد كه مجموعۀ الگوهای فكری ماركسيستی و جهان سومی بود. اين گرايش های سياسی، به دليل تضييقاتی كه حكومت محمد رضا شاهی در راه ابراز عقايد سياسی ايجاد كرده بود، بيشتر در محيط ادبی انعكاس می يافت و معيارهای خويش را بر توليدات هنری تحميل می كرد. اكثريت قاطع آثار ادبی سال های ٤٠ و ٥٠ ايران متأثر از اين موضعگيری سياسی است و در بسياری موارد فقط بهانۀ عرضۀ آن.

مهشيد اميرشاهی در اين دوران كه تندروی انقلابی – با دو چهرۀ «سنتگرا» و «ترقیخواه» – آسانترين روش برای پيدا كردن شخصيت سياسی و مقبول افتادن در محيط ادبی بود از تن دادن به اين جريان كه بسياری را چون خاشاك به دنبال خود می كشيد، سر باز زد. شركت نكردن او در سياست بازی های سبك آن روزگار كه بسياری به قصد ترقی در عالم هنر و بعضی به سودای خودنمایی در ميدان تنگ سياست دوران انجام می دادند، انتخابی بی ابهام و سنجيده بود. بيان روشن اين انتخاب را می توان در مجموعۀ داستان های او جست. داستان هایی كه مطلقاً از معيارهای پذيرفتۀ محيط ادبی – روشنفكری آن زمان، كه ادبيات را جايگزين مبارزۀ سياسی و ابزار عرضۀ فكرهای قالبی در بارۀ جامعه و تاریخ كرده بود، تبعيت نمی كند و به همين دليل در عين بازتاب دادن حيات مردم ايران در دورانی معين از تاریخشان از كهنه شدن با گذشت اين دورۀ تاریخی در امان مانده است.

در اين دوران ابراز وجود و عقيدۀ سياسی در دو راه كلی خلاصه می شد: يا همراهی با حكومت و بهره وری از پشتيبانی دستگاه های رسمی، و ديگر مخالفت انقلابی با اين حكومت و ارج ديدن در محافل روشنفكری. استقلال رأی مهشيد اميرشاهی در پس زدن اين دو راه و در بر گزيدن راه آفرينش اصيل ادبی هويدا گشت. اين انتخاب آگاهانه مستلزم صرفنظر كردن از تمام امتيازاتی بود كه جا گرفتن در يكی از اين دو گروه می توانست برايش به همراه بياورد. وی اعتقاد راسخ داشت كه آثار اصيل و موفق ادبی نيازی به اين قبيل بازار يابی ها ندارد و خود قادر است تا جای خويش را در بين طالبان هنر بيابد.

اولين موضعگيری قاطع و صريح او در زمينۀ سياست به انقلاب سال

 

 

 

باز می گردد، به دوره ای كه مخالفت جريان های مسلط سياسی و روشنفكری با دستگاه حاكم صورتی عيان و خشونت آميز گرفته بود و همراهی و همگامی چپگرايان و اسلامگرايان هنوز به رقابت و دشمنی تبديل نشده بود. به دورانی كه سياست ديگر از حالت آذين آثار نويسندگان «متعهد و مسؤل» خارج شده بود و به امری حياتی تبديل گشته بود كه احساس مسؤليتی جدی می طلبيد.

اين موضعگيری درمقاله ای كه در بحبوحۀ انقلاب نوشته شد و صدر نشين مجموعۀ حاضر است، هويداست. مهشيد اميرشاهی با نوشتن اين مطلب، كه لحنی قاطع و گزنده دارد و از سبك های رايج ادبی-سياسی دوران تب و تاب انقلابی فرسنگ ها به دور است، مشخصاً موضعی سياسی اتخاذ كرد كه در جهت مخالف موضع اكثريت قريب به اتفاق روشنفكران آن روز قرار داشت.

او با اين مقاله، كه اهميت تاریخی آن بر هيچ كس پوشيده نيست، خط اساسی گرايش سياسی و طبعاً راه روشنفكری خويش را كه راه آزادی خواهی است به صراحت عرضه كرد. راهی كه در هياهوی انقلاب خواستار چندانی نداشت و گزينشش در حكم بريدن از پيروزمندان ديروز و پيروزمندان فردای انقلاب ايران و موضعگيری در برابر آنها بود. اين موضع گيری شجاعانه بی شك اعتباری، نه فقط برای شخص او بلكه برای همۀ روشنفكران ايرانی، به ارمغان داشت ولی در عين حال مستلزم صرف نظر كردن از تمامی امتيازاتی بود كه همرنگ شدن با عوام روشنفكران می توانست برای جويندگان سهل انگار قبول عام به همراه بياورد و طبعاً مترادف به جان خريدن دشمنی آنهایی شد كه سراسيمه به خدمت انقلاب شتافته بودند و هر كس را كه در اين راه گام نمی زد خائن می خواندند.

پس از اين نوبت سروری حكومت اسلامی رسيد و پراكنده شدن تدريجی اعوان و انصار انقلاب كه بيش از هر چيز فريب رؤياهای خويش را خورده بودند و تاوان اين فريب خوردگی را از تاریخ می طلبيدند تا انقلابی را كه به زعم آنان منحرف گشته بود به كسانی كه خود را مالكان اصلی اش می شمردند بازگرداند. در اين دوران مهشيد اميرشاهی، كه راه تبعيد و مبارزه را برگزيده بود، همچنان بر منحرف بودن اين انقلاب و نه منحرف شدنش، پای فشرد و كوشيد تا به اتكای به اين واقعيت كه انقلاب اسلامی واروی انقلاب مشروطيت – يعنی واروی آزادیخواهی و تجدد خواهی در تاریخ معاصر ايران – است لزوم دل كندن از خاطرۀ انقلاب اسلامی و بازگشت به آرمان های دمكراسی را به همگان ياد آور شود.

آزادی تبعيد از خود شكلی ندارد و هر كس كه اين راه را برگزيده بايد خود به اين آزادی معنا و شكل بدهد. مهشيد اميرشاهی به آزادی در تبعيد يافتۀ خود با تشديد فعاليت ادبی و مبارزۀ سياسی معنا داد. وی از موهبت آزادی، كه به بهای بسيار گران ترك كشور نصيبش شده بود، نهايت استفاده را كرد. نه برای خود نمایی كه بسيار باب است و بسياری را به دام گفتن سخنان مقبول نشريات و برخی «متخصصان» فرنگی می اندازد تا با هر گردش باد ميدان سياست و جا به جایی مدهای روز سخنان جديدی تحويل بدهند، بل به قصد كوشش خستگی ناپذير در راه آزادی ايران. از اين بابت رفتار او شايسته بود كه سرمشق شود، هر چند در عمل و در اين آشفته بازار تبعيد بسياری به جای اينكه سرمشقش قرار بدهند فقط كوشيده اند تا از روی دستش بنويسند.

بخش عمده ای از كوشش های اين دوره از حيات روشنفكری مهشيد اميرشاهی، به دليل همكاری دائم با نهضت مقاومتی كه زنده ياد شاپور بختيار در تبعيد بنيان نهاده بود، در قالبی جمعی انجام گشت و دچار محدوديت های اين قبيل كوشش ها شد: ریختن قابليت و زحمات شخصی در ظرف مشترك سازمان و نشريات و راديوهای گروه سياسی و پذيرفتن بی نامی و گاه نامأجوری و بی عاقبتی اين زحمات.

دوران پس از انقلاب دورۀ هنرنمایی اسلام هم شد كه به ضرب خشونت حكم خويش را در همه جا و از جمله ذهن مدعيان مخالفت روان كرد. حكمی كه با قيافۀ حق به جانب و با بهانه هایی از قبيل «مسلمان بودن اكثريت مردم» و با وحشت از خاطرۀ انقلاب و در حقيقت به دليل هراس از بركشيدگان انقلاب كه از ابراز هيچ خشونتی در حق مخالفان خويش ابا نداشته و ندارند، عرضه می شد و می شود. در دوران اخير شاخص اصلی گفتار ادبی- روشنفكری در داخل كشور تأكيد بر لزوم جداكردن هنر از سياست بوده و در خارج احتراز صريح يا ضمنی از پرداختن به مذهب. در هر دو سو قرار بر واگذاشتن تعيين حدود بايد و نبايدهای مذهب و طبعاً آزادی افراد است به اختيار كارگردانان بزرگ و كوچك حكومت اسلامی و حداكثر بزرگ كردن كسانی كه محض جلب مشتری به گفتار مذهبی خويش چاشنی آزادیخواهی می زنند تا مثل دارویی كه در روكش شكرين پوشيده شده راحت از گلوی همگان پايين برود.

در اين مورد نيز مهشيد اميرشاهی از اكثريت روشنفكران ايران مانده و خارجه نشين متمايز بود و ماند. انگشت گذاشتن دقيق و دليرانۀ او بر مشكل اصلی سياسی و اجتماعی امروز ايرانيان كه همان دخالت مذهب است در سياست و نيز طرفداری وی از برقراری حكومت لائيك در ايران كه با مخالفت قاطع عليه درازدستی های مذهب به شئون مختلف زندگانی مردم ايران، اعم از مسلمان و غيرمسلمان، همراه بوده است در دفاع از سلمان رشدی و نگارش اعلاميه طرفداری از وی، كه توسط تعداد قابل توجهی از صاحب نامان زمينه های دانش و سياست و هنر ايران در خارج از كشور امضاء شد، تبلور يافت.

اگر در اوان انقلاب منظور وی رساندن ندای آزادیخواهی به گوش مردم انقلاب زدۀ ايران بود در اينجا هدفش شستن دست مردم ايران از يكی از خفت بارترين مانورهای تروريستی حكومت اسلامی بود. انجام اين حركت در بين روشنفكران ايران در درجۀ اول مديون شهامت و اعتبار روشنفكری مهشيد اميرشاهی بود، اعتباری كه ريشه در مبارزات وی داشت و به او امكان داد تا كسانی را كه به آزادی عقيده و بيان مؤمن بودند از افق های مختلف سياسی گرد متنی واحد جمع كند.

انعكاس جهانی اين اعلاميه به مهشيد اميرشاهی فرصت داد تا در مجامع و نشريات گوناگون به عرضۀ نظرات روشنفكران ايرانی بپردازد و صدای آزادیخواهی مردم ايران را به گوش جهانيان برساند. جانبداری از تسليمه نسرين، قربانی ديگر تعصب مذهبی نيز دنبالۀ منطقی اين وجه از مبارزات او بود و به همين دليل از وی، كه خود يكی از مؤسسان كميتۀ فرانسوی دفاع از رشدی بود، دعوت شد تا عضويت در كميتۀ فرانسوی دفاع از نسرين را هم بپذيرد. اتخاذ موضع قاطع به نفع نشريه «فاراد» و مقالۀ تكان دهنده اش به مناسبت ترور شاد روان رضا مظلومان به دست رسولان جمهوری اسلامی، نشانگر ثبات قدم و بی پرواييش در اين راه بود.

طبعاً اين آزادگی و استقلال شخصيت و رأی مهشيد اميرشاهی نه مطبوع طبع حاسدانی است كه هميشه در مقابل كارهای پر ارزش تنگ چشمند و نه مطبوع طبع كسانی كه در پی عوام می روند و در پشت جمع پنهان می شوند و مدعی وكالت تسخيری ديگران هستند.

ولی اين افراد چه بخواهند و چه نخواهند در هر كجا كه سخن از مبارزه يا ادبيات در ميان باشد نام مهشيد اميرشاهی در صدر ثبت است. مسكوت گذاشتن نام وی در اين زمينه ها از قدر او نمی كاهد بلكه فقط حقارت مقلدان تهی دست او را عرضه می كند.

مهشيد اميرشاهی از دسته بندی های متعارف به دور است، نه اهل باندبازی های رايج است و نه سودای گردآوری مرده و مداح دارد و بالطبع در كسانی هم كه از اين راه ها به گذران حيات هنری و روشنفكری خود مشغولند به ديدۀ تحقير می نگرد و از طرف شدن با رياكارانی كه به بهای آزادی و آبروی ديگران برای خود كسب اعتبار می كنند، ابا ندارد. وی حتی هرگز نخواسته است از زن بودن خود برای جا باز كردن در گروه های فمينيستی، كه آنهم به نوبۀ خود كاری بسيار معمول است، بهره برداری كند و از آنها يارانۀ اعتبار و شهرت بگيرد. چون كوچكترين تمايلی به زنانه- مردانه كردن جامعه، ادب و يا سياست ندارد. به هر حال او به حق اعتقاد دارد كه زنی برجسته و كارآمد بودن بيشتر به احقاق اعتبار زنان مدد می رساند تا شعار پراكنی و پيروی از افكار قالبی. او به نقاط قدرت خويش بسيار آگاه تر از آن است كه به بيمايگان باج برابری بدهد و يا با تشبث و تظاهر به دوستی از زهر حسادت كسی بكاهد، چنانكه بسياری می كنند. وی بر عكس، گاه فقط با رفتار بی كلام و بسا اوقات با كلامی كه طنز نيشش را صد چندان می كند مدعيان بی لياقت را بر سر جايشان می نشاند. اين سخن هانری دومونترلان، نويسندۀ شهير فرانسوی، كه دوستيابی را مشغلۀ كاسبكاران می شمرد و دشمنتراشی را مشغوليت بزرگان، در حق وی كاملاً صدق می كند.

در جمع بايد گفت كه اگر تقليد را بهترين نشانۀ قدرشناسی بشماريم، چنانكه فرانسويان می شمرند، مهشيد اميرشاهی قدر بسيار ديده است اما اگر حقشناسی را مترادف قدرشناسی بدانيم، چنانكه ايرانيان می دانند، وی هيچگاه، عليرغم انجام كارهایی كه هر كدامش برای سربلندی يك عمر كافيست، قدری را كه سزاوار و شايستۀ آن بوده نديده است.

 

«هزار بيشه» به نيت شناساندن هر چه بيشتر چهرۀ اجتماعی مهشيد اميرشاهی تدوين شده است و گزيده ای است از مقالات، سخنرانی ها، مصاحبه ها و نقدهای وی در تبعيد. فقط مقالۀ اول به دوران قبل از تبعيد نويسنده باز می گردد ولی در جای خود حكم انگشت اشاره ای را دارد كه خواننده را به نوشته های بعدی راهبری می كند.

شكل فعلی مجموعۀ حاضر زاييدۀ تأثير چند عامل مختلف است:

حجم محدود كتاب اجبار گزينش را ايجاب می كرد، زيرا فراوانی مقالات و سخنرانی ها و… امكان گرد آوردن همه شان را در يك مجلد نمی داد.

گفتارهای راديویی،كه اميد است در آينده به صورت كتابی جداگانه منتشر شود، يكسره كنار گذاشته شد.

سه زبانه بودن مجموعه معلول موقعيت تبعيد است و به دليل پيچيدگی و طولانی بودن كار ترجمه، زبان اصلی در همۀ موارد حفظ شد.

ضميمه كردن مصاحبه هایی كه در اصل به زبان انگليسی انجام شده و سپس در نشريات ايتاليایی و اسپانيایی و هلندی زبان به چاپ رسيده، به دليل در اختيار نداشتن نوارهای اصلی ميسر نشد.

ديگر مصاحبه ها همه از روی نوارهای اصلی پياده شد.

به قصد احتراز از تكرار و طول كلام، از درج بيشتر مقدمه ها و معرفی های آغاز مصاحبه ها صرف نظر شد.

متأسفانه نوار برخی ديگر از مصاحبه ها و سخنرانی های بسيار جالب، از جمله سخنرانی مربوط به حافظ، در دانشگاه هاروارد، و سخنرانی مربوط به تسليمه نسرين، با حضور خود وی در مركز فرهنگی ژرژ پمپيدو، موجود نبود. گم شدن دستنوشتۀ سخنرانی اول و فی البداهه بودن دومی امكان اضافه كردنشان را به اين مجموعه منتفی ساخت.

از آوردن پرسش و پاسخ آخر سخنرانی ها، عليرغم شيرينی آنها، به دليل معيوب بودن صدابرداری صرف نظر شد.

مقالات مجموعه يكدست و برخی تكرارهای آنها حذف شد.

كوشش شد كه در اين مجموعه از انواع فعاليت های قلمی و سخنی مهشيد اميرشاهی، خارج از آثار ادبی مطلق او، نمونه ای بيايد. در نتيجه در «هزار بيشه» كفۀ سياست بر ادب می چربد.

عامل ديگری هم كه در دادن شكل نهایی بر مجموعه تأثير داشت تأكيد بر فضل تقدم مهشيد اميرشاهی در عرضۀ برخی مطالب و طرح برخی مضامين بود كه امروز به تقليد از او سكۀ رايج شده است.

دليل اينكه بيشتر نطق های ايراد شده به زبان فرانسه مربوط به قضيه رشدی است اول اهميت بارز خود موضوع است و ديگر اينكه مهشيد اميرشاهی به دليل شركت در بنيانگذاری كميتۀ فرانسوی دفاع از رشدی و عضويت بسيار فعال در اين كميته به دفعات به سخنرانی و مصاحبه به اين منظور دعوت شده است ولی هميشه از اين فرصت ها نه فقط برای طرح مسئلۀ رشدی بلكه برای پرداختن به موقعيت ايران و ايرانيان استفاده كرده است.

اين توضيح كوتاه نيز لازم است كه مقالات پر طنز «دخت دخو» تنها مورد استفادۀ مهشيد اميرشاهی از نام مستعار است. داشتن نسب قزوينی و پيروی از سبك علی اكبر دهخدا در «چرند و پرند»هایی كه در صدر مشروطيت منتشر می شد، تنها دلايل برگزيدن اين اسم قلمی است.

نقدها و مقاله ها نمونۀ نثر نوشتاری مهشيد اميرشاهی است، با مشخصاتی كه از اين نثر می شناسيم: دقت نظر، صراحت لهجه و شيرينی قلم. مصاحبه ها و سخنرانی ها نمونه های نثر گفتاری اوست. آنهایی كه مهشيد اميرشاهی را از نزديك ديده اند يا در مجالس قصه خوانی و يا سخنرانی وی حضور داشته اند به تسلط وی بر گفتار و درخشش طنز فی البداهۀ او آگاهند. رد اين طنز در مصاحبه ها و سخنرانی ها كاملاً ديده می شود، ولی هيچ كدام از اين متون نه قادر است رابطۀ او را با شنوندگان و نه واكنش هایی را كه در آنان برمی انگيزد نشان بدهد. نقل پرسش و پاسخ ها هم، كه می توانست قدری از اين كمبود بكاهد، متأسفانه، به دليلی كه بالاتر آمد، ممكن نبود.

ابتدا قرار بودكه انتشار اين مجموعه توسط خانم امين و از سوی «بنياد پژوهش های زنان ايران» انجام بگيرد ولی اين امر به دلايلی صورت نگرفت. نسخه ای هم كه توسط اين بنياد نزد ناشری در آمريكا به امانت گذاشته شده بود، به رغم درخواست های مكرر نويسنده، به دست ما نرسيد. به همۀ اين دلايل و چندی ديگر كار انتشار اين مجموعۀ سه زبانه كه به هر صورت حروفچينی و صفحه بندی اش مشكلاتی بيش از معمول داشت، بسيار به درازا كشيد. حال كه كل مشكلات از سر راه برداشته شده و كتاب از طرف «نشر باران» به دست خوانندگان می رسد، اميد است كه فرصتی باشد تا چهرۀ سياسی مهشيد اميرشاهی نيز مانند چهرۀ ادبی وی از ورای فعاليت هایی كه بيست سال به طول انجاميده شناخته شود و انعكاس استقلال رأی و حقيقت جویی وی كه در آثار ادبی اش به نوعی ديگر بروز دارد در آثار سياسيش نيز به عيان ديده شود و رد توجهش به مردم، به عنوان افرادی كه تك تك آنها شايستۀ اعتنايند و نه تودۀ بيشكلی كه بردن نامش به كار تزيين خطابه و شعار می آيد، پی گيری شود.

 

بازگشت

 

 

مايكل بيرد، استاد ادبيات تطبيقي در دانشگاه نورت داكوتا:

 

پيش از آشنايي با آثار مهشيد اميرشاهي تصور مي­كردم فارسي مي­دانم. اما اين آشنايي يقين پيشين مرا به ترديد تبديل كرد. مثل اين بود كه از طريق نوشته­هاي او به پهناوري زبان فارسي، كه چون اقيانوسي است ژرف، پي بردم. با اين كه داستان­هاي مهشيد ضعف­هاي مرا آشكار نمود، چرا به ترجمه كارهايش ادامه دادم؟ براي آن كه صداي او از طريق شخصيت­هايش صدايي چنان يگانه است كه نمي­توانستم فقط به تحسين آن در خواندن اكتفا كنم. مي­خواستم زنگ اين صدا را در زبان انگليسي هم بشنوم. هايدگر به ما مي­آموزد كه حسن شاعران در اين است كه علاقه ما را نسبت به چيزهاي عادي و معمولي، چون آب و خاك و آتش بر مي­انگيزد. اين تعريف در مورد نويسنده­اي چون مهشيد بسيار صادق است. مهشيد علاوه بر خزانه پر و پيمان اصطلاحاتش كه درياي بي­كران زبان فارسي را مي­انبارد، قادر است كه كلمات روزمره را با جلوه و جلايي كم­نظير عرضه كند –­مثل مجسمه­سازي كه با گل يا نجاري كه از چوب شاهكارهاي هنري مي­آفريند. گل و چوب همه جا در دسترس است، دست شاهكارآفرين كمياب است.

من از زبان داستان­هاي مهشيد اميرشاهي هميشه طوري صحبت مي­كنم كه گويي آبشاري است، سيلابي است، اقيانوسي است كه مي­توان در آن غوطه خورد، مي­توان در آن غرق شد. اما اين تشبيه راضيم نمي­كند زيرا بيانگر ظرافت يگانه آهنگ زبان او نيست. دنيايي كه به دست مهشيد ترسيم مي­شود، اثر هنرمندانه مينياتوريستي است كه طرح مي­ريزد.

اجازه مي­خواهم مهشيد را با «جو مانته­نا» مقايسه كنم: «جو مانته­نا» نه فقط محبوب­ترين بازيگر فوتبال امريكا، بلكه محبوب­ترين شخصيت اين سامان است. تحسين مردم براي «جو» به اين خاطر است كه ضربه­هايش بر توپ هرگز خطا نمي­رود، تكنيسيني است كه توپ را در هر نقطه زمين فوتبال كه بخواهد فرود مي­آورد، مهارتي استادانه دارد كه با تيزبيني و روانشناسي توأم است. مهشيد هم در آثارش كلمات و جملات را به اصطلاح ورزشكاران با شوت­ها و پاس­هاي شكيل و ظريف و خيره­كننده­اي يكي پس از ديگري بر صفحه كاغذ مي­غلتاند. با اين كه ظرافت و كارآيي ضربه­هاي اين دو به هم شبيه است ولي شكي نيست كه هنر نويسندگي مهشيد مقامي بس والاتر از شيرينكاري­هاي استادانه «جو مانته­نا» دارد.

 

Micheal Beard

 

 

 

حشمت مويد،

استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه شيكاگو

 

شوخ­طبعي و ظرافت و نكته­سنجي و حاضرجوابي، يا به عبارت ديگر طنز بسيار زيباي ادبي، يگانه خصلت داستان­هاي مهشيد نيست. طنز مهشيد علاوه بر انتقادهاي بسيار دقيق اجتماعي سرشار از عواطف لطيف انساني است. من در آثار كمتر نويسنده­اي اين همه عاطفه و مهرباني و وصف تلخ و شيرين و طنز و جد آميخته  به هم  سراغ دارم. جالب­تر اين كه مهشيد در هيچ يك از صحنه­هاي دردانگيزي كه وصف مي­كند هرگز پوششي ساختگي براي خون كردن دل خواننده به كار نمي­گيرد. برعكس هميشه اشك خود را در پشت عينكي تار پنهان مي­سازد و باز به شوخي و بذله­گويي مي­پردازد تا نه شما و نه من غمگين نشويم.

مهشيد از دردهاي مردم محروم و مظلوم هرگز غافل نمانده است. آنچه او گاه به زبان خود اين مردم، بسيار روان و طبيعي و صميمانه مي­نويسد، از نوعي درخشش و تازگي برخوردار است كه در آثار نويسندگان به اصطلاح متعهد كمياب است. شخصيت­هاي اين نوع داستان­هاي مهشيد به مراتب بيش از «بينوا»هايي كه حضورشان در بعضي از قصه­هاي ديگر نويسندگان به منظور تبليغ اهداف سياسي است، خشم ما را نسبت به بي­عدالتي حاكم بر جامعه و همدردي ما را نسبت به مظلومان بر مي­انگيزد. مهشيد پته مردم ريايي را روي آب مي­ريزد و چه خوب نشان مي­دهد كه آداب ظاهري اين رياكاران در حقيقت عين بي­ادبي و آزمندي و زورگويي و دروغ­بافي و بي­شعوري و عوام­فريبي و حرص و رذالت است.

 

 

 

 

شيرين مهدوی (خازنی)

استاد رشته ی تاريخ در دانشگاه يوتا

 

مهشيد و من

 

نخستين خاطره ی من از مهشيد به سالهای دبستان برميگردد. هميشه و هنوز او را می بينم که در کنار من و پشت ميز خود نشسته است. در اين تصوير قبل از هر چيز دست راست اوست که جلو چشمم مجسم می شود: قلم را به شکل خاصی ميان انگشتان آغشته به جوهرش گرفته است، مثل اينکه قلم جزئی از بدن او، انگشت ثابت ديگری در دست اوست که نمی شود و نمی خواهد آن را زمين بگذارد. در آن زمان نمی دانستم که هرگز از آن قلم جدا نخواهد شد.

خاطره ی ديگرم از همان بچگی زيبائی فوق العاده اوست : چشمهائی درشت و سياه بر چهره ای سفيد در چارچوبی از موهای پرپشت و مشکی. به علاوه ی هوشی که به اين زيبائی صوری حالتی غرور آميز می داد و رفتار و کرداری که او را از ديگران متمايز ميساخت ـ چون مهشيد بی ترديد از همه باهوشتر بود و به همين دليل در تمام سالهای تحصيل مقام اول را بين همه شاگردان اخذ می کرد.

شخص ديگری را که در رابطه با او در محفوظات خاطره دارم دايه مهشيد است که او را مه مه صدا می کردند. او زنی با شخصيت قوی قدرتمند، و با سواد بود و شايد بتوان گفت مدير و کلانتر خانه ی آنها به شمار ميامد. بعدها که من بزرگتر شدم و فيلم «بربادرفته» را ديدم، پرستار «اسکارلت» مرا هميشه به ياد دايه ی مهشيد ميانداخت.

مه مه با روپوش سفيد هر صبح مهشيد را تا مدرسه همراهی می کرد و هر غروب او را به خانه برمی گرداند و هر ظهر قابلمه ی ناهار او را برايش مياورد. حتی خوردنيهای قابلمه ی غذای مهشيد از مال من لذيذتر به نظرم ميرسيد. اصولاً برای من هر چيزی که مربوط به مهشيد می شد عاليتر و برتر بود. براساس همين اعتقاد، بعد از تعطيل مدرسه که بعضی اوقات عصرها به منزل يکديگر می رفتيم، من ترجيح می دادم که به خانه ی آنها بروم. در آنجا نه تنها مه مه شخصاً از ما پذيرائی ميکرد، بلکه به عنوان دوست مهشيد بسيار به من مهر و محبت نشان می داد.

بعد از دبستان از هم جدا مانديم، او رفت به دبيرستان نوربخش و من رفتم به انوشيروان دادگر و بعد از مدت کوتاهی به انگلستان. کمی ديرتر مهشيد هم به انگلستان آمد. در آغاز سالهای تحصيلی در انگلستان همديگر را نمی ديديم ـ تجديد ديدارها فقط در تعطيلات تابستان ميسر بود که هر دو به ايران برمی گشتيم : يا او به خانه ی ما در قلهک ميامد يا من می رفتم به باغ تابستانی آنها در شيان. خانواده و اهل منزل هر دو متقابلاً از ديدن ما مسرور می شدند.

تماسهای مرتب ما در لندن بود و دوران دانشگاهی، گاه به منظور ديدار و گاه برای اجرای برنامه ای. مهشيد، به دلايلی که فراموش کرده ام ـ احتمالاً باز از اين رو که از من هوشمندتر بود ـ دانشگاه را يکسال زودتر از من به اتمام رساند.

آخرين ملاقاتمان را در لندن به جزئيات به خاطر دارم. حتی محل و فصل ديدارمان به يادم هست. تابستان بود و مهشيد دو پيس ابريشم آبی کم رنگ و کمر تنگی ـ طبق مد آن زمان ـ پوشيده بود که باريکی فوق العاده ی کمرش را آشکار می کرد. رويهم رفته در آن لباس زيبائيش جلوه ای تمام داشت. چند ماهی پس از بازگشتش به ايران ـ شايد در زمستان همان سال ـ نامه ای از مهشيد برايم رسيد که در آن تصميمش به زناشوئی و مشخصاتی از شوهر آينده اش درج بود. ديگر خبری از او نداشتم تا تابستان بعد که به ايران برگشتم و او را حامله ديدم. دخترش مريم را در آن زمان آبستن بود. اتفاقاً خود من هم اواخر همان سال ازدواج کردم. برای حضور در مراسم ازدواجم، که به خواسته ی خودم و شوهر آينده ام خيلی ساده و کوچک برگزار می شد، من فقط دو دوستم را دعوت کرده بودم ـ يکی از آن دو مهشيد بود.

ازدواج اول و زناشوئی بعدی مهشيد هر دو به جدائی انجاميد. من غالباً شريک و شاهد ناراحتيهای مهشيد طی آن سالها بودم و مايل نيستم که از آن روزها صحبتی بکنم. آنچه برايم مهم است اين است که او پس از فايق آمدن برمشکلات با هوش و فراست طبيعی و قدرت هنری ذاتی با آن قلمی که جزئی از وجودش بود، به موفقيتهای روز افزونی نايل آمد. اين موفقيت چنانکه همه می دانند امروز به حدی رسيده است که سخن گفتن در باره ی ادبيات معاصر ايران بدون ذکر نام مهشيد امری است محال.

رفاقت ما که از پشت نيمکت دبستانی آغاز شد حالا دوستی ديرينه ای است. تماسمان در هرکجا که باشيم هميشه برقرار است، همانطور که در هر شرايطی که به سر بريم همواره شريک غم و شادی يکديگريم.

 

نقل از مجله تلاش، چاپ آلمان، سال سوم، شماره 16، آبان-آذر 1382