بستن

معـرفی مهشيـداميـرشـاهی

رامين کامران

 

دوستان با محول کردن اين معرفی به من انصافاً کار مشکلی را بر عهده ام گذاشته اند. به دو دليل.

اول به اين دليل که من به خاطر نزديکی به مهشيد هيچگاه، به دلايلی که روشن است ولی محکم نيست، نتوانسته ام با دست باز آنطور که مايلم و می بايد محاسنی را که در کارهای وی می بينم بشمارم و هميشه بيشتر به تحليل پرداخته ام و کمتر به ارزيابی.

دوم به اين دليل که معرفی مهشيد اميرشاهی اصولاً کار آسانی نيست و آشنائی بيشتر با آثار او نه فقط اين کار را آسانتر نمی کند که سخت تر می کند. آشنائی بيشتر با اين آثار در حکم بهتر دريافتن ابعاد گوناگون آنهاست، بهتر ديدن ظرافت آنها و بهتر شناختن هنرمندی وی در ساختن و پرداختن آنها و خلاصه اينکه سخنگو را، اگر مختصری هم وسواس داشته باشد، به سخن گفتن طولانی واميدارد تا بکوشد حق مطلب را در باب آثاری که    می توان ساعتها در باره ی آنها سخن گفت، اداکند.

طبعاً چنين فرصتی در اينجا موجود نيست و من هم قصد ندارم از روش هميشگيم تخطی کنم و يا از صبر و حوصله ی شما سوء استفاده کنم، بنابراين معرفی را به نهايت اختصار برگزار خواهم کرد تا شما به جای شنيدن سخنان من از محضر نويسنده برخوردار شويد.

نويسندگی مهشيد اميرشاهی را می توان به دو بخش تقسيم کرد. دوبخشی که با فاصله ی سکوتی چند ساله از هم جدا می شود.

بخش اول دوران داستانهای کوتاه است که با چاپ مجموعه ی «کوچه ی بن بست» در ابتدای جوانی شروع شده، با «سار بی بی خانم» و «بعد از روز آخر» ادامه يافته و با «به صيغه ی اول شخص مفرد» به پايان رسيده است. بخش دوم دوران رمانهاست که با «درحضر» شروع شده، با «درسفر» ادامه پيدا کرده و با چهار پاره ی «مادران و دختران» هنوز ادامه دارد.

اين دو بخش در دو موقعيت مشابه و با انگيزش همسانی به سوی نگارش آغاز گشته. دوران اول با خروج از ايران به قصد ادامه ی تحصيل در يک مدرسه ی شبانه روزی در انگلستان و دوران دوم باز هم با خروج از ايران ولی اين بار به قصد مبارزه با حکومت اسلامی. هر دو بار ضربه ای مشابه مهشيد اميرشاهی را وادار به نوشتن کرده است: دوری از زادگاه و نياز به تجديد عهد با زبانی که از آن دور افتاده بوده است. گوئی اين دوری وی را برانگيخته تا بکوشد آنچه را که از دست داده بوده دوباره فراچنگ بياورد و آنچه را که در جهان واقع از دست داده در جهان داستان باز بيافريند.

ريشه ی خصلت رئاليستی آثار وی را بايد در اينجا جست. خصلتی که به رغم تنوع بسيار اين آثار، در تمامی نوشته های مهشيد اميرشاهی به يکسان خودنمائی می کند. روشن است که مهشيد اميرشاهی تنها نويسنده ی معاصر ايران نيست که می توان صفت رئاليست را به وی اطلاق نمود، کسانی که اين صفت را يدک می کشند بسيارند. ولی رئاليسم او به طرز بارزی از رئاليسم مألوف نويسندگان معاصر ايران ممتاز است، نه فقط به دليل تنوع آن که بی نظير است، بل به دليل خصايص ديگرش.

اولين اين صفات تعدد نشانه هائی است که به ما امکان می دهد تا زمان و مکان و از آنها مهمتر مقام و موقع اجتماعی شخصيتهای وی را دريابيم. تعددی که مترادف غنای اين رئاليسم است. مترادف پرنقش و نگاری و پرآب و رنگی تصويری که آثار وی در برابر ديدگان ما می نهد و ما را به واقع نما بودن آنها متقاعد می سازد.

اين نشانه ها از چند دست است. اولين که گاه ابتدائی ترين هم به نظر ميايد، بيداری حواس نويسنده است. بيداری هر پنج حس او که حاصل کار آنها دائماً در نوشته هايش به چشم ما می خورد. قلم او فقط آنچه را که از مقابل چشمان وی می گذرديا به گوش او می رسد برای ما نقل نمی کند. مزه ی اين، بوی آن و نرمی آن ديگری هم دائم در نظر خواننده جلوه می کند. در حقيقت حاصل اين شناخت حسی اولين تلنگر واقعيت است به ذهن نويسنده که پرورده می گردد و از طريق قلم او به ما منتقل می شود، ولی اين بيداری حواس در عين اهميت و با تمام رنگارنگی بخش اصلی کار نيست. بخش اصلی مربوط به انسانها و روابط آنهاست، زمانه ی آنها و مکانی که در آن زندگی می کنند، يعنی ابعاد تاريخی و اجتماعی حياتشان.

در مورد مکان مهمترين خصيصه­ی آثار مهشيداميرشاهی شهری بودن آثار اوست. شهر شکارگاه اصلی اوست و طبعاً بهترين شگارگاه هم هست. زيرا بايد پذيرفت که بر خلاف جانوران که انواعشان در دشت و بيابان بيشتر يافت می شود، برای يافتن تيپهای مختلف انسانی هيچ جائی بهتر از شهر و به خصوص شهر بزرگ نيست. شهری که او توصيف می کند، فرضاً تهران انقلابی «درحضر» يا پاريس «درسفر» يا قزوين اوايل قرن بيستم «در عروسی عباس خان»، موجودی است زنده و در حال تحول دائم. هر توصيف آن، هر نشانی اش و هر تغييرش نه فقط تصوير مکان را در برابر ما می نشاند، بلکه اين مکان را در نقطه ی معينی از زمان نشان می دهد. مکان آثار مهشيداميرشاهی مکان هندسی نيست که احياناً طول و عرض و ارتفاعش برای ما مشخص شود و بتوان نمونه اش را در هر زمان و هر کجا مشخص کرد، مکانی است معين در زمانی معين. هر بخش آن به ما اطلاعی می دهد و همين باعث می شود تا بتواند در داستان نقش بازی کند.

زمان آثار او يا به عبارت دقيقتر زمانه ی آنها نيز همانقدر مشخص و غنی و مهار شده است که مکان آثارش. هر حکايت در برش خاصی از زمان قرار دارد که خواننده به روشنی درمی يابد و به شکلی جريان می يابد که منطبق با موقعيت تاريخی آن است نه تابع قالبهائی که يکبار برای هميشه معين شده و قرار است هميشه نيز از اعتبار برخوردار باشد. وقايع داستانهای او با جايگاه معينی در تاريخ پيوند دارد.

از اينجاست که دريچه ی آثار وی به جامعه ای که زمينه ی داستانهای اوست باز می شود. نگرش مهشيد اميرشاهی به جامعه ی اطرافش بسيار وسيع است. هنگام مرور برآثار او ما در بند يک گروه و طبقه نمی مانيم، چهره های شبيه به هم و دغدغه های فکری همسان نمی بينيم و از همه ی اينها مهمتر، سخنان يکسان نمی شنويم. براين نکته ی آخر بايد تأکيد کرد چون در شخصيت پردازی های مهشيد اميرشاهی زبان عامل اصلی و محوری است. نويسنده نه تنها از امکانات وسيع زبانی خود در طرح اندازی شخصيت هايش به تمامی بهره می گيرد، بلکه چهره ی اجتماعی آنها را بيش از هر چيز از طريق رابطه ای که هر کدام با زبان دارند مشخص می سازد، از اين راه به آنها جان می دهد و استقلال می بخشد. عامل عمده در زنده نمودن شخصيتهای وی ارتباط زنده و مستقلی است که هر کدام با زبان دارندو در ديالوگهائی که در ادب معاصر فارسی مشخص و ممتاز است، بازمی تابد. اين رابطه با زبان روشنگرترين و بارزترين جنبه ی شخصيت پردازی مهشيد اميرشاهی است و نکته ايست که غنای نگرش او به واقعيت و قدرتش را در بازسازی آن بيش از هر عاملی به خواننده منتقل می سازد.

در حقيقت اهميت زبان، چه از بابت بهره ای که راوی مستقلاً از آن می برد و چه از بابت سهمی، سهم عمده ای، که از آن برای شخصيتهايش منظور ميدارد، به حدی است که می توان زبان را نه فقط وسيله بلکه حتی موضوع آثار او محسوب کرد. آن ضربه ای که هربار با دوری از وطن نويسنده را به نوشتن وادار ساخته فقط ضربه ی دور افتادن از زادگاه نبوده، ضربه ی دور افتادن از حوزه ی حيات زبان مادری بوده است. اين زبان زنده و جوشان و پرتحرکی که طنينش اين اندازه به گوش ما آشنا و خوشايند است، آن چيزی بوده که نويسنده از آن دور افتاده، حساسيت و توانائی ادبی خويش را صرف بازسازی آن کرده. در نهايت آثاری را که وی پديد آورده و حوزه ی زبان و ادب فارسی را غنی ساخته، حاصل کوشش او در اين بازسازی است. تمامی اين دور آفرينش ادبی در حوزه ی زبان جريان دارد، نه زبان به عنوان پديده ای انتزاعی و جدا از ديگر وجوه زندگانی اجتماعی، چنانکه در کتابهای درسی به آن برمی خوريم، بل به عنوان بازتاب دهنده ی اصلی تمامی وجوه حيات اجتماعی انسان، محمل و محل تبلور اين روابط.

دليل اين که مهشيداميرشاهی نه تنها از جلای وطن صدمه ی ادبی نديده، بلکه حتی با قدرتی وافر به آفرينش آثار ادبی ادامه داده و به تصور من پربارترين بخش آثارش را دور از زادگاه خويش نگاشته، بايد در اينجا سراغ کرد. آفرينش ادبی او از ابتدا با دور افتادن از وطن، با نوعی تبعيد، نطفه بسته و به همين دليل تحرک و زايائی آن با تبعيد خود خواسته ای که او سالها بعد به دلايل سياسی و به قصد مبارزه برگزيده، نه تنها تضعيف نشده بلکه تشديد هم گشته است.

اين دورافتادگی، اين آميزش آشنائی و بيگانگی به نوعی در سرگذشت ادبی او هم بازتابيده. اين بار نه از بابت رابطه با زبان و کوشش برای دوباره سازی حيات آن در صحنه ی جامعه، بلکه از بابت رابطه ی او با فضای ادبی ايران.

اگر او را در محيط ادبی سالهای 1340 و 1350 ايران هم که شاهد انتشار اولين رشته از آثار وی بوده، تبعيدی بخوانيم سخن به گزاف نگفته ايم. نه آثار او در قالبهای رايج آثار ادبی اين سالها که برای همه ی ما آشناست، جا می افتد و نه خودش در هيچکدام گروههای ادبی ريز و درشتی که حول يک نشريه يا يک مراد شکل گرفته بود، جا ميگيرد. تفاوتها بارز است. او تقريباً هيچکدام از داستانهايش را قبل از چاپ به صورت کتاب، به نشريه ای نسپرده و به تحقيق به هيچکدام از دسته های ادبی آن زمان نپيوسته است. طبعاً اين دوری گزينی راههای معمول و آسان ناميابی و کاميابی ادبی را به روی او بسته است ولی اين بهائی بوده که وی ميبايست برای استقلال شخصيت و استقلال فکر و استقلال سبک خويش می پرداخته و پرداخته است. رفتن به اين راهها مناسب کسانی است که شخصيتشان متکی به ديگران است، نگرششان به جهان وامدار ديگران و سبکشان هم انعکاسی از سبک ديگران.

نگرش مهشيد اميرشاهی به جهان اطرافش و به عبارت دقيقتر خصايص جهانی که بازمی آفريند، در چند مورد از همگنانش ممتاز می گردد که بايد به ترتيب به آنها پرداخت.

يکی توجه به کودکان و جهان و زبان آنهاست. چندين داستان کوتاه او از ديدگاه کودکان نوشته شده و در بسياری از آثارش کودکان پا به پای بزرگسالان نقش بازی می کنند. اين توجه و اين حساسيت و دقت و رأفت نسبت به کودکان در ساختمان شخصيتهای خردسال او نقش اساسی دارد. هيچکدام آنها بزرگسالی نيست که با کم شدن يا به عبارت دقيقتر با ناقص شدن يک يا چند وجه از قابليتها و حساسيتهای خود به صورت کودک درآمده باشد. هر کدام آنها انسانی است کامل، نه نيمه ی يک آدم بزرگتر، انسانی که تفاوتش با بزرگسالان در ضعف و شدت احساسات و دلمشغولی ها نيست، در کيفيت متفاوت بيان آنهاست. زبان کودکانه ای که شخصيت های او به کار می گيرند الکن نيست، متفاوت است، پرتصوير و پراحساس است و به همين دليل بسيار رساست.

نکته ی ديگر نگاه او به طبقات فرودست است که به کلی با شيوه ی نگرش به اين گروه در ادب چند دهه ی اخير متفاوت است. در آثار او نه قرار است که تهيدستان طلبکار دائم دارايان باشند و نه نکبت زده و فحاش. مهشيد اميرشاهی اين گروه را با نگاه به خود آنها تصوير می کند نه با سرمشق گرفتن از اين و آن دستورالعمل ايدئولوژيک. تنگدستان او نه قهرمان دائمند و نه قربانی ثابت، انسانهائی هستند با تمامی ابعاد حيات يک انسان و بسا اوقات در پی ترقی اجتماعی، در پی تغيير موقعيتی که مطبوع طبعشان نيست و به همين دليل در راه بهتر کردن آن می کوشند. تصويری که مهشيد اميرشاهی از اين موقعيت و اين کوشش به خوانندگان آثار خويش عرضه می کند، توأم با همدلی و مثبت است و هيچ شباهتی به نيشهائی که نويسندگان ايدئولوژی زده به آن معتادند و گاه خوانندگان خويش را نيز به آن خوگر کرده اند، ندارد. نيشهائی که هميشه مردم طبقه ی متوسط را نشانه ميگيرد و کوشش آنها را برای دستيابی به زندگانی توأم با رفاه نسبی به مسخره می گيرد. آثار مهشيد اميرشاهی به کلی از کينه ورزی نسبت به آنهائی که می کوشند زندگی بهتری داشته باشند خالی است، البته گاه با طنز اين کوششها را تصوير می کند اما هميشه با همدلی.

مورد ديگری که بايد به آن اشاره کردمورد مذهب است و بروزات اجتماعی آن. البته امروز، بيست و چند سال پس از انقلاب اسلامی، خوشبختانه تمايل به نقد مذهب در همه جا رواج يافته است ولی وقتی اين تحول را دراز مدت در نظر مياوريم و می سنجيم تفاوت آشکار موضع رايج امروزين را با آنچه که طی دو دهه ی 1340 و 1350 رواج داشته در مييابيم. دو دهه ای که طی آنها نمادهای مذهبی به طور ثابت و دائم از ديدگاه مثبت به کار گرفته می شد، دو دهه ای که از اين بابت در تاريخ مدرن ايران بی نظير بود، ندا دهنده ی بازگشت به اسلام و ارزشهايش بود و به نوعی پيام آور انقلاب اسلامی. آثار قبل از انقلاب مهشيد اميرشاهی به کلی از اين بيماری مسری ادبيات معاصر ايران برکنار است. جهانی که او تصوير می کند جهانی است خالی از تقدس و به همين دليل برخلاف آنهائی که می کوشيدند يا می کوشند به هر دستاويزی در سنت مذهبی حيات دوباره بدمند و به کمک آن به طرحهای سياسی خود رنگ تقدس بزنند، انعکاس دهنده ی تصوير جامعه ی مدرنی است که نقش مذهب در آن محدود شده. او تصويرگر جهانی است که روز به روز از تقدس تهی تر می شود. آنجا که وی به نفس مذهب می پردازد، نگاهش بارتقدس زدائی می گيرد، نشانه ها و نمادهای مذهبی را از بار تقدسشان خالی می کند و به حد امور روزمره تقليلشان می دهد. طبعاً پس از انقلاب، اين خصيصه ی نگاه او به دلايل بديهی، بارزتر شده است و نمونه هايش فراوانتر، چون واکنشی است نسبت به کوشش اسلامگرايان و اعوان و انصارشان در تقدس پراکنی در جامعه ی مدرنی که آنرا برنمی تابد و با تمام قوا پسش می زند. اما نگرش اساسی او نسبت به جهان اطراف و پذيرش و نمايش بی تقدسی آن در هردو دوره يکسان است، با گذشت زمان فقط نمونه هايش فراوانتر شده و استهزايش بيشتر ولی در اساس تغييری نکرده است.

ديگر بايد از زنان سخن گفت. هم به اين دليل که نويسنده ی مورد بحث ما خود زن است و هم به اين دليل که ظرف يکی دو دهه ی اخير توجه به ادبيات زنان و نقش زنان در ادبيات و شخصيتهای زن داستان نويسان و… بيشتر شده است. نگرش مهشيد اميرشاهی به زنان همانند نگاهش به ديگر گروههای اجتماعی، جامع الاطراف است. زنان داستانهايش نه شهيدان ابدی هستند و نه موجودات منفعلی که به ضرب تحرک شخصيتهای مرد به حرکت در بيايند يا با زور قلم نويسنده. شخصيتهائی هستند چند بُعدی، متنوع، متفاوت، پرآب و رنگ و از همه مهمتر بازيگرانی تمام و کمال. ارج و مقدار آنها در داستان نه از حذف يا تقليل نقش مردان ناشی شده و نه به قيمت باجگيری عاطفی از خواننده به دست آمده است. اين دوری گزيدن از روشهای رايج ارج بخشی به قهرمانان زن، آثار مهشيد اميرشاهی را از گفته ها و نوشته های مدعيان آنچه که «ادبيات زنان» خوانده می شود متمايز می سازد، همانطور که نگاهش به فرودستان جامعه او را از مدعيان نمايندگی اين گروه جدا می کند. در هر دو مورد استقلال رأی او و توان و گستردگی نگاهش به واقعيت جامعه است که مايه ی اين تمايز است. کنار زدن ايدئولوژی و شعار، پرداختن به جهان واقع و دفاع از ارزشهائی که با مد روز عوض نمی شود.

تا اينجا نگرش مهشيد اميرشاهی به واقعيت صحبت کرديم، از چرائی و چند و چون رئاليسم آثار او و از اينکه چرا آثار وی اين اندازه در واقع نمايی موفق است. نوشته های مهشيد اميرشاهی واجد صفت ديگری هم هست که بايد در پايان از آن سخن گفت و آن طنز مهشيد اميرشاهی است. دليل اينکه طنز را برای آخر کار گذاشتم اين است که طنز درست نقطه ی فاصله گرفتن از واقعيت های روزمره است، محل شکستن قالب آنها. آن قفلی که بايد گشود تا چهره ی واقعيت آشنا تغيير کند و چيزی بيش از آنچه که هر روز به ما می نمايد بنمايد، در آثار مهشيداميرشاهی به کليد طنز گشوده می شود. طنزی ظريف و پربار که گاه به کلام برمی گردد و گاه به موقعيت، گاه شخصيتها را هدف می گيرد و گاه دنيای آنها را، گاه گزنده است و گاه توأم با لطف ولی مداوماً در کار است تا نه فقط تصوير واقعيتی را که تلخ است در کام خواننده شيرين کند، بلکه افزون برلذتی که نصيب وی می سازد به او هشدار بدهد که اين واقعيت سخت و سنگين و انبوهی که در اطراف خود می بيند انعطاف ناپذير نشمرد. بداند که نسبت به آن از استقلال و آزادی برخوردار است، می تواند آنرا چنان که هست بپذيرد يا با طنز دست رد به سينه ی آن بنهد، به سخره اش بگيرد و خود را حتی برای لحظه ای هم که شده از بند آن رها کند. شايد مهمترين خصلت سبک نگارش او همين باشد. نه خود بنده ی واقعيتی که می بيند می شود و نه با تمام استادی که در بازسازی آن به کار می برد، خواننده را به بندگی آن می خواند. تمامی اين دقتها و ظرافتهای نويسنده در درجه ی اول متوجه راضی ساختن طبع پروسواس و سختگير خود اوست و در عين حال نشانه ی حرمت نهادن وی به خوانندگانی که ظرافت و نکته سنجی شان را کم از تيزبينی و هوش خويش نمی شمرد. در حقيقت اين حرمت گذاشتن به خواننده مکمل حرمتی است که او به شخصيتهای داستانهايش می نهد، هرکدام حيات و حرمت خود را دارند، يکی در جهان واقع و ديگری در جهان داستان.

 

  نقل از مجله تلاش، چاپ آلمان، سال سوم، شماره 16، آبان-آذر 1382