بستن

ماهيت جمهوری اسلامی و توهمات رايج

من به عنوان زنی كه ظلم جمهوری اسلامی را چشيده است، به عنوان نويسنده ای كه ناچار ترك وطن گفته است، و به عنوان كسی كه آزادی بيان و قلم را از والاترين دست آوردهای بشری می داند سخنم را با پيامی به سلمان رشدی آغاز می كنم:

«گر هنرمند از اوباش جفایی بيند

تا دل خويش نيازارد و درهم نشود

سنگ بد گوهر اگر كاسۀ زرين بشكست

قيمت سنگ نيفزايد و زر كم نشود

بی هنران هنرمند را نتوانند كه ببينند، همچنانكه سگان بازاری سگ صيد را … يعنی سِفله چون به هنر با كسی برنيايد به خبثش در پوستين افتد

كند هر آينه غيبت حسود كوته دست

كه در مقابله گنگش بود زبان مقال».

از اينجا روی سخنم با شماست:

خانم ها، آقايان،

جمهوری اسلامی دهمين سال خود را پشت سر گذاشت و به گوياترين وجه آن را جشن گرفت – با صدور فرمان قتل يك نويسنده.

عرض كردم به گوياترين وجه، چون تصور نمی كنم هيچ حادثۀ ديگری می توانست چنين موجز و رسا ماهيت اين رژيم را بيان كند.

در فتوایی كه خمينی برای ريختن خون سلمان رشدی داده است شكل كلی و جوهر اصلی حكومت ملایی درج است، نه فقط از اين رو كه اين فتوا نشان می دهد آزادی هایی كه انسان متمدن طی قرن ها به آن دست يافته است برای رژيم آخوندان بی ارزش است وجان آدمی ارزان بهاترين سكۀ داد و ستد، بلكه به اين دليل كه يكبار ديگر می نمايد كه جمهوری اسلامی تنها با ايجاد بلوا و به راه انداختن جنجال و بر پا كردن قيل و قال دوام می يابد و قوام می گيرد.

در طول ده سال حكومت ملايان اين مسئله را بارها تجربه كرده ايم و نيازی نيست به اثباتش بنشينيم با اين حال نگاهی سريع و كوتاه به وقايع دهۀ اخير در اينجا لازم است تا شكی در صحت اين ادعا باقی نماند. آتش سوزی ها و شلوغی های آغازين، راه پيمایی های پی در پی و بی پايان، كشتارهای بی محاكمه و بی امان، گروگان گيری های آشكار و نهان، كش دادن جنگی خانمانسوز و اقدام به حملاتی موحش كه تنها نتيجه اش برجا ماندن جسد هزاران ايرانی بوده است همه جنبه ای نمايشی و چشم گير وترسناك داشته است كه دولت اسلامی از آن تغذيه كرده است. و اگر دقت كنيم می بينيم كه ضرب و آهنگ تعزيه گردانی آخوندها منطبق با دوره هایی است كه به دليل ضعف رژيم تصور آرامشی نسبی در ايران می رفته است. يعنی هرگاه بلوایی فروكش كرده است وبرای چندی جمهوری اسلامی از مدار پرتو نورافكن های صحنۀ جهانی خارج مانده است و زندگی خواسته است چه كنم چراهای روزانه را مطرح سازد گرداندگان اين رقص اموات از نو غوغایی بر پا كرده اند تا به بركتش نفسی تازه كنند.

هديه دهمين سال تولد اين رژيم به جهانيان – كه يكی از شرم آورترين اعمالش نيز به شمار می آيد – باز با اين فرض می خواند، چون مصادف است با زمانی كه جمهوری اسلامی سرشكسته و ورشكسته در جنگ با عراق تسليم شده است، جنگی كه شعارش «جنگ جنگ تا پيروزی» بوده است، عنوانش «جنگ اسلام عليه كفر» و هدفش «پيشروی تا قدس». خاتمۀ جنگ آن هم به صورتی كه می دانيم، تمام اين حرف ها را تبديل به باد هوا كرده است. حالا وقت آن رسيده است كه جواب پس بدهند و چون ديگر وحشت از خمپاره و موشك هم نيست، مردم فرصت سؤال كردن دارند: اگر قرار بود نتيجه اين باشد چرا اين همه از جوان های ما را به كشتن داديد؟ چرا سرمايه ملك را فنا كرديد؟ چرابی خانمان و آواره مان ساختيد؟ چرا در زمان ضعف دشمن پيشنهاد صلحش را نپذيرفتيد؟ چرا؟ اما اين چراها پاسخی ندارد. بنابراين بايد كله و عمامه را زير عبا پنهان كرد، به گوشه ای خزيد و برای يافتن امكان افروختن آتشی ديگر كمين كرد تا فرصت سؤال و جوابی نباشد.

آتشی كه اين بار رژيم خمينی به بهانۀ «آيات شيطانی» بر افروخته است، حقيقتاً جهنمی است و اين مالك دوزخ با اين عمل نه فقط مجال سخن را از ايرانيان گرفته است بلكه از نو مدعی شده است كه حافظ بلامنازع بيضۀ اسلام در جهان است!

اين شگردها در حكومتی چون جمهوری اسلامی شدت و ضعف بر می دارد اما انتها و پايان ندارد. چون همانطور كه عرض كردم شيشۀ عمر اين نوع حكومت در پناه قال در امان است و بهانۀ چاق كردن قال فراوان.

اين نكته، كه به گمان من فوق العاده بديهی و آشكار است، گویی از نظر جهانيان مخفی مانده است، چون در تعبيرها و تفسيرهایی كه ديگران از رژيم آخوندها می كنند، و ما می شنويم، ادنی اشاره ای به اين ويژگی رژيم ديده نمی شود و از آنجا كه اين روش زبده ترين خاصيت و راز بقای جمهوری اسلامی است، نا ديده گرفتنش ناگزير به تجزيه و تحليل هایی نادرست از ماهيت حكومت مذهبی می انجامد.

مثلاً مدتی است كه سناریوی غريبی در مورد جمهوری اسلامی بر سر زبان هاست و مداوماً تكرار می شود. خلاصۀ آن اين است كه بازيگران اين فيلمنامه -كه ملايان حاكم بر ايران باشند – بر دو دسته اند: تند رو و ميانه رو، و هر كدام اين برچسب ها يك رشته اسم يدك می كشد. ولی چون خارجيان خمينی و خوينی و خلخالی وخامنه ای ، همه را به يك روال تلفظ می كنند، من هنوز نفهميده ام كدام از اينها از نظر مفسران تند روست و كدام ميانه رو! مهم هم نيست چون حتی نويسندگان اين سناریو هم، بر حسب حرفی كه يكی از آخوندها امروز می زند و يا عملی كه يكی ديگر از ملاها فردا انجام می دهد، ناگزيرند كه مدام در تقسيم بنديشان تجديد نظر كنند. آنچه كم و بيش دستگيرم شده اين است كه، طبق اين نمايشنامه، احياناً موسوی اردبيلی سردستۀ اولی هاست و احتمالاً هاشمی رفسنجانی رهبر دومی ها، و نتيجۀ اخلاقی و نهایی آن اينكه اگر كارها به دست ميانه روها بيفتد مشكلات حل می شود!

من نمی دانم كدام شير پاك خورده ای در آغاز اين تخم لق را شكسته است كه به مذاق همه خوش آمده است و چنين مزه مزه اش می كنند. مقصود از تند رو و ميانه رو را هم در اين متن مطلقاً نمی فهمم. شايد معانی لغات به كلی عوض شده است و من غافل مانده ام، چون اگر مراد از اين دو كلمه، همان مفاهيم متعارف باشد، دومی كمترين جایی درحكومت مذهبی ندارد. «ميانه رو»، به استناد فرهنگ های مختلف، و تا اخطار ثانوی، به آدمی اطلاق می شود اهل مماشات و مدارا، بی تعصب و دور از افراط و تفريط، معتدل و متحمل و آماده برای شنيدن آرائی مخالف اعتقادات خويش – و من كور شوم اگر يكی از اين صفات را در يكی از سردمداران رژيم جمهوری اسلامی سراغ كرده باشم! اصولاً حكومتی كه مدعی است بر مردم هم در دار فانی و هم در سرای باقی حكم می راند و سرنوشتشان را هم در اين دنيا و هم در آن دنيا در دست دارد، نمی تواند گِرد ميانه روی بگردد.

ملايان ممكن است كه برای حفظ منافع و موقعيت خود دربعضی زمينه ها كوتاه بيايند، ولی اين كوتاه آمدن ها لحظه ای وگذراست و به محض آنكه خطر مرتفع شود و زمان مقتضی باشد به نقطۀ شروع برمی گردند.

خيال نمی كنم به مثال احتياجی باشد، مع هذا محض يادآوری چند مورد را ذكر می كنم: مسئلۀ مصادرۀ اموال در اين ده سال جذر و مدهای متعدد به خود ديده است. بارها ريخته اند و چاپيده اند و خانه ها را مهر و موم كرده اند و حساب های بانكی را توقيف كرده اند و املاك را تصرف كرده اند، و وقتی نياز داشته اند كه چرخ زنگ خوردۀ اقتصاد را با لك لك به كار بياندازند و به سرمايه گذاری مردم محتاج بوده اند، چند ملا از ميان خودشان اين نغمه را سر داده اند كه: مالكيت در اسلام بر حق است، خلاف شرع رفتار نكنيد و مال را به صاحب مال برگردانيد – ولی هميشه پس از چند صباحی باز همان آش بوده است و همان كاسه.

(من دوست نازنين ساده لوحی دارم كه تا به حال لااقل چهار بار به من خبر داده است كه آب رفته را دارد به جوی برمی گرداند. من هر بار از او پرسيده ام: كی؟ و هر بار از جواب هايش به اين نتيجه رسيده ام كه: احتمالاً وقت گل نی!)

مثال گويای ديگر مسئلۀ اعدام هاست. در اين ده سال نمی دانم چند نوبت از طرف رهبر انقلاب اسلامی عفو عمومی اعلام شده است، ولی اين را می دانم كه هر بار يكی دوماه پس از اعلام عفو عمومی موج بازداشت ها و كشتارها به شدت بالا گرفته است.

در رفتارشان با زنان آشكارا اين سياست يك قدم به جلو و دو قدم به عقب را مشاهده می كنيم. يكروز می گويند چادر بايد سر كنيد و وقتی با مقاومت رو به رو می شوند حرفشان را تعديل می كنند كه حالا نكرديد هم نكرديد، چندان واجب نيست. ولی به محض اينكه هيجان ها می خوابد حجاب اسلامی را رسمی و رعايت نكردنش را گناه شرعی اعلام می كنند. «گروه ثارالله» راه می اندازند و «خواهران زينب» را به گشت می گمارند تا بر هر تار مو و ناخن انگشتی نظارت كنند. تا جایی كه عرصه چنان تنگ می شود كه خطر انفجار می رود. آنوقت «گروه» را منحل می كنند و «خواهران» را به خانه هاشان می فرستند تا باز خشم و غضب كمی فرو كش كند و اينها ساز تازه ای كوك كنند.

در مورد سفر ايرانيان مقيم كشور به خارج و بازگشت ايرانيان در تبعيد به داخل كشور هر روز، و بنا به مصلحت آن روز، بامبولی تازه می زنند. گاه به دستۀ اول سخت می گيرند و دستۀ دوم را تشويق می كنند؛ گاه دست مقيمان را باز می گذارند و تبعيدی ها را می ترسانند. گاه از يكی دلار می خواهند و تضمين می گيرند، گاه به ديگری وعدۀ دلار می دهند و تضمينش می كنند.

اينها همه در جهت و به مناسبت ابقای خودشان است، نه نشانگر تغييری بنيادی و يا خواست تحولی عميق. حتی در مواردی كه امتيازی می دهند كه جای پس گرفتن نمی گذارد هم نشانی از تغيير و تحول نيست.

نمونه ها در اين مورد هم فزون و فراوان است و ما شاهدش بوده ايم. باز فقط فهرست وار چند شاهد مثال می آورم: خمينی مدعی بود كه فقط احكام اسلامی بايد اجرا شود چون جامع و كافی است و می تواند تمام مسائل را از جزیی ترين تا كلی ترين حل و فصل كند. اما وقتی با واقعيت جامعه رو به رو شد اجباراً و از بن گوش از اين موضع عقب نشينی كرد. مثلاً نگه داشتن مجلس، هر قدر ظاهری و قلابی؛ وارد كردن يكی دو زن به اين مجلس قلابی، هر اندازه بی بو و بی خاصيت؛ نوشتن قانون اساسی، هر چند ياوه و بی اساس؛ مراجعه به آراء عمومی، گرچه تؤام با تقلب و تزوير – همه در جهت خلاف ادعای اوليه است. با وجود دائر كردن محاكم شرعی رژيم عملاً نتوانسته است دستگاه قضایی را منحل كند. با تمام شلتاق ها امكان آن را نداشته است كه شكل صوری دولت را بر هم بريزد و چيز ديگری به جايش بنشاند. نه فقط نتوانسته است حوزه های علميه را جانشين مدارس كند، بلكه ناگزير شده است طلاب را روانۀ دانشگاه ها سازد. بر خلاف شاخ و شانه كشيدن ها نتوانسته است از تكنولوژی جديد چشم بپوشد يا از نوسانات اقتصادی جهان بركنار بماند، يا خود كفا شود و يا حتی بهره و ربح را از ميان بردارد يا حق رأی را رسماً از زنان بگيرد. همۀ اينها از ديد ولی فقيه عقب نشينی محسوب می شود. چون در حقيقت اقرار به اين است كه آيات قرآنی در عمل نمی تواند جامعه ای شكل يافته و بوی تمدن شنيده را اداره كند و گفتن بسمه تعالی عمل جراحی را از علم پزشكی به علم اسلامی تبديل نمی كند و خواندن سورۀ ياسين نمی تواند جايگزين فنون نوين گردد.

ولی مفهوم اين عقب نشينی ها و كوتاه آمدن ها به هيچ روی دال بر ميانه رو شدن رژيم نيست، بلكه متأسفانه معنايش اين است كه ملايان حاكم برای در انحصار داشتن قدرت سياسی خود را با واقعيت جامعۀ ايران منطبق می كنند.

به نظر می رسد كه نه فقط غير ايرانيانی كه به هر حال با زير و بم ماجراهای ايران آشنا نيستند، بلكه ايرانيان مخالف اين رژيم هم اين مسائل را از نظر دور داشته اند، چون حمله های آنها به رژيم به صورت كليشه هایی است كه يا ديگر وارد نيست و يا كمترين اثری بر وضع موجود ندارد.

به عنوان مثال، گفتن اينكه اينها با فرهنگ ايرانی دشمنند، در حال حاضر موجه به نظر نمی رسد. حكومتی كه سالروز حافظ را به كمك خدمتگزاران و مزد بگيران چاق و چله اش در «یونسكو» جشن می گيرد و هزارۀ فردوسی را به نام آن رژيم بر پا می كند و می گذارد دیوان های خيام و مولانا مكرر چاپ و منتشر شود، به صورت ظاهر با ادب فارسی جوال نرفته است، بلكه با مرد رندی آنچه را نمی تواند به جنگش برود يا ادعای مالكيتش را می كند و يا به حال خود رها می سازد و همش را فقط به اين مصرف می رساند كه امروز چيزی – حتی يك جمله و يك كلمه – كه بر بنياد قدرتش خللی وارد آورد نشر نيابد – و در اين زمينه كاملاً موفق است. و يا ريشخند ملايان به صورت سنتی آن كه: اينان خود زن باره و شكم پرست و فاسدند، هيچ دردی را دوا نمی كند؛ يا تكرار اينكه: آخوند جماعت از ساختن يك آفتابه هم عاجز است، رهی به دهی نمی برد. چون با اينكه هرزه و مفتخور و پول دوستند حاكم شده اند و حكومت می كنند، و تا وقتی كه پول نفت ما را به جيب می زنند و می توانند پيشرفته ترين كامپیوترها را خريداری كنند، عجزشان در ساختن لولهنگ بی اهميت است.

راه مبارزه با اين رژيم دادن شعار و نثار نفرين نيست. يكی از لطيفه های عبيد زاكان در اينجا مصداق پيدا می كند. در حكايتی كه می فرمايد: «شخصی می گفت: چشمم درد می كند و با آيات و ادعيه مداوا می نمايم. طبيبی گفت: اندكی انزروت [كه داروی چشم است] بدانها بيفزای!» ما هم بايد مختصری مرهم واقعی به شعار و نفرينمان اضافه كنيم. در درجۀ اول بايد خود درد را درست بشناسيم تا راه مداوا را بيابيم. درد ما رژيم تامگرای مذهبی نام دارد و انزروت ما برقراری دمكراسی لائيك است. تنها با پافشاری برای به دست آوردن اين نوع حكومت می توان به مقابلۀ اين رژيم رفت. فقط با حربۀ لائيسته (كه به معنای جدایی دين است از دولت) و دمكراسی (كه به معنای حكومت قانون ناشی از مردم است) كه لازم و ملزوم يكديگرند و از ارزشی يكسان برخوردار، می توان از شر اين دولت فاشيستی خلاصی يافت.

حكومت اسلامی كه در آغاز برای بسياری كلماتی گنگ بود و مفهومی روشن نداشت، پس از ده سال معلوم شده است كه چيست و چه می گويد. حكومتی است كه قدرت سياسی را در پناه مذهب به انحصار گروهی معدود در آورده است كه فقها باشند، يعنی جانشينان و وراث پيغمبر و مَهدی. و می گويد آنچه غير اسلامی است غير قابل قبول است. بايد در نظر داشت كه تصميم اينكه چه اسلامی است و چه نيست هم در اختيار آنهاست. به عنوان نمونه: خمينی فتوا صادر می كند كه در زمان حاضر، اطاعت از اوامر او، حتی اگر مغاير با گفته های محمد باشد، بر مسلمانان واجب است. و مثال ديگر، رژيم اسلامی سجاده آب كش با دولت لا مذهب شوروی قرار داد می بندد و داد و ستد دارد. اين گفتار و كردار كه از زبان و طرف مقلدين كفر محسوب می شود، از زبان و جانب مجتهدين نه فقط اسلامی بلكه واجب الاجراست. و فردا، بر حسب اقتضای موقعيت فتواهای ديگری صادر خواهند كرد كه به همان اندازه اسلامی و واجب الاجرا خواهد بود ولو درست عكس فتواهای ديروزشان باشد. بنابراين تغييرات صوری و ظاهری رژيم، حتی اگر چشم گير باشد در واقع بی اساس و ناپايدار است و نمی بايست به آن دل خوش داشت.

ايزوكرات متفكر قرن پنجم قبل از ميلاد و اهل آتن، گفته است: «ميزان اعتبار پيشوايان را می توان از روی تعداد قوانين مسخره ای كه بر پيروانشان تحميل كرده اند تخمين زد.» اين فيلسوف یونانی، چون اقبال يارش بوده است و 25 قرن قبل از زاده شدن پديدۀ جمهوری اسلامی دنيا را ترك گفته، گناهی متوجهش نيست اگر ضريب چماق تكفير را در اين معادله وارد نكرده باشد. ولی همانقدر كه ناديده گرفتن اين ضريب از طرف ايزوكرات موجه به شمار می آيد از جانب هم عصران رژيم اسلامی ناموجه است. متأسفانه همين امروز هم بسياری وضع ايران و ايرانيان را از ديدی مشابه ايزوكرات وصف می كنند. يعنی می گويند اگر هنوز اكثريت مردم موافق اين رژيم نبودند آخوندها نمی توانستند اينقدر دوام بياورند. و برای محكم كردن استدلالشان اضافه می كنند كه نبايد فراموش كرد كه 99 ٪ ايرانی ها مسلمانند و اعتقادات مذهبی دارند. خلاصه اينكه پيشوا هنوز معتبر است و از آنجا كه قوانين مسخره ای كه بر مردم تحميل كرده است خارج از شمار است، لابد نفوذش هم خارج از حد است!

اين نحوۀ استدلال از همان مقولۀ سناریوی آخوند تند رو و كند روست كه پايه و اساسی ندارد ولی مبلغ تا دلتان بخواهد دارد. رژيمی كه رأی گيری را ملغی نكرده است اما هرگز مردم را در دادن رأی آزاد نمی گذارد، خود به اين نتيجه رسيده است كه مورد تأييد و حمايت مردم نيست.

مسئلۀ مسلمانی ايرانيان از قسمت مقدماتی اين تز هم بی اساس تر است. البته كسی منكر اين نيست كه بيشتر ايرانی ها مسلمان زاده شده اند. ولی از مسلمان زاده شدن تا اسلام آوردن و بعد حكومت اسلامی را پذيرفتن فرسنگ ها راه است. كنت دو گوبينو در سنۀ 1850 ميلادی در بارۀ ما نوشته است: ايران كشور مسلمانی است كه مردمش كمتر از همۀ مسلمانان ديگر جهان پابند مذهبند. و اخيراً در پاريس كتابی منتشر شده است به قلم نب هنی كوريبا و به نام «عمر خيام، پيام آور ايران جاودان». نويسنده در آغاز اين اثر يادداشتی كوتاه آورده است كه ترجمه اش را برايتان می خوانم:

«اين رساله در بارۀ عمر خيام با اين هدف نوشته شده است كه از طريق يكی از شخصيت های برجستۀ ايران چهرۀ واقعی اين سرزمين را بنماييم و نگذاريم كه جنبه هایی كه امروز بر آنها تأكيد و تكيه می شود موجب گردد كه وقار و پختگی فكر و وسعت ديد جهانی مردم اين ملك به بوتۀ فراموشی افتد.»

من شخصاً خود را مدیون اين محقق عرب می دانم كه خيام را نمايندۀ فكر ايرانی معرفی می كند نه خمينی را. و از بيگانگان و بيش از آنها از خودی هایی درعجبم كه انقلاب اسلامی چنان خيره شان كرده است كه خصوصيات ملی ايرانيان را از ياد برده اند و تحت تأثير قوت و شدت تصاوير و مناظر اخير، كه از طريق رسانه های گروهی در همه جا منعكس شده است، حوادث اين دهه را نتيجۀ تفكر مسلط بر جامعۀ ايران پنداشته اند.

اين اثر چنان عميق بوده است كه ژيسكار دستن، رئيس جمهور پيشين فرانسه كه ايران قبل از انقلاب را ديده است و بنا به گفتۀ خودش در مدت اقامت در آنجا فقط با هلی كوپتر از كاخی به كاخی رفته است، وقتی به شرح و وصف تهران می پردازد، می گويد: شهر پر از زن های چادری سياه پوش است و خيابان های كم عرض بی پياده رو و مخروبه های به آتش كشيده شده. يعنی درست مناظری كه در فيلم های خبری بعد از انقلاب به نمايش در آمده است و او ديده است!

در مقابل اين اشخاص دايم بايد يقه جر داد و بالا و پايين جست كه به دو بال بريدۀ حضرت عباس نه ما يكشبه درد دين پيدا كرديم و نه زنان ما پيش از آنكه تحت فشار حكومت اسلامی قرار گيرند از بی چادری به جان آمده بودند! تازه بعد از اصرار و ابرام و رو كردن سندهای متعدد، اين افراد می گويند كه شايد، ولی آنها كه جانشان را دادند و شهيد شدند اين حكومت را می خواستند.

در آغاز صحبت ملاها را گردانندگان رقص اموات خواندم، در اينجا بايد اضافه كنم كه مروجين اين تصوير هم در نبش قبر مردگان كمك بسيار مؤثری به آنها می كنند. معلوم نيست در اين ميان گناه زندگان چيست كه وضع قوانيننشان را به مردگان قرن پيش حواله می دهند و مشروعيت حكومتشان رابه شهيدان ده سال قبل!

به هرحال آنچه از قرائن برمی آيد دال بر اين است كه آنهایی كه در آغاز انقلاب كشته شدند، خودشان هم نفهميدند كه فدای چه می شوند. بر فرض هم كه دانسته فدای برقراری جمهوری اسلامی شده باشند تعدادشان با كسانی كه به دست اين رژيم و به جرم نخواستن اين رژيم به قتل رسيده اند قابل قياس نيست و اگر قرار است كه مردگان سرنوشت ما زندگان را تعيين كنند چرا نبايد از خواست اكثريت تبعيت كرد؟ ولی احتمالاً درجایی كه اموات قانون مدار و قانون گذارند لابد اكثريت با اقليت است!

تصاوير غلط و رايج در بارۀ جمهوری اسلامی بيش از اينهاست، ولی تصور می كنم نمونه هایی كه ذكرش آمد برای روشن كردن اين نكته كافی باشد. نمی خواهم پر گویی كنم، بنابراين فقط به يكی دو مسئلۀ ديگر هم به اختصار می پردازم و مطلب را درز می گيرم. در حقيقت مسائل مورد نظر، تئوری و نظريه ای جديد در بارۀ جمهوری اسلامی ارائه نمی دهد، ولی حكم صغری و كبرای استدلال هایی را دارد كه تا اينجا خدمتتان عرض شد.

يكی از آنها مسئلۀ اختلاف ميان آخوندهاست و جنگشان بر سر قدرت؛ و دومی مسئلۀ مرگ خمينی است و تغييراتی كه اين واقعه به دنبال خواهد داشت. شكی نيست كه هم رقابت و دشمنی ميان ملايان مشهود است و هم مرگ خمينی حتمی. پس تا اينجا مشكلی در بين نيست. مشكل از آنجا ناشی می شود كه برای بسياری اين شبهه به وجود آمده است كه نتيجۀ يكی يا ديگری از اين دو واقعيت مسلم الزاماً در جهت بهبود وضع مردم خواهد بود – يعنی باز همان تصور واهی اعتدال و يا خواب و خيال تغيير و تحولی بنيادی.

دعوای معممين با هم بر سر سرنوشت ملت ايران نيست تا عاقبتش در آن نقشی داشته باشد؛ و مرگ خمينی سوای آنكه دل بسياری از ايرانيان را خنك خواهد كرد، اثر چندانی بر طبيعت و ذات جمهوری اسلامی نخواهد داشت. چون نتيجۀ نهایی اين هر دو فقط اين خواهد بود كه يك آخوند ديگر و يا گروهی از آنها باز بر ملك و مردم ايران حكم خواهد راند: طبق سنت و شريعت، بر پايه قوانين محمدی و آيات قرآنی، در پناه جنجال و ارعاب و مسلح به چماق تكفير.

قصدم از اين عرايض اين نيست كه حوادث بر اين رژيم می گذرد بی آنكه خللی بر آن وارد آورد – مطلقاً، بلكه مقصودم اين است كه هيچكدام از اين عوامل به تنهایی عامل تعيين كننده نيست و مهم تر از آن می خواهم بگويم كه به انتظار اين حوادث و اتفاقات نشستن و دست روی دست گذاشتن و به شايعات دل خوش كردن عبث است.

در همسايگی خود ما و همين اواخر سرنوشت دو ملت پاكستان و افغانستان هركدام بر اثر يك پيش آمد دگرگون شد – اولی بر اثر سقوط هواپيمای ضياء الحق و دومی به دليل تغيير سياست گرباچف. اما دگرگونی عميق و ماندگار وقتی برای اين دو كشور ميسر می شود كه گروه هایی در تمام دوران سختی و مشقت ديكتاتوری يا جنگ و سرگردانی اشغال بيگانه، برای ادارۀ مملكت به نحو دلخواه، به حال آماده باش مانده باشند وگر نه من شك ندارم كه مرگ ضياء الحق به تنهایی تغييرات عمده ای به دنبال نخواهد داشت، و سياست «پرسترويكا» و «گلاس نوست» ميخاييل گرباچف افغان ها را از چاه به چاله خواهد افكند.

خلاصه اينكه اگر بركتی می خواهيم بايد حركتی بكنيم، چون دستی از غيب بر نخواهد آمد – خصوصاً كه امروز هم چون همۀ روزگاران معجزات از ابزار كار حضرات است نه ما.

متشكرم.

 

 

٭ اين سخنرانی در تاريخ 10 آوريل 1989 به دعوت انجمن همبستگی مشاغل در لوس انجلس (امريكا) ايراد شد.