بخش هایی از:
دخت خلف دخو
نوشتهٌ فرشته مولوی
http://www.fereshtehmolavi.net
پس از گذشت بیش از سی سال هنوز مزهٌ خوش خواندن بعد از روز آخر را حس میکنم
دههٌ چهل، دورهٌ زرّین شکوفایی فرهنگی و رونق روشنفکری و ادب و هنر تاریخ معاصر ایران، نامهایی را بر عرصهٌ شعر و داستان ما ماندگار کرده است… از جمله چوبک، آل احمد، گلشیری، گلستان، سیمین دانشور، ساعدی، صادقی و امیرشاهی …. روشن است که همهٌ نویسندگانی که در این دوره خوش درخشیدند، یا به دلیل شخصی یا اجتماعی و یا هر دو، آن قدر بختیار نبودهاند که روند طبیعی کار حرفهای خود را پی گیرند. از زمرهٌ بختیاران اندک شمار یکی مهشید امیرشاهی است که به رغم مرارتهای حضر و سفرش توانسته پی کار خویش را بگیرد و در کنار تولید حجم درخور توجهی از گونههای ادبی و داستانی کیفیت ویژهٌ خود را بر گنج فارسی بیفزاید….
…در دورهٌ ولع برای خواندن و یافتن داستان خوب فارسی بود که به سراغ کتاب سوم مهشید امیرشاهی، بعد از روز آخر، رفتم و از دروازهٌ این کتاب به جهان واقعی و خیالی این نویسنده راه یافتم. [و]… من خوانندهٌ حرفهای داستان کوتاه پس از گذشت بیش از سی سال هنوز مزهٌ خوش خواندن بعد از روز آخر را حس میکنم، [و] در میان داستانهای این مجموعه داستان مه دره و گرد راه را از زاویهٌ نگاه و پسند [خود] بهترین داستان مجموعه [می دانم]. در واقع همین یک داستان کافی بود که من نویسندهٌ آن را داستاننویسی آگاه به کار خود و زمانهٌ خود بدانم که درونمایهٌ جدایی و بیگانگی را با زبانی روان در بافت و ساخت خوش پرداخت و مأنوس و بی تکلف و تصنع داستانی کوتاه مینشاند.
مه دره و گرد راه مهشید امیرشاهی داستان کوتاه نویس را به من شناساند و مرا پی دیگر کارهای او کشاند…. به گمان من نقد و بررسی جامع داستانهای کوتاه امیرشاهی و پرداختن به جایگاه او در میان داستان کوتاه نویسان هنوز در راهست. از این گذشته، گرچه آشناییام با رمانهایش به خواندن در حضر و شنیدن بخشهایی از رمان چند جلدی مادران و دختران محدود میشود، یقین دارم که کارهایش در این زمینه نیز درخور بررسی جدی و ژرفند.
اما آنچه من در این نوشته پیاش هستم، پرداختنی کوتاه و اشاره وار به زبان و طنز مهشید امیرشاهی است که بیگمان قلهٌ شایستگیهای ادبی کارهای او و سازندهٌ سبک و نشان ویژهٌ اوست. ناگفته پیداست که معنی این حرف کاستن از ارج و ارزش دیگر تواناییهای امیرشاهی داستاننویس نیست. شاید بد نباشد همینجا کوتاه تأکید کنم که من امیرشاهی را داستانگویی مادرزاد میدانم که در روایت و توصیف زبردست و به اصل همخوانی عناصر داستان آگاه است. پس پررنگ کردن زبان و طنز کارهای او در اینجا فقط از قوت این دو ویژگی، و از اهمیت این دو از زاویهٌ نگاه من، و به نیت درآمد نویسی بر سبک و ویژگی کار او سرچشمه میگیرد.
هستند داستاننویسانی که به عنصر زبان بهایی نمیدهند، اما بیاعتنایی به زبان و ندانستن نقش آن در داستان هم نویسنده را از دستیابی به سبک محروم میکند، هم داستان را از یکی از بنیادیترین عناصرش. سوای این دو، خواننده هم ناچار است نادانیها، شلختگیها و سرسریگیریهای زبانی کار را یا تاب بیاورد یا از خیر خواندن کار بگذرد. ناگفته پیداست که کار اصلی داستاننویس نوشتن یک داستان خوب است؛ اما داستاننویس حرفهای، یعنی داستاننویس آگاه به چند و چون حرفهاش، هیچیک از عناصر داستان، از جمله زبان، را نادیده نمیگیرد. همچنین از این اصل ساده هم خبر دارد که داستان گستردهترین و بنیادیترین پهنهٌ نوشتاری زبانیاست که هم همهٌ گونهگونیهای بسیار وجههای گفتاری و شنیداری زبان و هم همهٌ کارکردهای آن را در برمیگیرد. به بیان روشنتر داستان فارسی، سوای کیفیت ادبی خود و در کنار آن، گنجینهٌ زبان فارسی هم هست؛ چون هم عرصهٌ حرکت و پویایی آن و هم مایهٌ زایش و بالیدن آن است. چنین داستاننویسی پاسداری از زبان را به فرهنگستان و دیگر نهادهای رسمی و یا حتی ادبشناسان پاس نمیدهد و میداند که نویسنده از هر نوع، به صرف آن که ابزار کار و وسیلهٌ بیانش قلم است، در برابر زبان تعهدی دارد. این حرف… به سادگی به این معناست که داستاننویس باید در کنار خوب دیدن خوب شنیدن را هم بداند تا بتواند خوب روایت کند. شاید به جرئت بشود گفت که نخستین برداشت خواننده از نوشتههای امیرشاهی، چه داستان و چه ناداستان، برخاسته از مهارت او در شنیدن است که در زبان و نثر او بازمیتابد.
گسترهٌ زبانی یک داستان دربردارندهٌ وجههای بسیاریست. بافت زبان شناسانهٌ داستان افزون بر معنا شناسی نحو (چگونگی شکلبندی جملهها و نیز اندازه و شیوهٌ کنارهم نشینی و ترتیب آنها)، واژگان و روال گزینش واژگانی، و آهنگ کلمهها و کلام را در بر میگیرد. این بافت به یاری شگردهایی چون ایجاز و تکرار واژه یا عبارت یا جمله و یا حذف آنها — در جایی که انتظار بودنشان میرود — و ترفند اساسی تمایز در ردههای گوناگون — از تمایزمیان گونههای کاربردی گفتار و گفتگو یا گفتار و گفتگو در موقعیتهای مختلف گرفته تا تمایز میان زبان توصیف و روایت و حدیث نفس — وهمچنین به کمک روش سجاوندی رویهمرفته زبان و نثری را میآفریند که به لحن راوی یا راویها و لحن شخصیتهای داستان شکل میدهد و در نهایت تأثیری ویژه و مشخص بر خواننده میگذارد. روشن است که خواننده برخورد کمی زبانشناسانه با داستان نمیکند و قصدش از خواندن داستان تجزیه و تحلیل فنی آن نیست. با اینهمه خواننده هم — دست کم اگر حرفهای باشد و خبرهٌ داستان — راحت و آسان و معمولاً در دم، تاثیر زبانی داستان را درمییابد و خواه ناخواه در دریافت حسی کل داستان متأثر از این تأثیر زبانی است. به جرئت میتوان گفت که دستاورد زبانی امیرشاهی نویسنده در خوشخوانی و دلپذیری نوشتههایش سهمی چشمگیر دارد. درستی و پیراستگی و روانی و شیوایی نثر و زبان او، بهویژه در زمانهٌ رواج تولید انبوه که سرسرینویسی و پرنویسی و یاوهنویسی سکهٌ روزست، چنان خوش میدرخشد که به خواننده حظی دوچندان میبخشد.
برخلاف زبان که در شکلگیری سبک، یعنی یکی از پنج عنصراساسی داستان — شخصیت، ماجرا یا پیرنگ، زمینه، درونمایه، و سبک — نقشی بنیادی دارد و پرداختن به آن از “بایست”هاست، طنز به خودی خود ضرورتی ندارد و داستاننویس به تشخیص و پسند خود آن را به عنوان یک شگرد ادبی برمیگزیند. گفتن ندارد که طنز و برخی از دیگر شگردهای ادبی در صورت غلبٌهٌ تام و تمام بر اثر میتوانند به یک گونٌهٌ ادبی بدل شوند. همچنین از یاد نبریم که قدمت طنز و شیوههای ادبی دیگری که با آن همانندیهایی دارند — مانند هجو و نقیضه و مضحکه سازی — و برخاسته از سرشت آدمیاند، میتواند مثل قدمت روایت به دورترین تاریخ ممکن بشری برسد. نیت طنز در اساس نکوهش بلاهت و شرارت و کژی و کاستیهای آدمی و جهان آدمی از راه زخم زبان و کنایه و ریشخند و همراه با شوخ طبعی و مسخرگی است. هجو هم در پی زشتنمایی کسی یا چیزی یا کاری از راه دست انداختن آن کس یا چیز یا کار است. فرق باریک اما مهم میان هجو و طنز را به گمان من بیشتر باید در آن دید که در هجو غرض شخصی نویسنده ملاک است و در طنز نیت غیر شخصی او. … به بیان دیگر طنز شیوهٌ بیانیست که چنانکه اشاره شد گاه به هدف بدل میشود و در هر حال از محدودهٌ شخصی نویسنده فراتر میرود. افزون بر این، گرچه طنز از سلاح شوخی و خنده بهره میگیرد، به خنده برانگیزی بسنده نمیکند و با گذر از خنده خواننده را به تأمل در بارهٌ آنچه که بههیچرو خندهناک نیست میکشاند. هجو اما بهندرت از حد خنداندن خواننده پیشتر میرود. با این همه باید پذیرفت که در بسیاری از کارها — از نمونههای قدیمی مثل برخی ازکارهای عبید و ایرج گرفته تا نمونههای امروزی مثل برخی از کارهای پزشکزاد و نبوی — طنز و هجو درهم به خورد خواننده داده میشوند. پیداست که ارزش هجو و طنز یکی نیست و نویسندهای که در خیال طنز است، ناگزیر باید حواسش را جمع کند که عنان قلم را به دست هجو ندهد و نگذارد که هجوش عرصهٌ طنزش را تنگ کند. … امیرشاهی طنزنویس قدر و قیمت طنزش را خوب میداند …
روشن است که طنز همیشه و همهجا به کار نمیآید، مگر آن که گونهٌ ادبی باشد تا شگرد ادبی. در گسترهٌ داستان بیتردید داستاننویسی که نخواهد در قید بماند، به تناسب داستانی که در سر میپروراند ممکن است طنز را به کار بندد یا نبندد. نگاهی به داستانهای کوتاه مهشید امیرشاهی آشکار میکند که داستانها به یک خط و روال محدود نمیمانند و داستاننویس دست خود را در گزینش فرم و شگردهای مناسب با داستان باز نگهداشته است. با اینهمه در بسیاری از داستانها طنزی گاه نرم و نازک و گاه خودنما حضور دارد؛ چنان که میشود گفت طنز یکی از شگردهای خوشدست شدهٌ نویسنده است. طنز این داستانها نه فقط در بیان راوی و حرف و کلام و گفتگوی شخصیتها که بیشتر در یافتن و پرداختن و نمایاندن شخصیتهای کژ و کوژ و نیز یافتن و برساختن موقعیتهای مضحکه است. گفتن ندارد که برای نویسندهای چون امیرشاهی که شناگر آبآشنای دریای زبان فارسیاست و گوشرشگ برانگیزی دارد، طنز در کلام از راه به کارگیری درست و بهجای طعنه و متلک و نیش و کنایه و دیگر ترفندهای زبانی چون بذله گویی و مضمون کوک کنی کاری سخت نیست. اما آفریدن شخصیتها و موقعیتهای طنزآمیز کاری کارستان است که هم ذوق میخواهد هم تمرین. شاید ملایمت و روانی طنز او که نشان از طبیعی بودن آن دارد، سبب باورپذیری آسان آن و در نتیجه به دل نشستن آن میشود. به بیان دیگر طنز کار را خواننده بیدردسر و راحت میگیرد و راحت هم باور میکند که نویسنده قصد قالب کردن آن را نداشته است. خوش طنزی مهشید امیرشاهی چنان است که میتوانم با خیال راحت ادعا کنم که آن را از دو استاد طنز قزوین، عبید و دهخدا، به ارث برده است.
گفتن از داستاننویسی زباندان و طنز شناس که دست بر قضا زادهٌ قزوین هم باشد، مرا وسوسه میکند که این نوشته را با ادای دینی به دهخدا به پایان ببرم؛ بهویژه که مهشید امیرشاهی هوشمندانه و بازیگوشانه پا جای پای دخو گذاشته و رشتهٌ بریدهٌ چرند پرند او را که تا همیشه در تاریخ ادبیات زبان فارسی تابناک میماند، و به گمان من — به رغم ماهیت ژورنالیستیاش — راهگشای ادبیات داستانی مدرن است، پی گرفته است. باری، چند باری که به نامههای دخت خلف دخو گوش دادهام، به این فکر افتادهام که زخمی که طنز میزند، برگردان زخمیست که گویا بیجا و بی سبب خوردهایم…!
تورنتو، فروردین 1387