بستن
شجاع الدين شفا : بهترين رمان نويس معاصر ما

شجاع الدين شفا : بهترين رمان نويس معاصر ما

مهشيد اميرشاهی بهترين رمان نويس معاصر ما

شجاع الدين شفا:

خانم اميرشاهی را من نخستين بار از ورای رمان «درحضر» او شناختم که پانزده سال پيش در اروپا منتشر شد. تأثير فراوانی که اين کتاب در من بخشيد مرا متوجه کرد که با اثر يکی از بزرگترين نويسندگان ايرانی دوران حاضر آشنا شده ام. توانايی نويسنده ی «درحضر» در ارزيابی انقلاب کم نظير بود ـ انقلابی که در آن سالها به نام «انقلاب اسلامی ايران» پاگرفته بود ولی خيلی زود معلوم شد که در آن دين نيز به همان اندازه در راه رسانيدن آخوند به مسند حکومت به مسخره گرفته شده است که حقوق بشر و دمکراسی و عدالت طلبی مورد ادعای آيت الله نوفل لو شاتو. چند سال پس از انتشار اين کتاب، توانايی های نويسنده با چاپ رمان ديگری بنام «درسفر» ـ که اين بار به ارزيابی زندگی جامعه ی برونمرزی ايرانيان اختصاص داشت ـ به صورتی باز هم بارزتر نشان داده شد.

موفقيتی را که در همان هنگام نصيب اين دو رمان شد می بايد، گذشته از استعداد استثنايی نويسنده ی آنها در هنر نويسندگی و احاطه ی آشکارش به نثر فارسی و بخصوص درست نويسی آن، فرع عوامل اضافی ديگری نيز دانست که مهمترين آنها برخورداری از سطح عالی تحصيلی، آشنايی نزديک با چند زبان مهم خارجی و از آن راه با ادبيات وسيع اروپايی و آمريکايی و در عين حال تماس های پيگير با مراکز خبری و مطبوعاتی و ادبی بين المللی دانست ـ چنين مجموعه ای را در نزد کمتر نويسندۀ معاصر ديگر ما می توان يافت.

چندی پيش بر حسب تصادفی متوجه شدم که حتی در سالهای پيش از انقلاب نيز نوشته های اين بانو، که طبعاً در سنين نوجوانی او بچاپ رسيده اند، مورد توجه مراکز ادبی يا تحقيقی اروپايی قرار داشته اند، زيرا در جريان جستجو در مدارک قديمی که در ارتباط با مطالعات ايران شناسی در کشورهای خارجی گردآوری کرده بودم به مقاله ای در يک نشريۀ ادبی چکسلواکی برخوردم با عنوان درشت «مهشيداميرشاهی». چون با زبان چک آشنا نيستم عين آن را برای خود خانم فرستادم تا بدانم مربوط به کدام نوشتۀ اوست. در پاسخ برايم توضيح داد که وی نيز به زبان چک آشنا نيست و از چنين مقاله ای اطلاع نداشته است، ولی بر اساس يک کلمۀ آن که در زبانهای لاتينی و ژرمنی نيز برای «نقاهت» بکار می رود، حدس می زند که معرفی و ترجمه ای از داستان کوتاه «نقاهت» او باشد.

ولی امروز بايد اثر مشخصی از اين نويسنده را به خواست نشريه ی «تلاش» اختصاصاً مورد نقد قرار دهم، طبعاً اين انتخاب به تازه ترين و در عين حال مفصلترين رمان او تعلق می گيرد و نه به آثاری که بدانها اشاره کردم.

رمان هزار و چند صد صفحه ای «مادران و دختران» را، که تا کنون سه جلد اول آن در بيش از يک هزار صفحه منتشر شده و آخرين جلد آن قاعدتاً در جريان نگارش و شايد هم دست انتشار است، می بايد بهترين رمانی دانست که تا کنون در زمينه ی ارزيابی جامعه ی ايرانی عصر حاضر و نشيب و فرازهای يکصد ساله ی گذشته ی آن نوشته شده است، و بحق می تواند «کالبد شکافی» اجتماعی اين قرن سرنوشت ساز تاريخ ما به حساب آورده شود، همانطور که می تواند يک آرشيو جالب از شيوه های گفتار و اصطلاحات و مثلها و تعبيرهايی تلقی شود که در اين مدت در زندگی روزمرۀ طبقات مختلف جامعۀ ما، از بقال سرکوچه يا آخوند قزوينی يا دلاک حمام زنان گرفته تا شاهزاده بشارت السلطنه و مؤيد الاسلام و شيخ الاطبا به کار گرفته می شده است. و در اشاره ی به آن می بايد بخصوص از بخش زنانۀ اين آرشيو ياد کرد که عادتاً در نوشته های نويسندگان مرد ما جای زيادی به آنها داده نشده است، ولو آنکه «علويه خانم» معروف صادق هدايت يا «شوهر آهو خانم» مواردی استثنايی براين واقعيت کلی باشند.

سومين امتياز «مادران و دختران » جوّ سازی استادانه ای است که از آغاز تا پايان رمان در ارتباط با شرايط مختلف زمانی و مکانی پرسوناژها در آن بچشم می خورد، به طوری که خواننده گاه تصور می کند که نويسنده چون وقايع نگاری نامريی در همۀ اين صحنه ها حضور داشته است تا ريزه کاريهای آنها را با دقت يک دوربين عکس برداری ثبت کند و در جای خاص آن در آلبوم بگذارد.

نثر کتاب نثری روان، محکم، موجز و در عين امروزی بودن دور از نوآوری های غير مأنوس و غالباً فانتزی واری است که اين روزها رواج بسيار يافته است. کلمات تقريباً هميشه لطيف و با دقت آشکار انتخاب شده اند، و در آن مواردی هم که به صورتی خشن پا بميدان می گذارند به ضرورت آن است که واقعيتهايی ناخوشايند را توصيف کنند، توأم با طنز ظريفی که چاشنی داستان می شود و پذيرفتن اين خشونت را آسانتر می کند.

در مقايسه با ادبيات جهان غرب، از نظر من اين دوره ی چهار جلدی را می توان معادل ايرانی Rougon – Macquart  اميل زولا دانست. همچنانکه زولا خود اين مجموعه را «تاريخ خصوصی و اجتماعی يک خانواده ی فرانسوی» در دوران امپراتوری ناپلئون سوم به بعد ناميده است، مجموعه «مادران و دختران» را نيز به آسانی می شود «تاريخ خصوصی و اجتماعی يک خانواده ی ايرانی» از زمان انقلاب مشروطيت تا دوران جمهوری ولايت فقيه دانست. اتفاقاً هر دو مورد زندگی يک خانواده را در طول پنج نسل در برمی گيرند. شمار پرسوناژهای 1200 گانه ی «روگون ماکار» در اثر بيست جلديش البته چندين برابر بيش از شمار 120 پرسوناژ «مادران و دختران» است که چهارجلدی است( که خودش بزرگترين رقم پرسوناژ را در رمانهای فارسی دارد)، ولی ارزيابی های مربوط به يکايک پرسوناژها و نحوۀ «کالبد شکافی» اجتماعی آنها در فرانسۀ قرن نوزدهم توسط اميل زولا و در ايران يکصد سالۀ گذشته توسط مهشيد اميرشاهی غالباً با تيزبينی و دقتی چنان مشابه تصوير شده است که در بسياری موارد می توان آنها را پشت و روی يک سکه به حساب آورد. صرفنظر از اين نزديکی در تيزبينی و دقت و خارج از قلمرو اين دو اثر، مبارزه ی دليرانه ی نويسندۀ کتاب «مادران و دختران» را در دفاع از سلمان رشدی نيز می توان، ولو بصورتی ناخودآگاه، از نوع مبارزۀ سرسختانه ی نويسندۀ J،accuse (من متهم می کنم) در دفاع از دريفوس به حساب آورد.

+++

با همهۀ اينها، ارزش استثنايی رمان «مادران و دختران» نه آثار ديگر نويسنده­ی آن را تحت الشعاع خود قرار می دهد و نه آنها را از ياد می برد. از جملهۀ اين «آثار ديگر» بخصوص مجموعۀ داستانهای کوتاهی است که نويسنده زندگی ادبی خود را با آنها آغاز کرده است و شهرت خويش را نيز قبل از هر چيز مرهون آنهاست. اين مجموعه شامل 36 داستان کوتاه است که قبلاً بصورت چند کتاب جداگانه منتشر شده و بعداً بطور يکجا در سوئد به چاپ رسيده است.

بايد اعتراف کنم که با آنکه «مادران و دختران» را معتبرترين اثر ادبی نويسنده ی آن دانسته ام، از ديدگاه سليقه و ذوق شخصی به مجموعۀ داستانهای کوتاه او احساس علاقۀ بيشتر می کنم، زيرا همواره داستانهای کوتاه نويسندگان مورد علاقه ام برای من کشش زيادتری داشته اند. و بايد در اين مورد نيز بدون خوش آمدگويی و غلو بگويم که اين داستانها را نيز برخوردار از همان مشخصاتی می دانم که برای رمان مفصل «مادران و دختران» متذکر شدم، با اين تفاوت که اين بار قهرمان بيشتر اين داستانها نويسنده ی خود آنهاست. و اين نويسنده نشان می دهد که در مورد «کالبد شکافی» خودش نيز همان تخصص و مهارتی را دارد که در مورد کالبد شکافی همۀ پرسوناژهای ديگرش دارد. به عنوان نمونه، می توان توصيف های ظريفانه و طنز آميز و در عين حال صادقانه و بی پروای دختر نوجوانی را در داستان «نقاهت» از راز نخستين تپشهای قلب خودش پرده برمی دارد در برابر موضع بانوی جا افتاده ای گذاشت که در داستان «مسيح مريم» آخرين تپشهای همين دل را در «هوايی به سردی نوميدی، به سردی تنهايی، به سردی پيری» به ارزيابی مي آورد.

بخش بزرگ ديگری از کارهای ادبی نويسنده، ترجمه های استادانه ای است که توسط او از آثار چندين نويسنده ی برجسته ی انگلوساکسون و ايرلندی و ايتاليايی و نيز سودانی عصر حاضر صورت گرفته است، و هشت اثر جالب را شامل می شود، و نيز دوازده ترجمه ای که با شيوه ای ساده و دلنشين برای کودکان منتشر کرده است. و آنچه در اين زمينه به اندازۀ چيره دستی او در برگردان فارسی اين آثار شايان توجه است، حسن انتخابی است که در مورد خود آنها بکار برده است.

چهارمين بخش از مجموعهۀ چاپ شدهۀ آثار خانم اميرشاهی، شامل سخنرانيها و مصاحبه ها و مقالات سياسی اوست ( که ترجمهۀ کتاب «يکرنگی» شاپور بختيار را نيز حق است در رديف آنها جای داد) و شمار زيادی از آنها در متن های فارسی و فرانسه و انگليسی خود در کتاب ششصد صفحه­ ای «هزاربيشه» گنجانيده شده اند، و چون نوشتۀ کوتاه کنونی من به نقد آثار ادبی اين نويسندۀ سرشناس ما اختصاص داده شده است ارزيابی اين بخش را ـ که بی شک بدان نياز هست ـ به دوستانی ديگر می گذارم.

برای بانوی نويسنده ای که بی گمان چهره ای استثنايی در جهان ادب پارسی است آرزوی موفقيت بسيار در ادامۀ دستاوردهای باز هم بيشتر دارم، و بهمراه آن ابتکار مجلۀ تلاش را در بزرگداشت زندگانی ادبی و هنری او به دست اندرکاران  اين نشريۀ ارزنده تبريک می گويم.

6 آبان ماه 1382

نقل از:

تلاش سال سوم / شماره 16 ـ آبان /آذر 1382 برابر با Nov.2003