بستن

سیری گذرا در آثار مهشید امیرشاهی

بهروز بهنژاد
هنرمند تئاتر و سینما
حدود شش سال پیش بود که دوستی کتاب »در سفر« را به من امانت داد. نام مهشید امیرشاهی بلافاصله تصاویری از سالهای تحصیل در دانشگاه تهران را در ذهنم زنده کرد. آن زمان داستانهای کوتاهش را خوانده بودم و چند تائی را به
روشنی هنوز در خاطرم داشتم. از «سار بی بی خانم» در همان روزگار فیلمی کوتاه تهیه شده بود.
به نیمه های «درسفر» نرسیده بودم که به جستجوی «درحضر» و «درسفر» در مغازه های مختلف ایرانی دوره افتادم! (کنجکاوی عجیبم برای خواندن «درحضر» و عجلهام برای بازگرداندن کتاب امانتی »درسفر« دالیل اصلی بود.) به هرحال هر دو تهیه شد، و چه دشوار. گرچه تعداد کتابهای چاپ شده در غربت فراوان است امّا تهیۀ بعضی آثار کار آسانی نیست!
پس از خواندن این دو اثر آنچنان شیفته شده بودم که دوباره به سراغ داستانهای کوتاه نویسنده رفتم که خوشبختانه همه دریک کتاب جمع آوری شده بود. در نوشته های دورۀ تبعید خانم امیرشاهی همان طنز گزنده و زیبا، هوشیاری و رک
گوئی گذشته را باز یافتم، علاوه برآن روانی زبان داستانها در این کارهای اخیر با پختگی بیشتری هم همراه بود که مرا بیش از پیش جذب میکرد، به خصوص که همه میدانیم در این بیست و چند سال چه زخمهای عمیق عربی (!) بر پیکر زبان شیرین فارسی وارد کرده اند. در نوشته های مهشید امیرشاهی زخمها نه تنها درمان شده و مرهم یافته است بلکه سلامت و طراوت زبان است که به زیبائی میدرخشد و خواندنش لذتی چون خواندن شاهنامه را به همراه میآورد.
«عروسی عباس خان»، (پارۀ اول از چهارپارۀ «مادران و دختران»)، دریچۀ دیگری را بروی من باز کرد. هر فصل این رمان از فصل دیگر روانتر و شیرینتر است.
شخصیتها چه زیبا وارد و معرفی میشوند و چه جاندار حضور خود را تا پایان کتاب حفظ میکنند. مکان ها و صحنه ها چه با ظرافت توصیف میشوند بیآنکه لحظه ای خواننده از تعقیب داستان باز بماند یا احساس اتلاف وقت کند. روند داستان آنچنان ریتم درستی دارد که نشان میدهد نویسنده بر آنچه عزم نوشتن کرده تسلط کامل و آگاهی تمام دارد: از ابتدا تا انتها و از تمام زوایا.
پس از خواندن کتاب دوم چهارپاره، دده قدم خیر برای مدتها حتی در قطار و اتوبوس همراه من بود. هنوز با یاد اتفاق های آن اثر به دوران تاریخیش و به آن زمانها سفر میکنم و با مرگ دده اشک میریزم. با سومین جلد، یعنی «ماه عسل شهربانو» روانی نثر راوی و شخصیت پردازیاش به کمال میرسد. در این سومین پاره، با گذشت زمان، جوان شدن بچه ها و پیرشدن جوانها را از نزدیک حس میکنم. حتی مجسم میبینم چه شکل و شمایلی دارند، و میدانم رفتار و حرکات روزمرهشان چیست.
هر بار که خسته از محیط کار و خسته تر از زبان کشور میزبان به خانه میروم، فصلی از «دده قدم خیر» را میخوانم یا قسمتی از دیگر کتابهای مهشید را تا نیروئی تازه بگیرم. باید اعتراف کنم که بخشهای روایتی را به لحن نقالان
میخوانم. مکثها، کشیدن کلمات و تأکیدها ملکه ام شده است ـ و چه موسیقی زیبائی.
«درحضر» و «درسفر» را چندین بار خوانده ام، با هر بار خواندن غمی سنگینتر بر دلم مینشیند. در اولی میبینم که فاجعۀ انقلاب چگونه رخ داد و با دومی بیشتر اعتقاد میآورم که یکی از دلایل بقای رژیم اسالمی ضعف تشکیلاتی و اعتقادی در
خارج کشور است.
استخوان بندی سه جلد منتشرشده از رمان «مادران و دختران» چه به صورت جدا و چه در مجموع، آنچنان از جنبه های اجرائی برای نمایش و فیلم برخوردار است که اگر در شرایطی طبیعی زندگی میکردیم مسلماً تا به حال از همه فیلم و یا سریال فیلمی تدارک دیده شده بود. حتماً روزگاری خواهد شد.
و… جای خالی کتاب چهارم «مادران و دختران» روز به روز بیشتر حس میشود که طبیعتاً و حتماً زمان بیشتری را نیاز داشته تا به انتها برسد و تازه وقتی رسید مکافات انتشار آن شروع میشود که دوستان اهل قلم با آن ناآشنا نیستند.
گاهی فکر میکنم گرچه چاپ وحتی خواندن آثار مهشید در ایران ممنوع است آیا ممکن است شیرمردی، شیرزنی پیدا شود که کتابها را پنهان از چشم سانسورچیان منتشر سازد تا قبل از هر چیز زبان فارسی داخل را ترمیم کند تا نه دیگر گرفتار «خماری» «بامدادی» شویم و نه مرعوب رمانهای چند جلدی قطور، که فقط کاغذ و مرکب هدر میدهند و وقت خواننده را تلف میکنند.
برای آشنائی با خدمات سیاسی و اجتماعی مهشید امیرشاهی، (که بربسیاری روشن است ولی نه به اندازۀ کافی)، خواندن «هزاربیشه» آغاز خوبی است. این کتاب پرارزش که شامل تعدادی از مصاحبه ها و نقدها و مقالات خانم امیرشاهی است (و تازه این مجموعه فقط بخشی از فعالیتهای ایشان است) به همت رامین کامران گردآوری شده است. مهشید هروقت که فرصتی دست داده یا دعوتی از او به عمل آمده، به هرکجای جهان که بوده، سفر کرده است تا با تحلیلها و سخنرانیهایش آبروی ایران را حفظ کند و برای ایرانی اعتبار بخرد و اعمال و افکار و ترفندهای رژیم ضد انسانی جمهوری اسالمی را بر ملا سازد.
خدمت بزرگ دیگر این بانو به اعتقاد من این است که خواندن کارهای او نویسنده های بد را به خوب نوشتن وامیدارد و نویسنده های خیلی بد را (اگر معرفتی داشته باشند) به حرفۀ اصلیشان باز میگرداند.