بستن

سرمشق – نقدی بر چاپ جدید مجموعۀ داستانهای کوتاه مهشید امیرشاهی

س. البرز

 نوشتن از نویسنده ای که در اوج کمال ادبیست، هم بضاعت و دانش می طلبد و هم کمی جرأت و گستاخی می خواهد. از آنجا که من از همۀ اینها بی بهره ام، لاجرم چاره ای نداشتم جز سکوت و خواندن آثارش و آموختن از محضرش. به همین خاطر، مدتهاست که این حرفها را در سینه حبس کرده و با خود حمل می کنم. اما اخیراً پس از خواندن مجموعۀ داستانهای کوتاهش، که به تازگی با سلیقه ای مضاعف بازنشر شده، انگیزه ام دو چندان شد. تمام جرأتم را متراکم کردم، هر چه خرده ریز گستاخی در وجودم بود جمع و جور کردم و آمدم دست به کار شوم که دیدم، برای علاج کم سوادی درمان عاجلی پیدا نمی شود. نهایتاً دست به قلم بردم اما راه میان بری پیدا کردم که برای گفتن حرفهایم از جاده دانش و تخصص عبور نکنم.

 

 گفتن از جایگاه ادبی مهشید امیرشاهی، به همان دلایلی که گفتم کار من نیست. پیش از من و بهتر از من در این باب سخن گفته شده٬ البته نه آنقدر که می باید. از تسلطش بر زبان فارسی گفته اند و گنجینۀ واژگان بی مانندش. از مهارتش در خلق شخصیتها و توصیف موقعیتها، از بیداری حواسش و توجه اش به جزئیات، و از همه مهمتر برای من، از نگاهش به مذهب و بازتاب این نگاه در کارهایش و هوشمندی اش در عریان ساختن مذهب از ردای قلابی تقدس. پرداختن به هر یک از این خصوصیات کم نظیر٬ اول از همه مستلزم درک درست گوهر آثار اوست٬ که برای رسیدن به آن هوش و دانشی لازم است٬ کمابیش در سطح خود نویسنده. گمان کنم این مهمترین عامل کمیابی نقد وبررسی آثار اوست. از آنجا که بنده هم چنین ادعای گزافی ندارم٬ فقط قصد دارم حس و تجربه ام را از خواندن آثار مهشید امیرشاهی با دیگران در میان بگذارم. حسی به غایت یگانه که تا به حال هیچ نویسندۀ فارسی زبان دیگری در من برنیانگیخته.

 

 برای من، تک تک داستانهای مهشید امیرشاهی، بازتاب شخصیت خود اوست. شخصیتی سرشار از صلابت، وارستگی و آزادگی. حرفه اش نویسندگیست و قصدش نقل داستان است و نه دلبری از خواننده. تمام همتش را برای پرداختن اجزای داستان بکار می گیرد و ذره ای در رساندن آن به کمال، چه از نظر روایی و چه به لحاظ ادبی، کوتاه نمی آید. هیچ جای هیچ یک از داستانهایش، حضور نویسنده به خواننده تحمیل نمی شود. نویسنده نیازی ندارد که دائم از لا به لای سطور سرک بکشد و مطمئن شود که خواننده به اندازه کافی تحسینش کرده است. لیست کتابهایی که نویسنده مطالعه کرده، لا به لای داستان و بطور زیر پوستی – و البته کاملاً بی غرض و خاضعانه – به خواننده یادآوری نمی شود. حواس خواننده دائم با پانویسهای بی موردی که به هیچ کاری جز اظهار فضلهای آبکی و تکمیل پُز نویسندگی نمی آید، پَرت نمی شود.

 

آنچه برای نویسنده اهمیت دارد، پیگیری خط روایت است و تماس هرچه نزدیکتر خواننده با شخصیتها و فضای داستان. تشبیهات ابزاری برای به رخ کشیدن قوای تخیل نویسنده نیست، بلکه وسیله ایست برای لمس بهتر موقعیت و انتقال حس جاری در داستان. شخصیت ها اغلب به تدریج و به جا، در ذهن خواننده تراش میخورند و فرم می گیرند. جزئیات در جایی عرضه می شود که خواننده به آنها نیاز دارد. اگر خواننده قرار است جائی چروک های زیر چشم یک شخصیت را بشمارد، در خلوتش و در مقابل آینه اتاق خوابش است، نه مثلاً در وسط بیابان و بر گردۀ استران. رد پای نویسنده، در هیچکدام از پیچ و خم ها و پستوهای داستان دیده نمی شود. تنها هنگامی که خواننده به نقطه پایان داستان می رسد، سر از روی کتاب بر می دارد و ناخودآگاه مالامال از حس تحسین می شود برای آن خالق چیره دستی که این همه رنگ و طعم و بو و شخصیت و موقعیت را، زنده و ملموس و فقط به مدد جادوی واژگانش، تصویرکرده است.

 

تا اینجا فقط حسی را بیان کردم که در گذشته و با خواندن آثار متأخر مهشید امیرشاهی داشتم. اما با خواندن مجموعه داستانهای کوتاهش، که سالهای دور و در ایام جوانی نویسنده در ایران منتشر شده و بعضی حتی در ایام نوجوانی او نگاشته شده است، حیرتی عمیق هم به آن حس تحسین اضافه شد. حیرت از دریافتن این واقعیت، که این همه پختگی و کمال در نثر فارسی و شیوه روایت، در کنار استغنا و بزرگواری در شخصیت، حتی از اولین دفتر داستانهای کوتاهش و در اوج جوانی در وجودش خانه داشته. مهشید امیرشاهی حتی از نوجوانی، بی نیاز از خودنمایی، بیزار از فرصت طلبی و عاری از شوخ چشمیست.

 

برای من این خصوصیات بسیار بیشتر از بلوغ ادبی آثارش – که البته هیچ تردیدی در آن نیست – در برجسته و متفاوت کردن کارهای مهشید امیرشاهی در مقایسه با سایر نویسندگان مؤثر است.

آنچه از قلمش جاریست، تراوش سرشت پاکیست که در طی عمر طولانی حرفه ای، همواره آن را با وسواس، از گزند آلودگی ها و وابستگی ها دور نگه داشته و همچنان چشمه جوشان آثاریست که زلالی و گواراییشان، تابش ذهن پاک نویسنده است.

 

خلاصه آنکه برای من، آثار مهشید امیرشاهی لُب و لُباب داستان فارسی است و دریاییست برای آنها که تشنۀ آموختن هستند. اگر من در این زمینه اندک اعتباری داشتم، به همۀ نویسندگان تازه کار توصیه می کردم به جای تذکره نویسی در دنیای مجازی، دامان نویسنده دنیای واقعی را بچسبند و ده مرتبه از روی هریک از داستانهایش بنویسند که هم خطشان خوب خواهد شد، هم ذهنشان را می پالاید، هم خلاقیتشان را کوک می کند و هم اینکه کلاً خواندن مهشید امیرشاهی برای سلامتی بسیار مفید است.

  س. البرز – اردیبهشت ۹۴