خانمها، آقایان
بسیار خوشوقتم که امروز در جمع شما و در خدمت شما هموطنانی هستم که در طول این سالهای در به دری و تبعید سعادت دیدارتان را پیدا نکرده بودم – چون گذارم به اطریش نیفتاده بود. آنچه از دوران دور نوجوانی و جوانی از ملکی که شما هم میهنان برای زندگی انتخاب کرده اید، یا دست روزگار برایتان انتخاب کرده است، به یادم مانده اسم قنادی «دِمِل» است و طعم خوش شیرینی «کوگ لُف»ش و رنگ آب رود دانوب که بر خلاف ادعّای اشتروس آبی نیست، خاکستری ست! اما به برکت دیدار شما این شهر از این پس برای من پر از خاطره خواهد بود.
اسباب شادی و سربلندی من است که امروز دعوت شدهام تا به مناسبت فرا رسیدن سالگرد 29 اسفند، یعنی روز ملی شدن صنعت نفت ایران، راجع به دکتر محمد مصدق، یعنی معمار این حادثۀ بسیار مهم تاریخ معاصرمان، با شما صحبت کنم. آغاز صحبتم خطاب به نسلهایی ست که حکم فرزندان یا نوادگان مرا دارند. روی سخنم با شما جوانان ایرانی ست که به دلیل عشق به زادگاه علاقمندید پست و بلند تاریخ سرزمینتان را بشناسید و پر نیرو و تازه نفسید. بر عهدۀ شماست که در فکر نه فقط شناختن، بلکه شناساندن این بزرگ مرد تاریخ ایران باشید. در بارۀ گفتار و رفتار او – چه در زندگی شخصی و چه در میدان سیاست – صادقانه و با شرافت اخلاقی تحقیق کنید و نتیجه را مدّون و منظم در اختیار نسلهای بعدی بگذارید – چون من اعتقاد دارم تاریخ دوران مصدق هنوز نوشته نشده است و همه میدانیم که یک گفتار که سهل است، پژوهشهای متعدد تاریخی هم برای شناساندن او و دوره اش کفایت نمیکند.
وقتی میگویم تاریخ آن دوره هنوز به رشته تحریر در نیامده است گزاف نمیگویم – حتی تمام سخنرانیهای تاریخی شخص مصدق هم ویراسته و پیراسته در مجموعهای گرد نیامده است چه رسد به بررسی گفته ها و کرده های نزدیکان مصدق و ثبت و ضبط دیگر حوادث آن زمان که مطالعۀ یکایکش برای درک آن دورۀ تاریخی لازم است. البته بلافاصله اینجا اضافه میکنم که کتابهای بسیاری در شرح و بسط بعضی جنبه های آن دوران نوشته شده است که خوشبختانه چند اثر تحقیقی طراز اول هم در میانشان وجود دارد. به عنوان مثال:
- 1. «نفت، قدرت و اصول»Oil Power and Principleنوشتۀ مصطفی علم، که از نظر جامعیت، دقت و ایجاز نمونۀ کار پژوهشی ست و با زبانی روشن و بی ابهام نوشته شده است. بخش مربوط به انواع پیشنهاداتی را که به مصدق شد – از طرف ترومن، چرچیل، بانک جهانی – و او نپذیرفت، باید در این کتاب بخوانید تا برایتان روشن شود چقدر کسانی که مدعی هستند مصدق یکدندگی کرد و انعطاف به خرج نداد به دور از انصاف یا مغرضانه حرف زدهاند. اطلاع دارم که این کتاب به فارسی ترجمه شده است – اما من برگردان فارسی آن را ندیده ام و از کیفیتش بیخبرم.
- 2. «سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم» – نوشتۀ حسین کی استوان هم نمونۀ درخشانی ست از کار ژورنالیستی سیاسی در ایران – به بهترین معنای آن، که نحوۀ دید و رفتار مصدق را در سیاست خارجی بسیار خوب و واضح شرح داده است. نثر نوشته روان و زنده است، به علاوه مذاکرات مجلس و انعکاس این مذاکرات در مطبوعات دوره نیز در این کتاب گردآوری شده است – خواندنش غنیمتی است. متأسفم که تجدید چاپ نشده است – سالهاست – و میبایست شده باشد.
- 3. «سوداگری با تاریخ» نوشتۀ محمد امینی که اخیراً منتشر شده است و جلد اول یک تحقیق چند جلدی ست. جلدهای دیگرش یا هنوز منتشر نشده است یا من هنوز آنها را ندیده ام، بنابراین نظر مثبتم معطوف به جلد نخست است که خواندهام. این کتاب در پاسخ به نوشته های مغرضانه و آلوده به دروغی ست که از دوران آریامهر تا امروز مایۀ دست ناسزاگویان حرفهای به محمد مصدق است.
اینها فقط چند نمونه بود، فهرست کامل آثار طبعاً مفصل است و من قصد ندارم به همه بپردازم، ولی قبل از رسیدن به صحبت اصلی لازم میدانم در بارۀ دو نوشتۀ دیگر هم که برخلاف قبلیها از خواندنشان سر خورده شده ام دو کلام خدمتتان بگویم: یکی کتابی ست با اسم: «خواب آشفتۀ نفت: دکتر محمد مصدق و نهضت ملی ایران» – نوشتۀ محمد علی موّحد و دیگری کتابی ست با عنوان: «میهن دوست ایرانی، محمد مصدق و کودتایی کاملاً انگلیسی»
Patriot of Persia Muhammmad Mossadegh and a very British Coup – به قلم کریستوفر دو به لیگ (Christopher de Bellaigue).
اوّلی نوشتهای ست پر مدعا که پر تجمل عرضه شده است ولی مکرر گوست و ملال آور. از نظر تجزیه و تحلیل ضعیف است و از حیث زبان فقیر. پژوهش چندانی از طرف مؤلف برای نوشتن آن نشده است – تنها سند تازه در این کتاب تقویمی ست با یاداشتهای روزانۀ مهندس کاظم حسیبی که به نظر من اولاً اهمیتش را نگارنده با مبالغه عرضه کرده و در ثانی پایۀ برداشتها و فرضهای نادرستی قرارش داده است.
و اما دومی عنوانش به حدی برای من جذاب بود که وقتی شنیدم برای معرفی آن جلسهای در لندن گذاشته شده است عازم انگلستان شدم. تمام افراد خانواده – خواهر و خواهر زاده و فرزندان و دامادها و نوه ها را هم برای شنیدن سخنرانی نویسنده به آن محفل ریسه کردم و بردم. مصنف کتاب و سخنران آن شب سخنانش را با: «از مصدق حرف میزنم اما به سیاست نمیپردازم» شروع کرد که اسباب حیرت شد و تا آخر مجلس هم به همین روال جلو رفت که موجب نومیدی بود! معهذا کتاب را خریدم و خواندم. به نظر من کتبیات هم بر شفاهیات سر نبود. هنوز هم البته عنوان اثر برایم جالب است – هر چه باشد یکی از اتباع بریتانیا و رعایای ملکۀ انگستان، انگلیسی بودن کودتای 28 مرداد را بر جلد کتابی اعلام کرده است – چون مقامات رسمی و دولتهای متوالی انگلستان نه فقط آنچه تا کنون خود در بارۀ مصدق گفته اند توأم با ممیزی و غرض ورزی و دروغ زنی بوده است، مانع اصلی امریکا در انتشار مدارک و اسناد مربوط به تبانی آن دو کشور در سرنگونی دولت ملی مصدق و ابقای شاه و دادن حکم نخست وزیری به زاهدی هم بوده اند [طبق اسناد و اقرار صریح سازمان جاسوسی ایالات متحده (سیا) که اخیراً در دسترس همگان قرار گرفته است].
صحبت راجع به کتابها را – باز خطاب به جوانان حاضر که تحقیق تاریخی کششی برایشان دارد – با این تأکید ختم میکنم که برای پژوهشی جامع و مانع، بررسی تمام سندها و حتی مرور نوشته ها و کتابهایی که فقط به جنبهای و یا بخشی از دوران مصدق یا زندگی او میپردازد جزو واجبات است. این سیاستمدار استثنایی را باید بهتر شناخت و بهتر شناساند.
یکی از نشانه های استثنایی بودن مصدق را زنده یاد شاپور بختیار در خاطراتش، «یکرنگی»، ارادۀ او به ادامۀ تحصیل در سنین بالا میداند و چنین میگوید:
«[مصدق] پس از ازدواج و پیدا کردن دو فرزند برای تحصیلات عالیه رهسپار سوئیس و فرانسه شد – کاری که اگر در دورۀ من کم سابقه به شمار میآمد، در دورۀ او بیسابقه بود.» **
خود مصدق اشاره شیرینی به آن تجربه دارد که در «خاطرات و تألمات» آمده است و نشان میدهد تا چه حد، نفس به فرنگ رفتن و درس خواندن برای مردم ما در آن عهد ناآشنا بوده، چه رسد به ادامۀ تحصیل در خارج آن هم با داشتن عهد و عیال – دکتر مصدق نقل میکند:
«سال 1299 شمسی که با پسر و دختر بزرگم از اروپا به ایران میآمدیم، به دعوت میرزا اسدالله خان یمین الممالک وارد کارگزاری بوشهر شدیم…. روی میز اطاق دو ظرف پر از خرما و تخم مرغ بود همراه نامه ای که به عنوان من نوشته شده بود، بدین مضمون: “ساعتی دارم که مدتی ست از کار افتاده نظر به اینکه فرزندان شما تحصیلات خود را در اروپا کردهاند آن را میفرستم درست کنند و هدیۀ ناقابلی هم ارسال شد نوش جان نمایند”»!
عرض کردم کار اصلی تاریخنگاری به منظور تجزیه و تحلیل دوران حضور فعّال مصدق در صحنۀ سیاست ملک ما – که یکی از مهمترین و پر حادثه ترین دوره های تاریخ معاصر ماست – هنوز حاصل نشده است، میبایست بشود و بیشک خواهد شد. ولی آنچه طی سالیان حاصل شده نوعی همداستانی اجتماعی و سیاسی اکثریتی از ایرانیان است بر سر موضع مصدق و اهمیت شخص او در تاریخ ما.
مصدقی که ما میشناسیم و به او ارادت داریم مصدق کلّیات است و اصول، نه جزییات و سیاست روز به روز. در زمینۀ سیاست قبل از هر چیز در پایبندی وی به اصول همداستانیم و در درک عمیقش از مردمسالاری، که میخواست به هر قیمت در ایران برقرار سازد. شاپور بختیار در خاطراتش میگوید:
«مصدق با تمام نیرو طالب دموکراسی بود، مسئلهای که از نخستین روز موجب اختلاف میان او و رضا شاه شد. حرفش روشن و ساده بود، میگفت: “شما میخواهید در آن واحد فرمانده کل قوا، نخست وزیر و پادشاه مملکت باشید. چنین چیزی ممکن نیست. باید بین این سه یکی را انتخاب کنید. یا با تصویب مجلس نخست وزیر بشوید، یا به انتخاب نخست وزیر فرمانده کل قوا باشید و یا اینکه پادشاه بمانید”.» و ادامه میدهد:…. “[مصدق] یکی از نادر ایرانیانی بود که قوانین بین المللی و اصول اساسی دموکراسی را میشناخت. … زمانی که به نمایندگی مجلس انتخاب شد تنها کسی بود که میتوانست از روی دانش و با احاطۀ کامل از دموکراسی، از حکومت مردم بر مردم، از تفکیک قوا و از نقش دقیق پادشاه در یک نظام مشروطۀ سلطنتی صحبت کند.» **
همداستانی بر سر درستی راه و عظمت شخصیت دکتر مصدق که به مرور برای جمع کثیری از ایرانیان حاصل شده است، نه فقط از هیچگونه یارانۀ دولتی در هیچ دوره ای برخوردار نبوده بلکه این همدلی و هم رأیی همیشه به رغم دولت و تنها و تنها از سوی ملت قوام و دوام پیدا کرده است. برای روشن کردن عرضم حادثه ای را برایتان نقل میکنم که نسل من شاهدش بوده است:
در سالهای نوجوانی من نشریهای به اسم «صبا» منتشر میشد که مدیر مسئولش شخصی بود به نام ابوالقاسم پاینده. «صبا»، که جمعی از صاحب نامان مطبوعاتی را در هیئت تحریریه اش گرد آورده بود، از معروفترین و پر فروشترین مجلات آن دوره به حساب میآمد. آغاز انتشارش مصادف بود با ماجرای پیشه وری در آذربایجان و نخست وزیری قوام در تهران.
این مجله برخلاف دیگر نشریات هفتگی، که به اخبار و سیاست کاری نداشتند، به مسائل سیاسی میپرداخت و از آنجا که دست راستی خاص و خلص بود با حملات شدید به حزب توده و حزب دمکرات آذربایجان و مظفر فیروز معاون نخست وزیر و فرقه ایها، بازارش را گرم نگه میداشت. بعد از 21 آذر کُر کُری خواندنش به نهایت رسید و احتمالاً با دست مهر و محبتی که از طرف دولت و دربار بر سر و گوشش کشیده شد کار و بار مجله و صاحبش بالا گرفت: هفته نامه به تیراژ چند ده هزار تایی دست یافت و مدیر مسئول هفته نامه بر مسند ریاست انتشارات و تبلیغات دولت حکیم المک نشست.
ستارۀ بخت پاینده و «صبا» تا سال 1329، که سال قیام ملت ایران است به رهبری محمد مصدق برای استیفای حقوقش در رابطه با نفت کشورش، همچنان تابان بود. در آن سال، که شور و هیجان مردم به قله رسیده بود و فریاد شعار «صنعت نفت باید ملی گردد» تا آسمان و عرش اعلا بالا میرفت، سپهبد رزم آرا به نخست وزیری رسید و بلافاصله سر ناسازگاری را با تمایلات مردم گذاشت و ملی کردن صنعت نفت را «بزرگترین خیانت» خواند و در یکی از جلسات مجلس آن جملۀ بسیار نابخردانه را بر زبان آورد که زبانزد خاص وعام شد – گفت: «ملت ایران که هنوز لولهنگ و آفتابه نمیتواند بسازد… با کدام بضاعت میخواهد نفت استخراج کند؟!»
این حرفهای سبک و ناپخته که از روی کمال جهل سیاسی زده شده بود خون مردم را به جوش آورد و آنها را هزار هزار برای تظاهرات به خیابانها کشاند.
مجلۀ «صبا»، بعد از نطق رزم آرا، به حمایت از تیمسار نخست وزیر، کاریکاتوری از دکتر محمد مصدق کشید که پیرهن و شلوار دهاتی بر تن و کلاه نمدی بر سر، با دلوی پلاستیکی سطل سطل از چاه، نفت استخراج میکرد.
به خاطر این کار مردم، همدست و یک صدا – بدون کمترین همآهنگی از مرکزی یا قراری قبلی – در تهران و شهرستان ها «صبا» را تحریم کردند. یعنی نه دیگر کسی این مجله را در تکفروشیها خرید و نه دیگر نمایندگان فروش در استانها، این نشریه را برای فروش عرضه کردند. بسته های باز نشدۀ هفته نامۀ «صبا» یکی بعد دیگری به تهران بر میگشت. به رغم پشتیبانی دولتی از هفته نامۀ «صبا» این عمل پاینده به تخته شدن درِ آن نشریه منجر شد، دری که برای همیشه بسته ماند – مدیر مسئولش نیز خود را در آب نمک حفظ کرد تا کودتای 28 مردادی پیش بیاید و او از نو به جیره مواجبی برسد.
غرضم از نقل این ماجرا این بود که نمونه ای از ابراز ارادت و احترام مردم کوچه و بازار را به مصدق خدمتتان عرض کنم. به تصور من یک چنین پشتیبانی خود جوش و یک پارچه ای، یک چنین حرمت بی غلّ و غشی نسبت به سیاستمداری که فقط نمایندۀ مردم در مجلس بود، نه از حکام متنّفذ یا از وزرای صاحب قدرت، در کمتر جایی در تواریخ ثبت است و در کمتر ملکی دیده شده است.
همۀ ابعاد سیاست مصدق هنوز که هنوز است معتبر است، هنوز که هنوز است سرمشق است – پس از این همه سال – و این دستاوردی ست بسیار بزرگ و نادر. باز از شاپور بختیار نقل میکنم و از خاطراتش “یکرنگی” – میگوید:
«مصدق از نظر کارآیی و صداقت بر تمام دولتمردان زمان خود سر بود…. آنچه [او]، در سخنرانیهای پر آوازه اش، به ایرانیان آموخت پایۀ تمام کارهایی قرار گرفت که ظرف پنجاه سال گذشته در ایران به انجام رسید. نحوۀ کار دموکراسی را تشریح میکرد و خاطر نشان میساخت از چه لحظه ای دیکتاتوری آغاز میشود. هر گاه در صندوقها دست نمیبردند … در صدر فهرست نمایندگان به مجلس میرفت و کسی هم نمیتوانست علیه او کاری کند.»
شاپور بختیار از پیروان صدیق راه مصدق بود و بر همکارانش میزان دین و ارادت او به مصدق آشکار است. آگاهی به این احوالات بختیار برای من، و به گمانم برای بسیاری از دیگر یاران صمیمی نهضت مقاومت ملی که چند نفرشان در محفل امشب حضور دارند، اس و اساس کششمان بود به سمت او و فعالیتمان در چارچوب نهضت. در سالهایی که سعادت همکاری با او را از نزدیک پیدا کردیم بی شک آشنایی با صفات شخص او هم به این جذبهها افزود.
برگردم به موضوع اصلی: صحبت از اجماعی بود که برای جمع کثیری از ایرانیان بر سر درستی راه و بزرگی شخصیت مصدق طی سالیان حاصل شده است. بحث بی پایه و بنیادی هم که به قصد نوعی «ریوی زیونیسم» تاریخی در طول این سالها مداوماً دامن زده میشد تا واقعیت کودتای 28 مرداد را قلب کند، به مرور و با انتشار اسناد و اعتراف اخیر و صریح مرکز جاسوسی امریکا (سیا) قاطعاً ختم شده است. ولی در هر فرصتی و هر اشارهای به حوادث آن دوره لازم میدانم بر این امر پابفشارم که میدان تحقیق تاریخی در بارۀ مصدق و دوران او هنوز به میزان قابل ملاحظه ای بکر است و نیاز به تحقیقات پیوسته و گسترده ای دارد.
اجازه میخواهم امروز از آن دسته از نکات و صفات برجستۀ محمد مصدق یاد کنم که بر خود من به تدریج و طی گذر عمر کم و بیش درازم آشکار شده و اجمالاً عرض کنم که درک هر یک نکته یا صفتی موجب افزایش ارادتم به این مرد یگانه و بی همتای تاریخ معاصرمان شده است.
یکی از آنها اینکه دکتر محمد مصدق حافظۀ سیاست ملی ما بود – حافظه ای که نظام قدیم قبل از مشروطیت و دوران مشروطیت را تا پیش از جمهوری اسلامی در بر میگیرد. این حافظه دو محور تخصصی دارد: یکی «مالیه» و دیگری «حقوق». وسعت دید مصدق و تخصص او در این هر دو زمینه منحصر به فرد است.
محمد مصدق با منصب ارثی از کودکی برای دستگاه مالیه – یعنی مستوفیگری – تربیت شده بود. خود وی در «خاطرات و تألمات»ش میگوید:
«در رژیم قدیم، اعطای لقب و ارجاع خدمت مقید به سن و سال نبود…. چه بسیار مشاغل که شاه در حیات رجال یا مماتشان برای قدردانی، به اولاد آنها محول مینمود و چنانچه به واسطۀ صغر سن نمیتوانستند متصدی کار بشوند، پدر و در نبودن او شخص دیگری کفالت میکرد تا آنها بتوانند خود انجام وظیفه کنند – چنانکه بعد از فوت میرزا یوسف خان صدر اعظم، میرزا حسن فرزندش که بیش از چند سال نداشت به لقب مستوفی الممالک ملقب و به وزارت مالیه منصوب گردید و تا پدرم حیات داشت از او کفالت میکرد…»
مصدق هم که در زمان فوت پدرش 12 ساله بود از طرف ناصرالدین شاه لقب مصدق السلطنه میگیرد و تحت کفالت بزرگتری، به عنوان مستوفی و محاسب به خراسان میرود. یعنی همانطور که عرض کردم از همان عنفوان نوجوانی، با زیر و بم مالیۀ کشور آشنا میشود.
مصدق در این بخش از خاطراتش توضیح میدهد که وزارت مالیه دوران قبل از مشروطیت، تنها تشکیلات منظم مملکت بوده است، با تجربه ای چند قرنه در ادارۀ امور مالی ممالک محروسۀ شاهنشاهی ایران و مستوفیان به رغم انتقادی که تجدد طلبان از آنها میکردند مردمی کارآمد و غالباً درستکار بوده اند. و در این باره مثالهای گویایی نیز ذکر کرده است.
سوای آشنایی با رموز مستوفیگری، در تحصیلات قدیمه ای که دکتر مصدق انجام داده بود «فقه» – یعنی صرفاً حقوق اسلامی – جای مهمی داشت و با ادامۀ تحصیل در اروپا در حقیقت این هر دو را به کمال رساند و صاحب تسلط یگانه ای در این دو زمینه شد که در تمام نطق هایش آشکارا به چشم میخورد و در عملکرد سیاسیش نیز نقاط قدرت، تسلطش بر و آگاهیش از این دو رشته است.
سوای محفوظات و معلومات مصدق در مالیه و حقوق، شناخت او از افراد دوران به ویژه از نخبگان سیاسی ست که برای من حیرت انگیز است. مصدق از تمام کم و کیف برکشیدگان جامعه اش آگاه بود، خانوادۀ آنها را میشناخت از خاستگاه اجتماعی و سوابق سیاسیشان اطلاع داشت. این شناخت که مکمل دانش تخصصی و شعور استثنایی سیاسی وی بود به او امکان بسیار برای مانور سیاسی عرضه میکرد که نمیتوان نمونۀ دیگری برایش یافت. (مأمور و مسئول کردن دکتر کاسمی، عضو کمیسیون نفت و از مخالفان، برای رساندن دعوتنامه ها به دیگر اعضا و حضورشان در جلسات، و شرح دیدارش با صارم الدوله که در بحبوبۀ گرفتاری با بریتانیا به منظور معالجه عازم انگلستان بوده و برای خداحافظی نزد مصدق رفته است به روایت شاهد عینی داستان – منوچهر فرمانفرماییان – از موارد شیرینی ست در تأیید این عرض بنده.)
یکی دیگر از صفاتی که من در مصدق دیده ام اعتقاد راسخ و صادقانۀ اوست به برابری مردم. خودش از بالاترین طبقۀ اجتماعی ایران برخاسته بود، اما خاستگاه مردم کمترین محلی از اعراب در رابطه اش با آنها نداشت. چون عمیقاً باور به برابری همۀ ایرانیان داشت و این باور به طرزی مداوم در رفتار و کردار سیاسیش چشمگیر است. از نظر من این خصلت، اساسیترین نشان درک درست از مفهوم دمکراسی ست زیرا آزادی دمکراتیک بر این پایه استوار است – بر پایۀ برابری. بی تردید این اعتقاد به برابری نزد مصدق اعم است ولی مثالی که برایتان میآورم در زمینۀ مذهب است که امروز اهمیت برابری در آن میدان به دلیل تجربه های تلخ و پر درد سالهای اخیر برای ما روشنتر از همیشه شده است – و نام لاییسیته دارد.
کتابی با عنوان «خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی» در جمهوری اسلامی منتشر شده است که در آن وصف دیدار فلسفی با دکتر مصدق هم درج است. ظاهراً فلسفی دو بار در زمان نخست وزیری او را دیده است. بار اول چون مصدق از او سؤال میکند: «شما هر روز برای نماز به مسجد میروید؟» فلسفی برآشفته و متحیر شده است، و وصف بار دوم را که موجب برآشفتگی غلیظتر و تحیر شدیدتری ست، عیناً و با کلمات خود فلسفی برایتان نقل میکنم:
«… عجیبتر از این استعجاب، قضیه ای است که در دومین ملاقاتم با دکتر مصدق، بین من و او اتفاق افتاد. موضوع از این قرار بود که بهاییها در شهرستان ها مسئله ساز شده بودند و قدرت نمایی میکردند. به امر حضرت آیت الله العظمی آقای بروجردی … نزد او رفتم. … پیام آقای بروجردی را به ایشان رساندم و گفتم: شما رئیس دولت اسلامی ایران هستید و الآن بهایی ها در شهرستان ها فعّال هستند و مشکلاتی را برای مردم مسلمان ایجاد کردهاند… لذا … ایشان لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمایید.
دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبت من … با صدای بلند خندید. گفت: آقای فلسفی از نظر من مسلمان و بهایی فرقی ندارند؛ همه از یک ملت و ایرانی هستند! این پاسخ برای من بسیار شگفت آور بود… [ولی] با آن خندۀ تمسخر آمیز و موهن دیگر جایی برای صحبت کردن و توضیح دادن باقی نماند. لذا سکوت کردم و موقعی که به محضر آیت الله بروجردی رسیدم و این جمله را گفتم ایشان نیز به حالت بهت و تحیّر پیام وی را استماع کرد.»
تأییدیۀ این نحوۀ دید و برخورد را چه بس بارها که از طریق گفتار سیاسی و رفتار روزانۀ او دیدهایم.
رابطۀ مصدق با پول هم از نکات مهم قابل ذکر است، چون رابطه ای ست کم مانند و ممتاز، چون مثل دیگر مشخصاتش در دیگران به ندرت دیده میشود، چون هم استغنا در آن وجود دارد هم سخاوت – و این هر دو، در عین آگاهی به اهمیت پول و داشتن حساب. بسیاری از اوقات در مردم بی اعتنایی به پول در دست و دلبازی توأم با بیحسابی جلوه گر میشود – در مورد او خیر، مطلقاً. مصدق در عین بی اعتنائی به پول نسبت به مسائل مالی به شدت سختگیر بود.
ما متعلق به سرزمینی هستیم که از بد حادثه بسیاری از صاحبان قدرتش از هر فرصتی برای انباشتن کیسۀ شخصی استفاده کرده اند و به همین خاطر یکی از معیارهای اساسی، گاه معیار اصلی و حتی تنها معیار، برای سنجیدن و بد و خوب کردن سیاستمداران برای ما درستکاری آنهاست. مصدق درستکاری را به نهایت داشت. نه فقط به اموال ملت هرگز دست دراز نکرد، در طول سالهای خدمت از گرفتن حقوق مشاغلی که بر عهده داشت سر باز زد و از مال و اموال خودش در راه ملت خرج کرد. باز از کتاب خاطرات بختیار نقل میکنم:
«در تمام دوران وزارت یا وکالت حتی دیناری از دولت نپذیرفت. طبق دستور او مواجبش بین دانشجویان کم بضاعت دانشکدۀ حقوق تقسیم میشد. به جای اتوموبیل دولتی از ماشین قدیمی و شخصیاش استفاده میکرد. حقوق محافظین و کارمندانش را از جیب میپرداخت. حتی مخارج غذا و مسکن 24 سربازی را که از او محافظت میکردند خود بر عهده گرفته بود. جلسۀ هیئت وزراء را در خانۀ خویش تشکیل میداد… خانه اش همیشه به نهایت پاکیزه و پیراسته بود ولی در آن نه مجسمه ای دیده میشد نه ظرف کریستالی و نه گلدان نقرهای. مصدق ثروتمند بود، معهذا زمانی که از قدرت کنار رفت چندان زیر بار قرض بود که ناگزیر خانۀ معروفش را فروخت تا دیونش را به بازاریان تهران ادا کند…. »
نمونۀ دومی چون او در بین سیاستمدارانمان نداریم.
باز یکی دیگر از مشخصاتش: لحن سخن گفتن اوست با ملت که برای من کم نظیر است، حقیقتاً نمونه است و به نهایت درجه بیانگر دمکرات منشی اوست. سخنرانیهای او جملگی هم حالت گزارش به ملتی را دارد که صاحب حق حاکمیت و مالک مملکت میداندشان و هم میخواهد از جریان سیاست آگاه باشند تا بتوانند به درستی وقایع را درک کنند و در بارۀ آنها تصمیم بگیرند. مصدق دائم در صدد آموختن به ملت بود – از صدر مشروطیت که کتابهایش را به رایگان به مردم داده بود تا آخرین روزی که بر مسند قدرت نشسته بود. (کتابی نوشته است با عنوان «اصول و قواعد و قوانین مالیه در ممالک خارج و ایران» که در واقع باید آن را خلاصه و چکیدۀ دانشش در این زمینه دانست. مصدق حقوق و در آمد این کتاب را در زمان انتشار وقف مردم کرده بود. الان یادم آمد و بد نیست بدانید که بعد گذشت چندین دهه این کتاب در جمهوری اسلامی چند سال پیش منتشر شد – بدون کمترین توضیح یا مقدمۀ جدی یا پانویسی که لازمۀ تجدید چاپ چنان اثری است آن هم پس از زمانی چنین طولانی – و تنها مطلبی که ناشر در این تجدید چاپ لازم به تذکر دیده بود اینکه تمام حقوق کتاب متعلق است به مرکز انتشاراتیش! بگذریم.)
حرمتی که مصدق در سخن گفتن برای ملت قائل بود از رعایت آدابی که برخاسته از نظام قدیم و دوران قاجار بود و مصدق در حق پادشاه یا دیگر رجال کشور به کار میبرد، هیچ کم نداشت. ادب را نسبت به همه و تشریفات را، هر کجا تشریفات لازم بود، رعایت میکرد. شاپور بختیار نقل میکند که عضلات پای مصدق برای کشیدن بدن نسبتاً سنگینش، ورزیدگی لازم را نداشت، و وقتی با عصا راه میرفت به نظر میآمد که درد دارد. و معتقد است دلیل ضعف پایش این بود که اشراف عصر او، وقار را در راه رفتن با طمأنینه میدانستند. بزرگان بیشتر ساعات روز را چهار زانو مینشستند و دیگران در خدمتشان بودند، حتی کالسکه را تا کنار پایشان جلو میآوردند. و اضافه میکند به دلیل مشکل راه رفتن شاه از مصدق خواسته بود تا دم پله های کاخ را با اتومبیل طی کند ولی مصدق این کار را هرگز نکرد تا آداب را بر هم نزده باشد.
این رفتار را مقایسه کنید با لحن پر از دشنام و ناسزای محمد رضا شاه وقتی در «مأموریت برای وطنم» و یا «پاسخ به تاریخ» از مصدق حرف میزند – از مصدق، یعنی از صدر اعظم مملکتش، یعنی از نخست وزیر عزیز و مورد وثوق مردم، یعنی از رایزنی که موجب آبرو و مایۀ سرافرازی ایران و ایرانی در سراسر جهان بود، یعنی از سیاستمداری که اگر در هر ملک دیگری زاده شده بود نام و تندیسش زینت کوی و برزن میشد – از چنین دولتمردی حرف میزند و غالباً مطلب را با: «شخصی به نام مصدق» شروع میکند و بعد سیل تهمت ها را روان میسازد. مصدق به بعضی از این دروغ ها و فحاشی ها در «خاطرات و تألمات» پاسخ گفته است – با صداقت مثل همیشه و باز هم مثل همیشه با رعایت تمام ادب و آداب – حتی وقتی جوابش تند است. مثلاً:
در جواب شاه که با حقارت هر چه تمامتر منّت میگذارد که مصدق را یکبار به سال 1319 با شفاعت نزد رضا شاه از مرگ نجات داده است، مصدق در «عرض جواب» پس از تشکر هزار باره از پا در میانی پرون، دوست سوئیسی ولیعهد، نزد رضا شاه میگوید: «این کار یک خاصیت دیگر هم داشت: از اینکه دست پدر تاجدار ایشان یکبار دیگر به جنایتی آلوده شود جلوگیری به عمل آورد.» و در پاسخ به آن بخش از حرفهای شاه که مدعی ست بزرگوارانه جان مصدق را یکبار دیگر در سال 1332 (مقصود بعد از کودتای 28 مرداد است) با علم به «خیانتکاری» مصدق و با گذشتن از «سر تقصیرات»ش خریده است و اعدام او را به سه سال حبس تبدیل کرده، مصدق در «عرض جواب» اضافه میکند: «تقصیراتم فقط این بود که در زمان تصّدی من شاهنشاه مثل یک پادشاه مشروطه در این مملکت سلطنت میکردند و در این مدت بنا به اطلاعات من سوء استفاده ای نفرمودند.»
یکی دیگر از صفات مصدق خشونت گریزیش بود. این صفت که از روز نخست در او روشن بود مکرر در طول زندگیش، به خصوص دوران صدارتش به مَنِصۀ ظهور رسید و به هنگام شکست کودتای 25 مرداد برای آخرین بار شاهدش بودیم: مصدق از هر نوع مجازات سریع کودتاچیان و یا محاکمۀ صحرایی آنان، که برخی از نزدیکانش اصرار به انجام آن داشتند، خودداری کرد.
دلبستگی عمیق مصدق به آزادی بیان و نقش اساسی آن در دمکراسی هم از دیگر صفات بارز اوست. هنوز پس از گذشت سالیان رفتار او در سیاست دولتش در حفظ حرمت آزادی بیان سر مشق است. خودش در یکی از سخنرانیهایش در مجلس گفته است: «کسی که پنجاه سال در راه آزادی مبارزه کرده و زندان و تبعید سالیان دراز را در این راه متحمل شده هیچ لذتی را نمیتواند با حظ آزادی عقیده و بیان برابر کند.»
و این حرف شعار تو خالی نیست – مصدق از اولین جایی که پس از انتصاب به نخست وزیری دیدن کرد زندان قصر بود و در این بازدید گفت: «اینجا محل کشته شدن بسیاری از آزادیخواهان بوده است.»
و اولین نامۀ رسمی که در مقام نخست وزیری نوشت خطاب به شهربانی کل کشور بود با این متن:
«ریاست محترم شهربانی کل کشور
در جراید کشور آن چه راجع به این شخص نگاشته شود، هر چه میخواهد باشد و هر که نوشته باشد، به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرض قرار بگیرد. در مورد دیگران البته طبق قانون اقدام خواهد شد.»
بعد از او فقط از شاپور بختیار، که به کلام خودش «شیفتۀ سخنان مصدق» و به گمان من وارث افکار مصدق بود، این طرز رفتار سیاسی را دیدیم.
میهن دوستی مصدق صفتی نیست که از چشم کسی پنهان مانده باشد اما نحوۀ جلوۀ این میهن پرستی ست که از دیگران متمایزش میکند – وطن خواهی او مطلقاً حالت تعرضی و تهاجمی و نفی دیگران را نداشت. ملی گرایی مصدق در این خلاصه میشد که مردم ایران باید خود در قالب دمکراسی سرنوشت خویش را تعیین کنند. با کسی یا حتی کشوری پرخاشجویی نمیکرد. به همین دلیل هیچگاه درگیری با انگلستان را در قالب دشمنی دو ملت عنوان نکرد و همیشه بر اختلاف میان شرکت نفت و دولت ایران تأکید داشت و توصیه اش به دولت بریتانیا هم این بود که حساب خودش را از شرکت نفت جدا کند.
رفتار سیاسی مصدق همیشه جوانمردانه بود و توأم با نرمش. بر خلاف حکّامی که ما در ملکمان شناخته ایم که به بهانۀ «محض مصالح» و یا «حفظ امنیت» در صدد حذف مخالفان بر میآمدند، یا دست و پای آنها را به غل و زنجیر میبستند و به زندانشان میفرستادند یا روانۀ عدمشان میساختند، مصدق همیشه با مخالفان سیاسی خود و حتی کسانی که به دشمنیش کمر بسته بودند در میدان سیاست به مصاف میرفت و در آنجا با آنها دست و پنجه نرم میکرد – از رهبران حزب توده گرفته تا شخص شاه – روش مصدق جز این نبود و هیچگاه از آن راه تخطی نکرد.
یکی از نمونه های بارز این نوع رفتار را در سیاست داخلی مصدق میبینیم و آن مسئلۀ انتخابات است. مصدق نمیتوانست از پس خاصه خرجی های ملّاکین و رؤسای عشایر در شهرستان ها و دهات در آغاز هر دورۀ مجلس بر بیاید – چون آنها با استفاده از نفوذ و قدرتشان روستاییان و برزگران زیر دست یا افراد ایل را برای بردن به پای صندوقهای رأی بسیج میکردند و اکثریت پارلمان را در اختیار میگرفتند. ولی مصدق هرگز با روش و روال ناخجسته قلع و قمع متداول روز به مقابله این مشکل نرفت بلکه تمام همّش صرف این شد که از راه قانونی قوانین انتخابات را منطبق با انتخابات دمکراتیک کند – کاری که هرگز به او فرصت انجامش داده نشد گرچه او در تمام ادوار – از قبل از برآمدن رضا شاه تا آخرین روزی که به مجلس راه داشت – برایش کوشید.
از دو صفت دیگر او هم در این محفل یاد میکنم گرچه احتمالاً بیش از اینها از او در حافظه دارم و با اینکه ممکن است هیچکدام از این دو به نظر شما مهم نیاید.
یکی اینکه مصدق با اینکه به مسائلی که مطرح میکرد احاطۀ کامل داشت، به علاوه به تمام معنی حاضر جواب بود و حضور ذهنش در گفتگوهای مجلس متجّلی ست، ولی همیشه نطقهایش را با دقّت و از قبل مینوشت و با استفاده از کاغذ کربن – در آن زمان دستگاه فتو کپی وجود نداشت – چندین نسخه از متن سخنرانیش را آماده میکرد و در اختیار نمایندگان جراید قرار میداد تا هم کار آنها را تسهیل کند و هم تا حد امکان از نقل قول نادرست پیشگیری به عمل بیاورد. از این بابت وسواس فراوان داشت.
به نظر من وسواسش بیشک نشان حرمتش بود برای وقت و توجه کسانی که به حرفهای او گوش میسپارند و سزاوارند که سخنانی منظم و مرتب بشنوند، ولی این صفتش را از این رو عنوان کردم که دلیل عمده تری هم من در این وسواس میبینم و آن اینکه مصدق میخواست از هر چه میگوید سندی بر جا بگذارد تا مسئولیت حرفش را گردن بگیرد. من از او در این زمینه هم چون بسیار زمینه های دیگر درس گرفتهام. مصدق به ما میآموزد حرفی را بزنیم که به آن اعتقاد داریم و میتوانیم برایش سند بسپاریم.
نکتۀ آخر هم موضوع طنز است – صفتی که نزد همه برای من عزیز است نزد مصدق که جای خود دارد. در دو مثال اولی که خدمتتان عرض میکنم، هم طنز او درج است و هم حاضر جوابیش:
در سالهای آغازین مشروطه وزیر مختار انگلیس از مصدق – وزیر خارجۀ وقت – و فروغی – وزیر مالیۀ همان کابینه – دعوت میکند اسناد مربوط به پولهایی را که دولت انگستان برای پیشبرد کارها و سیاستهای خودش در زمان جنگ در ایران خرج کرده بود مطالعه کنند و نظرشان را بدهند. مصدق میپرسد: «از من چرا دعوت کردهاید؟ اگر از این رو که متصدی وزارتخارجه هستم از دولت خودم دستوری در این باره ندارم. اگر به عنوان یک فرد عادی دعوت کرده اید باید صبر کنید از کار بیکار بشوم آنوقت – ولی البته آنوقت هم به یقین کاری با من ندارید.» و در بارۀ این وزیر مختار اضافه کرده است: «مرد فهمیده ای بود و خندید.»
یکبار نمایندهای در مجلس با تمسخر و اشاره به مصدق که به زحمت راه میرفت میگوید: «این پیرمرد که خودش را هم نمیتواند سر پا نگه دارد.» مصدق جواب میدهد: «منار جنبان اصفهان هم سیصد سال است که میلرزد ولی هنوز پا برجاست.»
ماجرای آب نخوردنش را به دستور پزشک، یا آشپزی کردنش را به تقاضای عبدالله خان میرپنج، یا شرح اخّاذی گوش بران را به کمک ژنرال قنسول و قنسول ایران در قفقاز، یا داستان کتابچۀ مالیاتی میرزا محمود را در «خاطرات و تألمات» بخوانید و ببینید چه طنزی در آنها هست.
یکی از تصاویر مصدق که گریه و خنده مرا بارها و با هم سبب شده است دیدن اوست در زمان محاکماتش که وقتی تیمسار آزموده، دادستان آن دادگاه نظامی، به قصد خوار و خفیف کردن مصدق، با آن لحن گستاخ و بی ادب و جملات سست و سبک، گریز او را از بام به بام خانه ها در غروب 28 مرداد وصف میکند، مصدق با تجسم ورجه وورجه های خودش بی اختیار میخندد.
مصدق قادر است به خودش بخندد که به نظر من ظریفترین درک از طنز است – مثل موردی که ذکر شد – یا مورد دیگری که در خاطراتش نقل میکند: یکی از وعاظ در مجلس روضه ای گفته است: کشوری که مشیرالدوله رئیس دولت و مصدق السلطنه وزیر خارجه باشد چطور میتواند در مقابل کفار از ما دفاع کند!
با این آخرین مثال این بخش را هم به آخر میبرم – حتی اگر در اصل قصد، مزاح نبوده باشد:
با اشاره به حرف تقی زاده که به منظور دفع و رفع مسئولیت از خودش در مورد عقد قرارداد نفت در دوران رضا شاه گفته بود: «بنده آلت فعل بودم» مصدق گفته است: «هر عملی از او صادر شد به واسطه دستی بود که این آلت را به حرکت در میآورد»!
مقرر کرده بودید که من امروز از مصدقی که از ورای گفته ها و کرده هایش شناخته ام با شما حرف بزنم. به علاوه خواسته اید و لازم است – لازم است چون از بعضی از آنها گاه بی دقّت میگذریم و بعضی دیگر را به اشتباه تکرار میکنیم – به اختصار – به اختصار چون نفسی برای پر گویی نمانده است! – به مسائلی اشاره کنم که به جریان ملی شدن صنعت نفت انجامید و واکنشهایی که نسبت به مصدق ایجاد کرد و منجر به کودتای 28 مرداد شد.
یکی از مضامین ثابت انتقادهایی که از مصدق میشود این است که چرا برای حل مسئلۀ نفت، این یا آن پیشنهاد را از طرف بریتانیا یا امریکا یا بانک جهانی نپذیرفت؟ به این چرا بعد میرسیم – ولی از آنجا که هیچ وقت هیچ کس نمیپرسد چرا بریتانیا، برای ختم غائله، هیچ کدام از پیشنهادهای ایران را قبول نکرد، بنده اوّل آن را مطرح میکنم. دلیلش به گمان من روشن است: چون سالها خو کرده بود تمام خواسته هایش را با قبولاندن آنها به سیاستمداران ایران برآورده کند و برای تملک نفت ایران – این ثروت باد آورده – آن هم در یکی از حسّاسترین دقایق تاریخش – کمترین قصد کوتاه آمدن نداشت. آن موردی که بیش از دیگر موارد جسورش میکرد و در ذهن الگو قرارش داده بود، مورد تجدید قرارداد نفت در زمان رضا شاه بود که اشارهای به آن ضروری به نظر میرسد:
از نظر آن گروه از ایرانیان که با پله پلۀ مراحل و مدارج ترّقی رضا خان، از قزاقی تا پادشاهی، و نقش انگلستان در طی این مسیر آشنا هستند، لغو و عقد قرارداد استخراج نفت توسط رضا شاه مثل دیگر افعال و اعمال او دستور مستقیم «ارباب» بود. رفتار بسیار جاهلانه ای که از رضا شاه سر زد – از جمله سوزاندن پروندۀ قرارداد قبلی و افزودن 32 سال به مدت آن در قرارداد بعدی، که هر دو بی تردید به ضرر ایران و نفع انگلستان بود – نیز به این باور دامن میزد. به هر صورت اگر به این درجه هم کلبی مسلک نباشیم، حتی پایه را بر این بگذاریم که نیّت رضا شاه بالا بردن درآمد نفتی بود نه اطاعت مطلق از بیگانه، نحوۀ لغو و تجدید قرارداد استخراج نفت او نمونۀ بارز اِعمال زور خودکامه ای ست با امکانات قلیل ذهنی و امکانات وسیع عملی، و نتیجهاش سیه روزیهایی که ملت ایران هنوز دارد تاوانش را میپردازد. زیرا:
1- رضا شاه در نادانی تمام و نداشتن کمترین سررشته ای از نفت و تاریخچه اش به بستن این قرارداد اقدام کرد.
2- به هنگام مذاکرات هیچگونه آمادگی و زمینه سازی برای مراحل بعدی اعم از ادارۀ شرکت و یا معاملات با انگستان وجود نداشت.
3- پیشنهاد دهنده از ابتدا تا انتها تنها کَدمَن Cadman انگلیسی، (رئیس شرکت نفت) بود و تصمیم گیرنده از بای بسم الله تا تای تمت فقط شخص رضا شاه.
4- با ملت ایران، یا مجلس شورای ملی، یا حتی یک متخصص مسائل نفتی در هیچ مرحله ای مشاوره نشد.
5- هیچیک از وزرای وقت، در عین حضور در جلسۀ مذاکره، به مخالفت، اعتراض یا ترمیم قرارداد دهان باز نکرد.
6- رضا شاه پروندۀ قرارداد قبلی را در آتش بخاری انداخت و با این اقدام جنون زده و قلدر مآبانه، رسیدگی به حسابها و حساب سازی های گذشتۀ شرکت نفت و گردانندگان انگلیسی آن را برای مردم ما ناممکن ساخت.
خلاصه در عمل فقط یک پیشنهاد از سوی انگلستان طرح شد،که از سوی ایران بی چون و چرا پذیرفته شد. درآمد آنی نفت در این قرارداد اندکی بالا رفت ولی در ازای آن مختصر، 32 سال به طول قرارداد قبلی اضافه شد، به علاوه ترتیب محاسبۀ این درآمد طبق قرارداد نو دست شرکت نفت را بیش از پیش باز گذاشت و موقعیت ایران را بیش از پیش تضعیف کرد. و بالأخره اینکه، در بارۀ حقوق ایران از شرکتهای تابع شرکت نفت ایران و انگلیس، یا حق حسابرسی از سوی ایران، یا مسئلۀ تربیت و گنجاندن ایرانیان در کادرهای فنی شرکت نفت، یا برآورد سود ایران از سهام شرکت نفت ایران و انگلیس و… و… و… کمتر نشانی در این متن نبود.
انگلستان در گذشته هر چه را نتوانسته بود از طریق مزدورانش بلافاصله به دست بیاورد، با ترساندن نمایندگان کم صلاحیت و دست و زبان بستۀ ایران در جامعۀ اتفاق ملل و تهدید به گسیل کردن نیروی دریایی به آبهای خلیج فارس و یا قطع مذاکرات از سوی شرکت نفت، تحصیل کرده بود. در زمان ملی شدن صنعت نفت هم تصورش این بود که باز میتواند این سناریو را تجدید کند.
اما محمد مصدق از فلز دیگری بود: به ناو جنگی بریتانیا که مقابل آبادان پهلو گرفت اعتنایی نکرد، از تهدید انگلیسها مرعوب نشد، در مقابل الدرم بلدرم دولت بریتانیا نه فقط سر خم نکرد بلکه اقدام به قطع رابطۀ دیپلماتیک با آن کشور کرد، در شورای امنیت سازمان ملل به بهانۀ واهی انگلیسیها (که میگفتند ملی شدن نفت ایران صلح جهان را به مخاطره میاندازد) جوابی دندان شکن داد و در نهایت از دادگاه لاهه – که دولت انگلستان خود به آن شکایت برده بود – پیروز و برنده بیرون آمد. (در ضمن به خاطر بسپاریم که شاکی بعد از بازنده شدن اعلان کرد که به رأی دادگاه عمل نخواهد کرد!)
عکس العمل بزن بهادرانه ولی سراسر ضعف دورۀ رضا شاهی را میبایست با واکنش محکم و سرفرازانۀ مصدق مقایسه کرد تا میزان کینۀ انگلیسها نسبت به مصدق و دلیل کمر بستن آنها به نابودی این سیاستمدار آگاه و شریف ایران مفهوم بیفتد. دولت بریتانیا به ویژه پس از جا به جایی کابینه ها و پیروزی حزب محافظه کار و شکست حزب کارگر در انتخابات متوجه شد با یک دولتمرد استثنایی ایرانی طرف است که بیش و پیش از پس گرفتن منابع طبیعی و تحکیم منافع مادی کشورش در پی تأمین و تضمین استقلال ایران است و در مقابل هیچ تهدیدی نیز جا خالی نمیکند.
بد نیست در اینجا به تأثیری که تغییر دولتهای انگلستان و امریکا در سرنوشت ایران داشت، نظری بیندازیم:
در ابتدای کار در بریتانیا اتلی، رئیس حزب کارگر و طرفدار بی قید و شرط ملی کردن معادن و صنایع انگلستان، نخست وزیر بود که ناگزیر با ایرانی که در پی ملی کردن منابعش بود با سیاست کجدار و مریز رفتار میکرد، چون جز این کاری نمیتوانست بکند. اما حزب کارگر در انتخابات از حزب محافظه کار شکست خورد و چرچیل – که از بدو جوانی با فکر برتری امپراطوری بریتانیای کبیر بر دیگر کشورهای کرۀ ارض بار آمده بود و افول آن را که با شرکت در جنگ جهانی دوم آغاز شده بود، به چشم میدید – به جای اتلی روی کار آمد. دلمشغولی اصلی چرچیل جلوگیری از سقوط کامل پس ماندۀ این امپراطوری مستعمراتی بود و به این منظور به ادامۀ چپاول نفت ایران نیاز داشت.
پای امریکا به ماجرای ملی شدن صنایع نفت ما، هم به اصرار بریتانیا کشیده شد و هم به دلیل سیاستهای ایالات متحده، که با نظر و رضایت شرکتهای نفتیش تعیین میشد. در آن موقع ترومن رئیس جمهور امریکا بود که در آغاز رغبت چندانی به اجرای نقشه های انگلستان نشان نمیداد ولی بالأخره و شاید نیمه دل، در محاصرۀ نفتی ایران با بریتانیا همراه شد. به هر حال عمر دولت او هم در اینجا به سر آمد – ترومن از کرسی برخاست و آیزنهاور بر آن نشست، چون دمکراتها جا را به جمهوریخواهان دادند. از این زمان و با این تغییر و تبدیل سیاستهای روزولتی، که ترومن ادامه دهنده اش بود، به پایان رسید.
در آغاز روشن نبود آیزنهاور چه سیاستی را در پیش خواهد گرفت زیرا تا قبل از انتخابات حتی کسی نمیدانست او جمهوریخواه است یا دمکرات! آیزنهاور سرباز بود نه دولتمرد. میدانش میدان نبرد بود نه میدان سیاست. به این دلیل از آن میدان به این میدان وارد شد که حزب جمهوریخواه – بعد چندین دوره شکست خوردن از روزولت و سپس از ترومن – به دست و پا افتاد نامزدی برای ریاست جمهور عرضه کند که بخت برنده شدن داشته باشد. از آنجا که پیروزی های جنگی آیزنهاور برایش محبوبیت و وجهه ای میان مردم کسب کرده بود، این حزب او را کاندیدای این مقام کرد و با بسیج امکانات فراوان، بر آن مسند نشاندش.
طبعاً آیزنهاور با سوداهایی که چرچیل در سر میپخت بیگانه بود. به هر حال بی اثریش در تصمیم گیریهای سیاسی و گلف بازیهای وقت و بی وقتش از همان ابتدای ورود به کاخ سفید زبانزد عارف و عامی شد. بر خلاف چرچیل، که شخصاً سیاستگزار و تصمیم گیرنده بود، اداره کنندگان واقعی سیاست خارجی آیزنهاور ، برادران دالس بودند (John Foster and Allen Dulles) که در موفقیت او برای دستیابی به مقام ریاست جمهور نقشی مؤثر و در کابینه اش پستهای کلیدی داشتند: یکی از آن دو وزیر امور خارجه و دیگری رئیس دستگاه جاسوسیش (سیا) بود.
برادر بزرگتر، جان فاستر دالس، پلکان ترقی را در دفتر حقوقی «کرامول و سالیوان» – که مسؤلیت کارهای حقوقی شرکت نفت ایران و انگلیس را در امریکا بر عهده داشت – پیمود و در موقعیتی قرار گرفت که لوکوموتیو تعالی دیگر افراد خانواده اش شد. برادر کوچکتر، الن دالس از جوانی به گردآوری اطلاعات و درست کردن فیش راجع به اطرافیان و نزدیکانش علاقه داشت و از کودکی جاسوس بازی میکرد. (زندگینامۀ این دو برادر و خواهرشان، که کارمند وزارتخارجه بود، به قلم لئونارد موزلی آنها را خوب میشناساند. خیال نمیکنم این بیوگرافی به فارسی ترجمه شده باشد. شخصاً خواندنش را به همۀ کسانی که انگلیسی میدانند توصیه میکنم.)
سپری شدن دوران سیاست روزولتی، فرصتی برای تسویه حساب با حریفان سیاسی داخلی به دست حزب جمهوریخواه داد که نتیجه اش افزودن دائم بر شدت جنگ سرد بود – جنگ سردی که از زمان ریاست جمهوری ترومن آغاز شده بود اما از نظر تازه واردان به صحنۀ سیاست، آتشش باید تندتر و تیزتر میشد. داو اصلی جنگ سرد از دید گروه تازه وارد، کشورهای جهان سوم بود که میبایست تحت قیمومت امریکا قرار میگرفتند، تا به زعم هیئت حاکمۀ امریکا، به دام شوروی نیفتند.
ایران اوّلین قربانی این سیاست کولونیالیستی ایالات متحده شد. اگر به این دید مستعمراتی امریکا – که اشتهای الن دالس را برای جاسوس بازی صافتر میکرد – منافع شرکتهای نفتی و وکلای آنها را، که جان فاستر دالس و شرکا باشند، بیفزاییم، برنامۀ سیاسی دوران ریاست جمهوری آیزنهاور در ارتباط با ایران دستگیرمان میشود.
بر گردیم به انتقادی که از مصدق میشود: اشتباه عمدۀ این حرف یعنی: چرا مصدق هیچ کدام از پیشنهادها را نپذیرفت، در فرض اولیۀ آن است – چون اصولاً پیشنهادهایی، به صورت جمع، وجود نداشت. واقعیت این است که فقط یک پیشنهاد به ما شد – زیرا پیشنهادها یا مستقیم از طرف انگلستان بود یا دیکته شده از جانب انگلستان و یا با رعایت شرایط و حفظ منافع انگلستان – منتها با انشاهای مختلف و از طرف منابع مختلف. حتی پیشنهاد بانک جهانی، که با لباس حق به جانب بیطرفی عرضه شد، در حقیقت شکل سرخاب سفیداب شدۀ پیشنهاد بریتانیا بود. پذیرفتن هر کدام آنها جز تسلیم شدن به انگلستان و صرف نظر کردن از مصالح ملی ایران مفهومی نداشت.
یکی از دلایلی که این حرفهای بی پایۀ کلی گاه این سو و آن سو تکرار میشود این است که کمتر کسی به جزییات پیشنهادهای عرضه شده به ایران دقیق میشود. از این یا آن، (که فقط بخشی یا بندی از یکی از پیشنهادها را – که در زمان طرحش پیشنهاد دهنده در بارهاش تبلیغات و سر و صدا به راه انداخته است – مد نظر دارد)، گاه و بیگاه میشنویم که مصدق باید این یکی را میپذیرفت تا کودتا نشود! معنای این حرف در واقع این است که حتی دردسر کودتا را هم مصدق موظف بود از گردۀ انگلستان بر دارد! به هر حال برای دانستن این جزییات – همانطور که در معرفی کتابها عرض کردم و اینجا تکرارش میکنم – نوشتۀ مصطفی علم را باید خواند. این اثر مستندترین و معتبرترین سند پژوهشی ما در این زمینه است.
برای ارزیابی درست میبایست رئوس مطالب را در جدولی – که به تصور من اساساً و تا آنجا که به دعوای نفت مربوط است جدول ساده ای است – در نظر گرفت. قبل از هر چیز باید به این نکته توجه کرد که نزاع بر سر منابع نفتی از اصل و اساس سیاسی بود هر چند مذاکرات، چار چوب اقتصادی داشت. ستیز میان ایران و انگستان که مربوط به پایۀ حقوقی کار میشد، در مرحلۀ نخست بر سر رد یا قبول ملی شدن صنعت نفت بود، که بریتانیا ناگزیر در نهایت و البته به ظاهر پذیرفتش بدون آنکه در موضعش راجع به اصل دعوی تغییری بدهد. دعوی هم بر سر چهار چیز بود:
– نخست اینکه چه مرجعی این صنعت را اداره بکند.
– دوم اینکه در صد سود به چه تناسب باشد.
– سوم اینکه ایران چه مقدار از نفت خویش را به استقلال بفروشد.
– چهارم اینکه به انگستان از بابت ملی شدن صنعت نفت چه میزان غرامت تعلق بگیرد.
آنچه طرف انگلیسی طالب بود این بود که:
– اولاً اداره نفت را خود به دست بگیرد.
– ثانیاً سود ایران از 50 در صد بالاتر نرود.
– ثالثاً تمامی تولید نفت در اختیار شرکتهای خارجی و ترجیحاً شرکت نفت ایران و انگلیس باشد.
– رابعاً به غرامت تأسیسات، غرامت عدم النفع را هم بیفزاید.
پذیرفتن این شرایط نه فقط ملی کردن نفت را بی معنا میکرد بلکه ایران را از وضعیت قبل از ملی کردن هم عقبتر میراند (یعنی همان تجربۀ مطلوبی که انگلستان در گذشته و در تجدید قرارداد در زمان رضا شاه کسب کرده بود). بنابراین طبیعی بود که مصدق به هیچوجه و به هیچ عنوان جمیع این شرایط را نپذیرد.
با این حال و به رغم آنچه شهرت داده اند برای رسیدن به نتیجه ای نهایی مصدق از خود انعطاف نشان میداد – منتهی با در نظر گرفتن منافع ایران – به این معنی که اگر در یکی از موارد کوتاه میآمد عوضش را از مورد دیگر میخواست. هرگاه در یکی از این زمینه ها به حریف امتیازی میداد امتیازی در زمینه ای دیگر طلب میکرد تا تعادل بر هم نخورد. به دلایل کاملاً بدیهی تنها موردی که وی حاضر به مصالحه در بارهاش نبود بازگرداندن اختیار ادارۀ صنایع به انگلستان بود، ولی اگر فرضاً میپذیرفت که میزان نفع ایران از فروش نفت از 50 در صد بالاتر نرود، اختصاص حجم بیشتری از تولید را برای فروش آزاد مطالبه میکرد که سودش 100 در 100 به ایران میرسید و جبران ضرر قبلی را میکرد و از این قبیل.
در مذاکرات نفت این چهار متغیّر سیر تحولات را رقم میزد و برخلاف هو و جنجال تبلیغاتی و آنچه که ادعا میشود، نرمش بیشتر از سوی نخست وزیر ایران نشان داده شد تا از طرف خارجی این مذاکرات. به عنوان مثال: مصدق که از ابتدا با پرداخت هر گونه غرامت عدم النفع مخالف بود – و حق داشت مخالف باشد – در نهایت برای به ثمر رساندن مذاکرات، پذیرفت تا مبلغی تحت این عنوان به انگلستان پرداخت شود. تنها شرطی که برای این امر گذاشت تعیین مبلغ مورد مطالبه بود از سوی انگلستان تا وی بتواند با تصویب مجلس اقدام به قبول آن نماید – که شرطی کاملاً منطقی بود. گرچه طرف مقابل در هیچ مرحله ای نرمشی که با این مورد قابل قیاس باشد از خود نشان نداد، این موضوع مانع از این نشد که به مصدق به عنوان «یک دنده» و «لجباز» توسط دستگاههای تبلیغاتی غربی و بلندگوهای داخلی آنان حمله شود. هنوز هم که هنوز است میتوان پژواک این تبلیغات شصت سال پیش را که بوی نفتالین و کافورش بلند است این سو و آن سو شنید! به هر حال شرط از سوی انگلستان رد شد و آن دولت شدیدترین حمله ها را در داخل علیه مصدق سازمان داد تا او را در منگنۀ فشار خارجی و فشار دست نشاندگان وطنی نگاه دارد.
مخالفان مصدق با استفاده از همان دستگاههای تبلیغاتی غربی و بلندگوهای داخلیشان، به طعنه و تمسخر میگفتند مصدق کاری انجام نمیدهد و از «زیر پتو» چرخ مملکت را میگرداند، ولی ما میدانیم – آنها هم میدانستند – که او عملاً به تنهایی بار مذاکرات نفت را به دوش میکشید. به گفته رئیس دفترش، نصرت الله خازنی، که ناظر و شاهد تمام وقت اوضاع بود، محمد مصدق هر روز از 6 صبح تا 8 شب و هر هفت روز هفته را بی وقفه کار میکرد – با اینکه در زمان نخست وزیری 73 سال از عمرش میگذشت.
این گفتار را با این سخن به پایان میبرم که: همۀ ما که امروز در اینجا گرد آمدهایم خواهان آزادی هستیم و امید داریم نظام حکومتی را که مصدق برای ایران و ایرانی آرزو میکرد و با توطئۀ خارجی و همدستی خود فروختگان داخلی از ما دریغ شد در زادگاهمان بر پا سازیم. صحنۀ جهانی امروز به صورتی دیگر آرایش شده است و بازیگران دیگری با ظواهری دیگر بر این صحنۀ بین المللی خود نمایی میکنند. اما تمام شواهد و قرائن نشانگر این است که بر این «سن» تازه، «اکتور»های جدید به تمرین بازیهای کهن سرگرمند. چون طمع طمعکاران به قوّت خود باقی ست. ما در مبارزاتی که میکنیم میبایست بیدار و هوشیار باشیم با چشم و گوشی باز، تا کسی از نو موش مرده ای در دیگمان نیندازد تا آش را با جاش ببرد!
بیش از این عرضی نیست. ممنونم.
* این سخنرانی به دعوت جبهۀ ملی ایران در وین، روز جمعه چهاردهم مارس 2014 در «خانۀ ایران» ایراد شد. بخشهایی از این گفتار به صورت ویدئو در youtube موجود است. متن کامل از سایت مهشید امیرشاهی: http://www.amirshahi.org برگرفته شده است.
** نقل قولها از «یکرنگی» جملگی از ترجمۀ فارسی مهشید امیرشاهی ست از «Ma fidelité» نوشتۀ شاپور بختیار.
توضیح مهشید امیرشاهی:
«هموطن عزیزی به نام سیاوش ایراندوست، که با موشکافی “یکرنگی” را خوانده است، به اشتباهاتی در متن برخورد ه که طی نامهای و با لطف تمام به من گوشزدشان کرده است. پس از تشکر مجدد از این دوست ندیده امیدوارم این نقائص در چاپ بعدی جبران شود. م.ا.»