بستن

سخنان رضا دانشور در بارۀ در حضر

از رمانهای بحث انگیز آن میزگرد، در حضر مهشید امیرشاهی بود. رضا دانشور از آخرین کسانی بود که در بارۀ این رمان لب به سخن گشود:

«ماجرا لحظه ای شروع میشود که راوی خواب است. صدای جارچی بیدارش میکند. حکومت نظامی اعلام میشود. یک ردیف چیزهای شخصی و خواب زده توی این لحظۀ آغازین روایت هست، نظیر حمام گرفتن، شانه کردن سر، نگاه به جزئیات دور و بر که همراه با فکرهای راوی میایند. قضیه چیست؟ اصولاً چرا حکومت نظامی را توی کوچه و از طریق بلندگو اعلام کرده اند؟ این شروع، بامعناست؛ فکر شده است. ساختاری را بنا میگذارد که میخواهد روایت را از سادگی عینی وقایع به ساخت و ساز پیچیدۀ تقابل و کشمکش میان فرد و موضوع، حادثه و شخصیت ببرد. از سطح روایت بگذرد و به «رمان» برسد.

یک راوی داریم که آدمی است خواب: بعداً میفهمیم از سفر خارج آمده. یعنی دارد از یک نقطۀ فرضی سفید شروع میکند به دیدن، توضیحات شخصی است؛ اما در بیرون یک حادثۀ تاریخی دارد اتفاق میافتد؛ یک حادثۀ جمعی. راوی کم کم بیدار میشود و صدای حادثۀ بیرون در ذهنش پر طنین تر. سفر راوی در آنچه دارد اتفاق میافتد، جستجویش در چیستی آن، تلاشش برای فهم قضیه و برخورد هایش در این مسیر آغاز میشود، پیش میرود تا به نتیجۀ «شخصی» نویسنده میرسد.

طی این سلوک، راوی را به عنوان شخصیت اصلی (صرفنظر از اینکه خود نویسنده است یا خیر) تا حدی که ضرورتهای داستان پاسخ بدهد، میشناسیم. با محیط خصوصیش، معاصرینش و کودکیش آشنا میشویم و تمام این آشنهایی ها جزء به جزء و بی کم و کاست، خشتها ساختمان داستانند.

از خلال راوی، خط نویسنده [نسبت] به موضوع کلی ـ انقلاب ـ انتخاب شده و بدین گونه درونمایۀ «اسطورۀ انقلاب» در برخورد های متعدد با اشخاص و وقایع به دست آمده. صورت مسئله، «انقلاب» است؛ «موضوعی» که راوی را به میهنش برگردانده. این درونمایه، مرکز و مسبب تفحصها و تنشهاست. آمد و رفت آدمها، حرکتهای راوی، ماجرا های کوچک و بزرگ، همه در ارتباط علی با موضوع انقلاب و در سمت و سوی درونمایۀ اصلی داستان، «اسطورۀ انقلاب» توجیه پذیرند.

این طوری است که درونمایه های زیرین داستان از موضوعات کلی خود تفکیک میشوند و مثل دوایر متحد المرکزی با درونمایۀ اصلی وحدت پیدا میکنند: اسطورۀ روشنفکر، اسطورۀ خلق، اسطورۀ رژیم گذشته، مذهب و غیره.

این درونمایه ها را ـ مثل هر داستان کلاسیک دیگر ـ شخصیت ها و برخورد هایشان جان میدهند. برای همین گمان میکنم که اشخاص در این داستان، علیرغم شباهتهای احتمالی شان با اشخاص حقیقی و حقوقی، تبدیل به اشخاص داستانی شده اند. گرچه گاه حضورشان چندان اندک و مقتصدانه است که حریف حافظۀ خواننده نمیشوند. همینطور است در مورد خود راوی.

اما به خلاف چیزی که گفته شد، اشخاص داستان در حقیقت منحصر به چند نمونه از روشنفکران نیستند. شما شخصیتهایی دارید نظیر آقا کمال سمسار که با زندگیش آشنا میشود؛ از کجا شروع کرده و به کجا رسیده. چطور طی دوران گذشته به نان و نوایی رسیده، چطور با حوادث انقلاب خودش را با حال و هوا تطبیق داده. شوفر تاکسی هست، شاگرد سمسار هست، حزب اللهی هست، پاسدار هست، اداری هست، کتابفروش و خنه دار و نظامی هست، تکنوکرات سطح بالا هست، و هرکدام اینها تکه های مربوط به خودشان را به خوبی ساخته اند، همان دایره های [متحد المرکزی] که گفتم. مثلاً حکایت نیمه عاشقانۀ آن پاسدار، حکایت آن زن مشکوک، ماجرای خانه، حکایت های فامیلی، مرگ خاله، هرکدام جای خودشان را دارند. زبان خودشان را دارند، ماجرایشان در ماجرای اصلی تنیده شده و داستان گام به گام جلو رفته . داستان ورود راوی به انقلاب، سلوک شخصیش، جستجویش برای چیزی که به خاطر آن [به ایران] آمده: رد پایی از آن آزادی و دمکراسی، نومیدیش و صحنۀ تلخ و بسیار مهم آخر در فرودگاه. این سلوک، داستانی است و روالی دارد کاملاً کلاسیک.

در گزارش، زنجیرۀ حوادث تصادفی است و از روی مشاهدۀ صرف. همه چیز انتخاب شده است و در جهت پیرنگ (طرح) داستان. یعنی آدمها و حوادث طوری بیان شده اند که خشت خشت درونمایۀ‌ اصلی را استوار کنند. درونمایه از عکس العمل های راوی، شخصیت اصلی، شکل یافته. خلق و خوی این شخصیت (باز هم میگویم کاری ندارم که [خود] نویسنده است یا نه) نحوۀ‌ دیدارش را توجیه میکند. راوی سرتق و خودبین است. دقیقاً همین صفات، این جور دیدن را توجیه میکند. همرنگ جماعت نمیشود، همرنگ جماعت ظاهراً از نوع خودش، روشنفکر، نشده! چه باک اگر حرفها گاه شبیه شود یا افت کند و به حرفهای خیلی ساده که تحلیل به اصطلاح علمی ندارد. موضوع این است که از خلق و خوی راوی است که این نگاه برمیاید، از این چالش سرتقانۀ اوست که سؤالها مطرح میشود که قاطبۀ اهل تفکر طرح نمیکردند. راوی نسبت به ارزشهای قالبی رایج تردید میکند. نسبت به اصالت وقایع و اخبار تردید میکند. پرسشهایی را پیش میاورد که هیچکدام بی دلیل نیست. او ارزشهایی را به زیر سؤال میکشد که «تقریباً» مورد اتفاق است. این طور است که در حضر همچون یک رمان و درست بر خلاف یک گزارش محض، زاویۀ دیدی دارد. چیزی که برخی از دوستان آنرا به پیشداوری تعبیر میکنند.

راوی از هر گونه اندیشۀ سیاسی ـ ایدئولوژیک آزاد است؛ از هر گونه وابستگی به رژیم قبل و چیزی که دارد رخ میدهد، رهاست. اما زاویۀ دید دارد. سلیقۀ سیاسی دارد که اصلاً پنهان نمیکند.

آخرین و مهمترین عنصر ساختای کتاب، زبان آن است که دوستان در موردش توافق دارند؛ زبانی است قوی و محکم که ریشه در میراث ادب فارسی دارد و در عین حال متحرک و زنده است. «لحن» شخصیت بی خدشه اش را دارد. لحن تلخ و طنزی تراژیک که مستقیماً با شخصیت راوی میخواند و لحظات بسیار درخشان داستانی را به دست میدهد که حاصل آمیختن خنده است در حوادث تراژیک. مثلاً به یاد بیاوریم صحنه ای که خالۀ راوی در حال مرگ دارد ماست میخورد. یا صحنۀ بعد که جنازه را به اطاق برده اند و صحنه معجونی است از طنز و اندوه و صحنۀ ‌پایانی با آن تکان دهندگی وحشتناک و فشردگی آهنین که نمایش استعاری و کامل موقعیت تاریخی زن و انسان است و جمهوری اسلامی برآمده از انقلاب پنجاه و هفت.

البته این نکته قابل فهم است که نحوۀ ‌برخورد راوی به موضوعش «انقلاب» و به تبع آن «انقلابیون» قدیم و جدید، در بحبوحۀ ‌آن حوادث، خیلی از خوانندگان را تکان میدهد و ناراحت میکند، به ویژه آنها که انگشت اشارۀ راوی را متوجه خود میبینند. بیشتر، روشنفکرانی که دلبستگی شان به «اسطورۀ» انقلاب، طبعاً آنها را مخاطب طنز و نیش وی میسازد. وقتی میپرسد: شما آن موقع که در شعار های انقلاب گفته میشد، «خمینی عزیزیم / بگو تا خون بریزم»، یا زمانی که منتظری در بارۀ‌ مسئلۀ‌ قصاص مصاحبه و سخنرانی میکرد ـ‌ و هنوز خمینی نیامده بود ـ کجای کار بودید؟ چطور آن موقع… مسئلۀ آزادی دیده نشد؟ درست است که گروه های مختلف در مورد آزادی، نیات خودشان را داشتند؛ اما از [همان] موقع و همان شعار ها، حوادث به خوبی سیر آینده شان را نشان میدادند. به طور عینی نشان میدادند که چه دارد پیش میاید. چطور شد که اینها دیده نشد؟ یا مثلاً وقتی طرح میکند که یکی از مکانیزمهای اساسی پیشبرد انقلاب، «دروغ و شایعه»ای بود که به وسیلۀ آن مردم را اغفال میکردند و قدرت تفکر را از آنها سلب میکردند. [در این زمینه] روشنفکران چه کردند؟ مثل داستان سینما رکس، مثل سر زبان انداختن مسائل نادرستی مربوط به روابط خصوصی افراد سرشناس، دیدن عکس خمینی در ماه، تریاکی بودن بختیار و…

دقیقاً اینها مربوط به ساختمان داستان است، و «مکانیزم دروغ»، یکی از روینمایه های اصلی کتاب است. پرسوناژ های روشنفکر در کتاب (کاری به واقعی بودن یا مستعار بودن آنها نداریم) به نحوی انتخاب و ارائه شده اند، اشخاصی اهل تعهد سیاسی بوده اند که نظریات کلی خود را در مورد انقلاب و ملت داشته اند. راوی آنها را در برابر این سؤالات قرار میدهد. در لحظه ای که حوادث دارند رخ میدهند، این نوع قصه نقش اساسی دارد و بیرون قصه هم تا وقتی پاسخ به آن داده نشده، طبعاً آدم را اذیت میکند.

باران شمارۀ ۴۴

۱۳۹۷ / ۲۰۱۸