بستن

سالروز درگذشت شاپور بختيار

ص.ا: خانم اميرشاهی در يكسالی كه از قتل مرحوم دكتر بختيار می گذرد در فرانسه از طرف دولت و مطبوعات چه مطالب تازه ای مطرح شده است و به خصوص آيا چيزی مطرح شده است كه يك مقداری از حقيقت مربوط به اين ترور را روشن كند؟

 

م.ا: از آغاز اين فاجعه تا امروز شايعات زياد بوده و هنوز هم ادامه دارد ولی طبعاً سوای شايعات بسيار مطالب ديگر هم كه بازگو كنندۀ واقعيت هاست در دسترس عموم قرار گرفته. از نقش دولت فرانسه در قتل شاپور بختيار زياد صحبت شده ولی اول اجازه می خواهم كه از نقش جمهوری اسلامی در اين قتل صحبت كنم كه دخالتش در اين جنايت آشكار و ثابت شده است.

كتابی اين اواخر در فرانسه منتشر شد به نام بررسی قتل شاپور بختيار (عنوان فرانسه كتاب: Enquête sur l’assassinat de Chapour Bakhtiar ) به قلم دو خبرنگار شناخته شدۀ فرانسوی بااسم های «ژان ايو شاپرون» و «ژان نوئل فورنيه». اين هر دو، خبرنگاران راديویی هستند و برای «Europe 1» كار می كنند. اين خبرنگاران در اين كتاب با ارائۀ سند و مدرك، تا آنجایی كه البته اين اسناد و مدارك در دسترس خبرنگاران بوده، نشان داده اند كه دست اندر كاران رژيم جمهوری اسلامی دقيقاً طرح اين جنايت را ريخته اند و تمام امكانات مملكتی را هم برای وارد كردن قاتلين به فرانسه و خروج آن ها از اينجا به خدمت گرفته اند. بنابراين تمام كسانی كه با اين رژيم به نوعی همكاری دارند دستشان به اين خون آلوده است. اين تقسيم بندی مسخرۀ ميانه رو و تندرو در اين مورد، يعنی فاجعۀ قتل بختيار، از هميشه به نظر احمقانه تر می رسد.

برايتان شايد جالب باشد كه خدمتتان عرض كنم كه فصل اول اين كتاب مصاحبه ای است با «انيس نقاش». قطعاً خاطرتان هست كه اين موجود در سال 1980 همراه دو لبنانی و دو فلسطينی و يك ايرانی برای كشتن بختيار به فرانسه گسيل شد، ولی اين گروه همانطور كه می دانيد، موفق به انجام مأموريتش نشد. البته بدون جنايت داستان پايان نگرفت: يك زن، كه همسايه بختيار بود، و يك پليس فرانسوی در اين ماجرا كشته شدند و يك پليس ديگر مادام العمر فلج شد. اما به هر حال اين تروريست، يعنی انيس نقاش، كه به عنوان قهرمان از طرف جمهوری اسلامی بر خاك مملكت ما پذيرفته شده و در ايران زندگی می كند، امروز به تجارت پسته اشتغال دارد. جالب است، نه؟ چون قطعاً اطلاع داريد كه  هاشمی رفسنجانی معروف به ميانه رو كل محصول پستۀ ايران را در دست دارد. بنابراين اگر ايشان به قاتل ناموفق بختيار باج داده اند بايد ديد برای كسانی كه موفق به اين قتل شده اند چه ها كرده اند و چه ها خواهند كرد.

اما در بارۀ دولت فرانسه هم در ارتباط با قتل شاپور بختيار لازم است صحبت بشود. در اين كتاب هم به تفصيل در اين باره حرف زده شده. من اجازه می خواهم اول نظر خودم را خدمتتان بدهم. من فكر می كنم بعد از كوشش اول جمهوری اسلامی برای ترور بختيار، آزاد كردن و فرستادن انيس نقاش به تهران در حقيقت داغ باطله ای بود كه به دولت سوسياليستی فرانسه زده شد. شخص «فرانسوا ميتران» كه اين قاتل را مشمول عفو رياست جمهور كرد از نظر وجهۀ عمومی لطمه ديد. باز اشاره می كنم به كتاب اين دو خبرنگار – آنجا نوشته شده كه مذاكرات برای آزادی گروگان های فرانسوی با دولت جمهوری اسلامی، كه شرط اولش از طرف رژيم آخوندها آزادی انيس نقاش تعيين شده بود، چنان باعث سرشكستگی و خجالت بود كه هم دست راستی ها و هم دست چپی های فرانسه صحبت ها را سری نگه داشتند. رئيس جمهور، آقای ميتران، از ترس واكنش شديد اذهان عمومی در تابستان، كه مردم در تعطيلات به سر می برند و سفر، در حقيقت دزدانه، ترتيب روانه كردن نقاش را به ايران داد.

در مورد سوء قصد دوم، كه جنايت هم انجام شد، يعنی هم شاپور بختيار كشته شد و هم، اجازه بدهيد دو كلمه از سروش كتيبه صحبت كنم، آن جوانی كه همراه بختيار كشته شد. من روزی نيست كه به سروش كتيبه فكر نكنم كه در حقيقت فدای وفاداريش به بختيار شد و بسيار بسيار جوان و بی گناه كشته شد. برگردم به مطلب گفتگومان. در سوء قصد دوم سند و برگه ای در دست نيست كه نشان بدهد دولت فرانسه به طور مستقيم شركتی در اين كار داشته. دخالت مستقيم دولت فرانسه هم بعيد به نظر می آيد ولی به هرحال انگشت اتهام به طرف اين كشور بلند است لااقل به خاطر شلختگی و آشفتگی وضع پليس و وزارت كشور و ديگر ادارات دولتی فرانسه. شلختگی اين دستگاه ها مخصوصاً وقتی پای مقايسۀ آن ها با دستگاه های مشابه، مثلاً دركشور سوئيس، پيش می آيد آشكارتر می شود. می دانيد كه علی وكيلی راد، يكی از سه قاتل شاپور بختيار، به همت پليس سوئيس دستگير شد و چندی پيش هم آدمی به اسم سرحدی كه در سفارت جمهوری اسلامی در سوئيس منزل داشت باز توسط دولت سويس به دولت فرانسه تحويل داده شد. به هرحال از اين به بعد ماجرا در دست قوه قضاييه است كه در فرانسه هم مثل همۀ كشور هایی كه از موهبت دمكراسی برخوردارند قوه ای است مستقل از قوۀ اجراييه و بدون محذورات و رودربايستی های سياسی.

 

ص.ا: اشاره كرديد به شلختگی در دستگاه دولتی فرانسه. پس می شود گفت كه آن چهل و هشت ساعتی كه در تأخير اعلام قتل دكتر بختيار پيش آمد از روی شلختگی بود؟ يا عمد بود؟

 

م.ا: در ميان ما ايرانيانی كه ساكن فرانسه هستيم حتی بين خود فرانسوی ها طبعاً اين نوع سؤال ها مطرح بود كه احتمالاً اين جنايت عالماً و عامداً گزارش نشده و يا مقامات بالا عالماً و عامداً جلو پخش خبر را گرفته اند تا به قاتلين فرصت فرار از كشور فرانسه را بدهند و حدس و گمان های ديگر. برای اثبات اين فرض ها برگه ای به دست نيامده و آنچه از قرائن بر می آيد همان ندانم كاری عمومی و شلختگی گروهی است كه محافظت از بختيار را بر عهده داشت.

بايد در نظر داشت كه بلافاصله بعد از سوء قصد اول هيئتی كه مأمور حفظ جان بختيار شد هم گسترده بود و هم هوشيار و گوش به زنگ. ولی به مرور زمان از شدت و حدت اين نگهبانی كاسته شده بود، نه ديگر آنقدر وسيع بود و نه آنچنان آمادۀ دفع خطر. آن شخص خائنی كه در دستگاه بختيار نفوذ كرده بود و راه را برای قاتلين ارسالی از تهران [وكيلی راد و آزادی

باز كرد و خودش يكی از سه قاتل است، يعنی فريدون بويراحمدی، او هم حتماً به كم شدن سختگيری از طرف پليس برای نگهبانی آگاه بوده. البته دلايل ديگری هم وجود داشت كه جمهوری اسلامی ديگر نخواهد قتل شاپور بختيار را، كه هميشه متر صد انجامش بوده، بيش از اين به تعويق بيندازد. به هر صورت به دليل شرايط موجود اين احتمال هست كه آن سكوت  ساعته و پنهان ماندن حوادث از ديد ديده بانان بر اثر سستی گرفتن محافظت پيش آمده باشد – همان آشفتگی كه عرض كردم.

از آشفتگی پليس و دولت فرانسه صحبت كرديم، حتماً لازم است از شلختگی مكتب تروريستی جمهوری اسلامی هم حرف بزنيم. قاتل را طبعاً حرفه ای انتخاب كرده اند و فرستاده اند ولی مكتب تروريستی جمهوری اسلامی ظاهراً لازم نمی بيند زبان كشوری را كه قاتلين بايد قتل را در آنجا انجام بدهند به شاگردانش ياد بدهد. قاتلين مأمور كشتن بختيار يك كلمه هم فرانسه نمی دانستند،به جز فريدون بويراحمدی كه فرانسه شكسته بسته ای تته پته می كرده، و از آن لحظه ای كه اين موجود از قاتلين ارسالی جدا شده در حقيقت آن دو نفر بی راهنما مانده اند. اين ها حتی حروف لاتين را از هم تميز نمی داده اند، شهر «آنسی» را با «نانسی» اشتباه كرده اند! و بسيار اشتبا هات ديگر از اين قبيل. تلفن هایی كه به تركيه كرده اند و با مأموران جمهوری اسلامی قرار و مدار گذاشته اند هم از نمونه  های شلختگی اين طرف قضيه است و جهل و نكبت تروريست ها.

به هر حال، همانطور كه عرض كردم، از اين مرحله ماجرا در دست قوۀ قضاييه فرانسه است. من شخصاً به دادگستری اينجا اعتماد دارم. در اين نهاد بی سابقه نيست كه اگر لازم باشد پای دولت خودشان را هم به ميان بكشند و محكومش كنند. به خصوص الان كه آقای»بروگر» به بررسی اين كار گماشته شده، كه بازپرس شناخته شده ای است و تخصصش در مسائل تروريستی در سطح جهانی است. او تا ته و توی قضيه را در نياورد ول كن نخواهد بود.

 

ص.ا: خانم اميرشاهی تشكيلات نهضت مقاومت ملی الان به چه صورت است؟ آيا همان سياست های آقای بختيار را دنبال می كند؟ و چه كسی در رأس كار قرار دارد؟

 

م. ا: نهضت مقامت ملی، به تصور من، به عنوان يك گروه سياسی بدون بختيار معنای چندانی ندارد. البته لازم است اينجا اضافه بكنم كه اين گروه خاص سياسی از چند سال پيش از فاجعۀ كشتن بختيار هم فعاليت چشمگير و چندانی نداشت. ولی طنز تاريخ شايد مسببين قتل بختيار را تنبيه بكند و درسی به آن ها بدهد. مقصودم از اين حرف اين است كه بعد از اين جنايت، كه به نظر من عصارۀ نامردی و رذالت بود، تعداد وارثين راه بختيار ناگهان به طرز خيره كننده ای بالا رفته است. به هر حال همۀ خواستاران دمكراسی به حق خودشان را ادامه دهندۀ راه بختيار می دانند. حرف های بختيار كه در گذشته طبعاً شنوندگانی داشت امروز در پرتو اين حادثۀ وحشتناك ابعاد و مفهومی بسيار گسترده تر و وسيع تر پيدا كرده. اجازه بدهيد حرفم را در اين قسمت با يك نقل قول از همين آقايان شاپرون و فورنيه، كه ذكرشان آمد، تمام بكنم و با آن ها هم صدا بشوم و بگويم: با كشته شدن بختيار ايران يكی از بزرگترين خدمتگزارانش را از دست داد.

 

ص.ا: خانم اميرشاهی آخرين سؤال من مربوط می شود به سابقۀ آشنایی و همكاری چندين سالۀ شما با آقای بختيار. چه تصويری از ايشان در ذهن شما باقی مانده؟

 

م.ا: خيلی با سربلندی به اين سؤال جواب می دهم. من افتخار همكاری و آشنایی نزديك با شاپور بختيار را در ايران نداشتم. مثل بيشتر هموطنانم من هم او را در دورۀ  روزۀ نخست وزيريش شناختم و بسيار برای شهامت و شجاعتش تحسين پيدا كردم. به علاوه او را به عنوان آخرين سنگر برای دفاع از آزادی، مخصوصاً جدایی دين از دولت، ديدم – تنها اميد برای نيفتادن مملكتم به دست آخوندها و فاجعه ای كه امروز شاهدش هستيم. سعادت ديدار از نزديك و همكاری سياسی با شاپور بختيار را در پاريس پيدا كردم.

آنچه كه در ملاقات اول، اولين روزی كه او را ديدم، بيش از صفات ديگرش در ذهنم مانده ادب و شرم فوق العادۀ اين مرد بود كه در تمام سال های ديدار و همكاری هم دوام داشت – هميشه مؤدب و هميشه مأخوذ به حيا. از صفات ديگرش مثل شجاعتش، پايمرديش در مخالفت با آخوند ها، وطن پرستيش، آزادگيش، صاحب فرهنگيش خيال نمی كنم لازم باشد من حرفی بزنم. تصور می كنم اين صفات برای كسانی هم كه از دور كارها و فعاليت های او را تعقيب كرده اند روشن باشد. يك صفت ديگرش هم برای خود من خيلی ارزنده بود و اجازه می خواهم از شما كه به بقيه صفاتش اضافه كنم ، و آن طنز شاپور بختيار بود و تحسينی كه برای طنز داشت، شايد اين صفت به نظر همه آنقدر مهم نيايد ولی برای من صفتی فوق العاده عزيز بود.

همكاری هایی كه با او داشتم خيلی گسترده بود. طبعاً از زمانی كه به پاريس آمدم اين همكاری را شروع كردم – در نشريات، در راديو. كتاب او را، كتابی كه با عنوان Ma fidelité به فرانسه نوشته است من با عنوان يكرنگی به فارسی ترجمه كرده ام و در يك دورۀ طولانی از اعضاء شورای نهضت مقاومت ملی بودم و در تمام اين مدت با او ديدار های مرتب و مكرر داشتم.

 

٭ گفتگو با صدای امريكا اوت 1993.