بستن

رامین کامران: زبان کودکی، زبان شعر

نقدی بر «صدای مرغ تنها»

(تاریخ؟)

هر گاه نویسنده ای بخواهد اثری بیافریند که فضا و افراد و داستان آن با دیگر آثار متفاوت باشد به ناچار باید در سبک خویش تغییراتی متناسب با اثر جدید ایجاد کند و هر قدر این گونه گونی در آثار او بیشتر شود باید این کوشش را از سر بگیرد. نویسندگان داستانهای کوتاه اگر در پی تنوعی باشند که لازمۀ این نوع ادبی است باید هر بار از نو زبان را به چالش بخوانند و از این وسیله که در ازای هر گام آزاد بند تازه ای بر پایشان مینهد، هر چه بیشتر بهره بگیرند. طرح هر اثر نو در حقیقت طرح مشکل نوی است که باید برای آن پاسخی نو یافت.

مهشید امیرشاهی نویسنده ای است که از ورای داستانهای کوتاه و گوناگون خویش بارها زبان را به مبارزه خوانده است و هر چند از این مبارزه سربلند بیرون آمده بهای این بی باکی را با نداشتن «داستان نمونه» پرداخته است. تحلیل کلی آثار نویسندگانی نظیر وی بسیار مشکل است زیرا ترسیم خطوط اصلی دنیای ذهنی آنها  که در داستانهایشان انعکاس مییابد به نسبت گستردگی و پرپیچ و خمی این دنیا زحمتی بیشتر و مفاهیمی انتزاعی تر از معمول میطلبد تا در نهایت به توضیحی پیچیده تر برسد. تا به حال چنین تحقیقی راجع به آثار مهشید امیرشاهی انجام نگرفته است و قصد نگارنده، در مطلبی که پیش چشم دارید، فقط پرداختن به مشکلی است که نویسنده از ورای داستان «صدای مرغ تنها» طرح کرده و چارۀ در خوری که برای آن یافته است. مشکل از این قرار است:

از دید کودکی خرد سال، جهان اطراف را چگونه تصویر باید کرد؟

هر داستانی که از قول چنین قهرمانی روایت شود پاسخی است به سؤال بالا. همه کسانی که کم یا بیش با ادبیات سر و کار دارند به خوبی می دانند که این قبیل داستانها چقدر در ادب معاصر فارسی نادر است و حتماً در بین آثار ترجمه شده به نمونه های بسیاری از این نوع داستانها برخورده اند. نمونه هایی که در آنها نویسنده کوشیده تا به کمک تجربیات و خاطرات و ذهن بزرگسال خویش جهان خردسالی را در برابر دیده خوانندگان بنشاند. در حقیقت این بازآفرینی زائیدۀ تصوری است که نویسنده از خردسالان و جهان آنها دارد. موجوداتی خرد جثه که هنوز بر زبان تسلط کافی ندارند و به همین دلیل در شکل بخشیدن به افکار و احساسات خویش خام دستند، شخصیت شان درست شکل نگرفته است و گویی از جهان اطراف آنها درست متمایز نگشته است. به حساب آوردن هر کدام از این نکات بندی است بر پای نویسنده زیرا امکانات وی را مانند قهرمانش در بیان مقصود محدود میکند و ناچارش میسازد در دایره ای بسیار تنگ تر از معمول گام بردارد تا روایتش رنگ و آبی از واقعیت بگیرد و تأثیری را که باید بر خواننده بگذارد.

اکثر نویسندگان برای بازسازی دنیای کودکی روشی پیش میگیرند که میتوان تغییر کمّی بزرگسالی اش خواند.

پیش از همه در برابر فضای اطراف: کودک بیش از هر چیز دیگر به دلیل جثه خرد خویش با آنچه در اطرافش میگذرد رابطه ای جز بزرگسالان دارد. مقیاسهایش با مقیاسهای آنان منطبق نیست. زاویه دیدیش با آنها متفاوت است. آنچه را که آنها میبینند و در باره اش سخن میگویند چون آنها نمیبیند و به همین دلیل از درک بسیاری از سخنانشان عاجز میماند.

مورد دوم زبان کودک است که چارچوب اصلی این روایتها را میسازد. واژگان کودک محدود است و تعداد کمی از قواعد نحوی در آن رعایت میشود. زبان او قاصر و گاه به همین دلیل شیرین است. تنگ شدن دایرۀ زبان بیشترین مشکل را برای نویسنده ایجاد میکند، زیرا هیچ خواننده ای بیان پخته و جامع افکار و احساسات کودک را از خود کودک انتظار ندارد و طبعاً از نویسنده هم نمیپذیرد. نویسنده حتی اگر با زبان خویش و از قول کودک هم به ترسیم این امور بپردازد باز از آزادی بسیار کمی بهره مند است زیرا شکل گیری افکار و احساسات تابع تسلط به زبان است و مفاهیمی که از این طریق در اختیار فرد قرار میگیرد – میتوان به جای دیگری سخنوری کرد اما نه از قول او.

به این ترتیب اکثر اوقات محدودیت زبان کمرنگ شدن احساس و بی رنگ و شکل شدن افکار را به دنبال میآورد و به عبارت دیگر رشتۀ تغییرات کمّی را تا داخل ذهن کودک میکشاند. تصویری که به این صورت از کودک ساخته میشود برای همۀ ما آشناست: موجودی خرد قامت، بسته زبان و کم خرد. بسیاری از نویسندگان چنین شخصیتهایی از کودکان ساخته اند، اکثراً آشنا و گاه دوست داشتنی، اگر شاد باشند خواننده از شادیشان راضی است و اگر ظلمی ببینند از آن میرنجد. اما هسته تمام این واکنشها که به یاری نوعی تقلیل کمّی پدید آمده است. حاصل کار رحمت خواننده است به کودک و خاصه به ناتوانی او.

راهی که مهشید امیرشاهی در پرداختن «صدای مرغ تنها» در پیش گرفته، در عین متمایز بودن از دیگر روایتهایی که از قول کودکان نقل کرده است، با آنچه ذکر شد تفاوتی اساسی دارد و پاسخی که وی برای حل این مشکل یافته از دیگر پاسخها جداست. (سن بسیار کم قهرمان داستان بسیار بر این مشکل افزوده است.)

در این داستان توصیف رابطه کودک با فضای اطرافش فقط به شمارش تغییرات کمّی زائیده از جثه وی ختم نمیشود، آنچه از چشم او وصف میشود محدود به اندازه و احیانا آشنایی و ناآشنایی با جهان اطراف نیست. نگاه او با نگاه بزرگسالان تفاوت کیفی دارد چون متکی بر تجربیات ذهنی متفاوتی است. آنچه آنها «پایۀ میز» میدانند برای او «دستۀ چتر مادر» یا «عصای پدر بزرگ» است یا اصلاً مثل مارهای سیاهی است که در قصه های دایه اش «بر شانه ضحاک میرویاند» یا «از دهان خواهر ماه پیشانی میریزند.» نقش قالی برای او جنگل است نه زینتی بی جان و امنیتی را که گاه در پشت نیمکت می جوید و گاه در زیر میز برای او همان مصداقی را ندارد که برای پدر و مادرش. عروسکش که برای دیگران تکه پارچه ای است کاه اندود از دید وی دوستی است بی زبان اما جاندار و حساس.

قلم استوار نویسنده در ترسیم این رابطه باهیچکدام از آثار نویسندگان معاصر ایران قابل قیاس نیست و جملات اول داستان که دالان ورود به دنیای قهرمان آن است بیش از هر اثر دیگر شروع کتاب «انتظارات بزرگ» شاهکار «دیکنز» را به یاد میآورد – جایی که «پیپ» خود و گورستان اطرافش را برای خواننده وصف می کند. رد این دگرگونی کیفی را در زبان کودک داستان نیز میتوان جست، زیرا زبان او کودکانه است اما سست نیست. او نه برای وصف بی اعتنایی محتاج کلمات بزرگسالان است و نه برای نشان دادن تلخی، دلسوزی، غم و یا محبت:

«من با رشته های دراز رومیزی بازی می کردم و فرنگیس خانم را نگاه نمیکردم – حتی از گوشه چشم – چون میدانستم باز مثل مادر نگاهم میکند – مثل مادر، وقتی برای کبوترها دان میریختم یا به ماهی ها نان میدادم.»

اگر بزرگسالان این کار را به کمک مفاهیم انجام میدهند وی به کمک تشبیه موقعیتها به هم و استفاده از تصاویری انجام میدهد که در عین سادگی بسیار گویاست – کاری که به شعر گفتن با کلمات روزمره می ماند، به کمک تصاویری که ساده و رسا باشد و نه پیش پا افتاده. تکنیک رفت و برگشت بین وقایع که نویسنده با مهارت بسیار به کار گرفته در خدمت این تشبیه هاست.

اما مهمتر از همه اینکه تمامی آنچه ذکرش رفت در خدمت یک هدف است: بیان احساسات کودک. احساساتی که بسیط و صیقل ناخورده است ولی نه ضعیف است و نه کمرنگ. در حقیقت این معناست که به آن تصاویر جان میبخشد و از ورای جادوی نگاه کودکانه ای که بر نقش دیوار چهرۀ دیو قصه را میبیند، به خواننده منتقل میشود.

جوهر شاعرانۀ داستان در همین است: تداعی احساسات به کمک تصاویر. واکنشی که این کار در خواننده برمی انگیزد رحمت نیست، همدردی است –  و در جان دادن به هیچ شخصیت خیالی نمی توان از این فراتر رفت: شریک ساختن او در آنچه که آدمیان را به هم میپیوندد.

رامین کامران