بستن

رامین کامران : در پی روزگار رفته

(نقدی در بارۀ مادران و دختران)

(اسفند 1377)

 

مادران و دختران

كتاب اول: عروسی عباس خان

مهشید امیرشاهی

نشر كتاب، سهراب

لوس آنجلس

315 صفحه

چاپ اول 1377/1998

 

«مادران ودختران» كه كتاب اول آن «عروسی عباس خان» به تازگی منتشر گشته اولین رمان «پروست» وار ادبیات معاصر ایران است و غنای وسیع و چندجانبۀ زبان، چیره دستی و گشاده دستی نویسنده در توصیفها، استادی كامل او در روایتگری و در جمع بازسازی روزگار رفتۀ ایرانیان اوایل قرن حاضر میلادی، این رمان را بر صدر آثار ادبی ایران مدرن جا داده و از آن اثری ساخته كه به قول شعر شناسان «مُهر» است. یعنی در عبارت و روایت و ساختارش كه فاخر و جذاب و استوار است از ابتدا تا انتها سكته ای نیست و سطری از آن نه تنها بی دلیل كه بی وسواس در پی دیگری نیامده است. اما بین این رمان و اثر سترگ پروست تفاوت عمده ای هست، در نوشتۀ پروست بنا بر اطناب است و اینجا بر ایجاز و حتی ردی از تنش و كشش داستانهای پلیسی در «عروسی عباس خان» هست كه همانند ایجاز روایت و گفتار نشان تحول ادبیات آنگلوساكسون نیمۀ دوم قرن را بر خود دارد.

سنگینی وزنۀ قهرمانان زن داستان بازتاب نقش عمده ایست كه زنان در كشیدن بار خانواده و تضمین دوام آن، بخصوص در دورانهای بحرانی، بر دوش داشته و دارند؛ نقشی كه به هیچوجه مختص عصر جدید نیست ولی مصداق هایش در این روزگار پریشان هم در ایران و هم در بین خانواده های تبعیدی فراوان است. نویسنده با محور قرار دادن این نقش اساسی، بدون اعتنا به مدهای ادبی و شعارهایی از قبیل «رمان زنانه» یا «لحن زنانه» و… داد زنان را از ادبیات داستانی معاصر ایران ستانده است.

نكته ای كه به محض شروع كتاب نظر هر خوانندۀ «عروسی عباس خان» را جلب میكند غنای چند جانبۀ زبان ریزبافت كتاب است كه مثل قالی نایین از صفحۀ اول پیش چشم خواننده گسترده میشود. این غنا و ظرافت در توصیفها و گفتگوهای كتاب بیش از هر جای دیگر خودنمایی میكند و هرچند خوانندگان آثار مهشید امیرشاهی به توانایی وی در این دو زمینه در كتابهای دیگر او هم خو دارند ولی این هر دو در كتاب حاضر به اوج رسیده است.

هنر نویسنده در پرداختن گفتگوها در بین تمامی معاصران خود ممتاز است و در این اثر نیز مانند دیگر آثار او متنوع و مناسب حال هر شخصیت، از عالم و جاهل و از عالی و دانی و از قزوینی و ترك و تهرانی. ولی آنچه كه رنگ و بوی آنها را در این كتاب بیشتر و هنر نویسنده را عیان تر كرده بازسازی شیوۀ گفتار اوایل قرن است با واژگان، با مثلها، با اصطلاحات و با تركیباتی كه امروز دیگر ردی از آنها، مگر در گفتار برخی سالخوردگان (به صورت طنین ضعیف گذشته) و در برخی نوشته های اوایل قرن (كه ردی بر جا مانده از زمانۀ خود است) موجود نیست ولی در این كتاب جانی دوباره گرفته. چه در دهان منورالدوله كه زنی است اشرافزاده، چه در دهان ملا صالح كه آخوند فرودست شهرستانی است و چه در دهان منیف دیوان از فرنگ برگشته.

شیوۀ نگارش قهرمانهای كتاب نیزبه همچنین، چه قلم به نگارش نامۀ عاشقانه ببرند، چنانكه نایب عبدالله خطاب به شمس السلطنه میبرد، چه تلگرافی به خویشی بفرستند، چنانكه خواهر ناتنی نایب به وی میفرستد و چه به دوستان از اوضاع وطن شكوه كنند، چنانكه شاهزاده در راه فرنگ میكند، همه درست و دقیق و طبعاً با یكدیگر متفاوت است.

توصیفها همراه و همگام این گفتگوها و مایه گرفته از كلمات ازیادشده و ادیبانه ایست كه نویسنده چون سنگهای قیمتی در جای جای نثر روان خویش درج كرده است. كتاب لبالب است از توصیفهای رنگارنگ و درخشان افراد، مناظر، خوراكها، خانه ها… حكایت هیچگاه منتزع از جهانی نیست كه شخصیتها را احاطه كرده. هم مكان آن مشخص است و هم فضایش محسوس. از مطب پزشك و معذب بودن منتظران نوبت كه زیر چشمی یكدیگر را میپایند گرفته تا بقالی قزوین و گفتگوی دودلانۀ بقال و ملا كه هر دو در فكر كسب خویشند و منتهز فرصت تا اگر شده مویی از یكدیگر به غنیمت ببرند.

صحنه های حمام زنانه، با درهم آمیختگی زنان طبقات مختلف كه البسۀ خود را در سربینه گذاشته اند و با همۀ برهنگی تمامی تكلیفها و تكلفهای موقعیت اجتماعی خود را به درون حمام برده اند، و مجلس عیش مردانه كه به بهای گوش بریهای قواد فراهم شده اما سراپا فلاكت است، نمونه های طولانی تر و پرنفس تر توصیف مكان و فضاست كه به قلم نویسنده میدانی فراخ و درخور عرضه كرده. كلمات و تركیبات بدیع همه جا از میان سطور نوشته لب پر میزند.

نگاه مهشید امیرشاهی بر طبقات گوناگون یكسر و یكسان سیر میكند و در هر جا تصویری فراخور حال از آنان رقم میزند. اما در میان توصیفهایش آنچه كه به دلیل نوی بیشتر جلب نظر میكند آنهایی است كه مربوط به طبقات ممتاز جامعه است. مهشید امیرشاهی و صادق هدایت، بر خلاف اكثریت قریب به اتفاق نویسندگان معاصر ایران كه پروردۀ طبقۀ متوسطند، از طبقات ممتاز و صاحب سابقۀ ایران برخاسته اند. البته صادق هدایت در نوشته های خود از آشنایی با شیوۀ حیات این گروه استفادۀ چندانی نكرده ولی مهشید امیرشاهی این استفاده را در رمان حاضر با استادی تمام انجام داده و توصیفش از شیوۀ زندگانی طبقات اشرافی قدیم ایران با دقت و غنایی همراه است كه در ادب معاصر بی نظیر است. موقعیت وی و بهره ای كه از آن برگرفته صحنه پردازی هایش را به آثار ویسكونتی شبیه میكند كه استادیش در به تصویر كشیدن حیات اشراف و اعیان اروپای قبل از جنگ جهانی اول زبانزد است.

یكی از به یاد ماندنی ترین توصیفهای كتاب وصف شرابگیری است كه در فصل پنجم آمده و باید برای یافتن نظایرش به چند قرن قبل و به اشعارشاعران بزرگ سبك خراسانی از قبیل منوچهری بازگشت. وصفی كه امروز، گویی به مصاف محتسبان گستاخ روزگار، دوباره گام به صحنۀ ادب گذاشته تا یكی از كهن ترین و گیرا ترین مضامین ادب كلاسیك فارسی را پس از گذشت سده ها دوباره نوكند.

مادرش او را، همراه یكی دو رعیت ده، پی دانه كردن انگور و پاكوب حبه ها می فرستاد و او آستین ها را بالا می زد و خوشه ها را از قید چوب و دانه های خرابش آزاد می ساخت و دانه های آبدار را چون تیله های شیشه ای رنگارنگ به داخل چرخشت می غلتاند تا چرخشت لبالب می شد. بعد لبۀ شلوار را لوله می كرد و تا زانو بالا می كشید و یكی از رعیت ها روی پایش آفتابۀ آبی می ریخت و عرق و گرد و غبارش را می شست و عبدالله پاها را یكی بعد از دیگری به درون چرخشت می گذاشت و پا می كوبید.

تماس پوست پا با انگور و فشاری كه بر حبه های غلتان زدوده می آورد و نوای فس و فش مایعی كه از آنها جاری می شد بهجت انگیز بود. جوشیدن و كف كردن آب رز ، با هر كوبش پا ، فزونی می گرفت. عبدالله حباب هایی را كه بر سطح چرخشت چادر می زد تماشا می كرد و می دید كه بر جای هر یك آبسواری كه پوست می شكافد ده گنبدآب دیگر از آب انگور می جوشد و سطح مایع را تاول تاول می كند.آنقدر پا می زد تا دیگر امكان سِكیزه و جست و خیز نداشت، چون خون انگور لَپرلَپر از اطراف چرخشت سرازیر می شد، و فقط می توانست پا به پا بشود و پاشنه را در قعر چرخشت بر دانه های دردگونه بمالد. وقتی تا چهار بند زیر زانو در آب انگور غوطه ور می شد عبدالله پا از چرخشت بیرون می گذاشت و تا سوفچه های انگور را، كه میان انگشتان گیر كرده بود، و شتك نوچ آب رز را، كه تا زانو پاشیده بود، با پارچۀ كرباس پاك كند، روی چرخشت رنگ شراب صد گونه می شد ــ گویی كه شَدكیس بسته است.

وقتی عبدالله خان كنار می ایستاد تا رعیت ها مایع را از چرخشت در خم های بزرگ سفالین خالی كنند و سر خم ها را گل بگیرند و در گوشۀ انبار بگذارند، مست بخار انگور بود. از آن پس بارها مستی و بد مستی كرده بود، اما هرگز رخوت و لذت آن شراب بی خمار را از یاد نبرده بود.( ص 74 تا 76)

زبان و توصیفهای كتاب برای همگان گیراست اما آنچه كه توجه نقد نویس را پس از تأمل به سوی خود معطوف میسازد تفاوت بین مدرن بودن تكنیك و كهن بودن حكایت «عروسی عباس خان» است. حكایت از ابتدای ریسته شدن رشته اش در خیال منزه السلطنه تا گره خوردن این رشته به زبان ملا صالح در پایان كتاب، چنان شكل گرفته كه گویی به دو انگشت اتفاق و تقدیر تابیده شده است. حاصل كار در كل حكایتی خطی یا به عبارت دقیقتر خطی نماست. اما در جزء چنین نیست زیرا هركدام از فصلهای رمان كه به تنهایی به پردۀ نقاشی شباهت دارد، حاوی رفت و آمد های متعدد است بین گذشته و حال، بین درون و برون شخصیتها و بین چشم انداز های گوناگون بر واقعه یا بر مكانی واحد. در هر فصل كتاب میتوان پژواك فصول دیگر را شنید. اما در این رفت و آمد ها نه كفۀ گذشته بر حال میچربد كه به رمان لحن نوستالژیك بدهد، نه آنچه درون شخصیتها میگذرد جهان بیرونشان را تحت الشعاع قرار میدهدكه سنگینی رمان روانشناسانه را به همراه بیاورد و نه دیدگاه هیچ شخصیتی بر رمان مسلط میگردد تا آنرا به زیان دیگران مسخر خویش گرداند.

حاصل این غنا و چیره دستی حیات دوبارۀ روزگار رفته ایست كه روزگار گذار و بحران بود و گویی هنوز به سر نیامده است. آگاهی به این به سر نیامدگی خود تأثیر رمان را بر خواننده دوچندان میكند. این بازآفرینی به بهای پژوهش تاریخی و ادبی بسیار ممكن گشته اما حاصل پژوهش چنان پالوده شده و در كتاب تحلیل رفته است كه از آن رنگی به غیر از رنگ زیبایی و ردی به غیر از جلای زندگی باقی نیست، بازآفرینی دورانی نادیده با سخنانی ناشنیده.

تفاوت «عروسی عباس خان» را با بهترین آثار ادبی كه حكایتشان در این دوران جریان دارد یا صحنه هایی مشابه در آنها ترسیم شده میتوان با تصویری كه نویسنده در صحنۀ حمام از بدن برهنۀ دو زن بر روی كاغذ آورده مقایسه كرد.

از تمام خلل و فرج شكم برجسته و پوست شكفتۀ ملوك طراوت جوانی بیرون میزد […] دختر آقا میدید كه خونی كه زیر پوست او جاری است از جنم دیگری است. از نوك پستانهای ملوك كه چون دانۀ سنجد بر وسط گردی پستان نشسته بود نور زندگی ساطع بود[…]

تن شمس السلطنه هم البته جوان بود اما حسرت بر نمیانگیخت. به گل كم برگی شبیه بود كه به اولین نسیم شكفته باشد و به اولین باد بریزد. (ص 211 و 212)

 

بسا اوقات كوشش در تحلیل هر اثر هنری جز كوشش برای گشودن رازی كه در دل آن نهفته و گاه با یك تعبیر در ذهن منتقد خلاصه میشود، نیست. تعبیری كه نقطۀ شروع تحلیل است و در مورد شاهكارهای هنری نقطۀ پایان نیست. زیرا هیچ شاهكاری، بنا بر تعریف، راز گیرایی خویش را یكپارچه عیان نمیسازد. آنچه در «عروسی عباس خان» جذاب و حسرت انگیز و فراموش ناشدنی است همین جوشش خون زندگی و درخشش زیبایی است.

رامین كامران