خلاصه ای از:
همه آنچه بود، آميخته به مهر ايران بود!
فرخنده مدرس
نشریۀ تلاش
http://talash-online.com/didgha/matn_1050_0.html
سالها پيش هنگامی که خبر درگذشت مولود خانلری را بدور از ميهنش شنيدم غمی سنگين و درهم شکننده اشکهای بی اختيارم را روان ساخت. سوگوارئی سراسر حسرت و تأسف، نه تنها برای از دست رفتن چهره و شخصيتی ديگر از کشورمان، بلکه به حسرت و سوگ سنگين درگذشتی ديگر از کسانی به دور از سرزمينی که زادگاه آنان بود و بدان سخت عشق میورزيدند. زندگیهایی که تا پايان سرشار از عشق به میهن بود، اما آن سرزمین آنقدر به آنان وفادار نبود تا به مهر پس گيردشان و در سينهی خود جای دهد. و بيش از آن در استيصال بی پاسخی اين پرسش که آيا ارج و قدر فرزندان خود را میشناسد؟ آيا می داند دختران آن سرزمينی که اين چنين امروز سر به شورش برداشتهاند، ميراث گردنفرازی چه کسانی را به دوش می کشند؟ آيا با نام پيشگامان آنان آشناست؟ با نام و زندگی زنانی که از بيش از سدهای پيش حيات و هستیشان و راه و روش زندگیشان خاری در پهلوی جامعهای خفته بود؟ زنانی که بود و باش و کرد و کارشان، هر جا که بودند و هر چه می کردند عطر بيداری می افشاند؟ زنانی را که نه به ديروز بلکه به امروز و آينده ايران تعلق داشتند؟
گرچه تمام ارزشهایی که پيش از اين در آفريدههای ديگر مهشيد اميرشاهی … بود، در اين آخرين جلد رمان «مادران و دختران» نمودار است ولی حدیث نفس مهراولیا از همه آنها فراتر میرود و با جهان امروز و نبض زمانه … همصدا و همراه میشود.
شگفتا که انسان در غلبه شادی و غم هر دو میگريد. پس از هفت سال انتظار، با آمدن آخرين جلد از رمان چهار جلدی «مادران و دختران» مهشيد اميرشاهی، آن حلقه نيمه باز بسته شد و انتظار من، و بیترديد بسياری از علاقمندان ديگر، همراه با احساسی سرشار از شوق و شور وغرور و سرفرازی از خدمت بزرگ و ماندگار ديگری به فرهنگ آن آب و خاک، پايان يافت.
در وصف چيرگی و بالادستی نويسنده در زمينههای گوناگون، اهل فن، اهل قلم و «چشمان فرهنگآموخته و فرهنگ آزموده» بارها نوشته اند و گفته اند. از: «تسلط وی بر ساختمان داستان» از اینکه او «بهترين نويسنده رمان روزگاری» ماست… و … اثر «سترگی را که گذر يک سده دگرگونیها [ست] همچون جامعهشناس و تاريخ نگاری همراه با ديد اخلاقی و طبع هنرمندانه ادبی ـ هر دو سختگير ـ…» به قلم کشيده است. در بارهی توانائی وی در نماياندن واقعيتها گفته اند … و در وصف خدمت او به زبان فارسی … زبانی که او «حساسيت و توانائی ادبی خويش را صرف بازسازی آن کرده و حوزهی زبان و ادب فارسی را غنی ساخته». در بارهی طنز او نوشته اند که … وسيله هشدار است «گاه گزنده و گاه توأم با لطف اما مداماً در کار…» … طنزی که در آن… لحظههائی که «شيرينی خنده و تلخی اشک» باهم و همزمان از راه میرسند نادر نیست. در بارهی بازتاب شخصيت خودِ نويسنده در آثارش، به عنوان «يکی از بهترين و برجستهترين نمايندگان … نزديک به پنج دهه… دگرگونی جامعه ما» … گفته اند، و نوشته اند که… «از دهه چهل که به نوشتن داستانهای کوتاه آغاز کرد تا کنون که در چکاد (قله) رمان فارسی جا گرفته است، پيشرفت را … با یکپارچگی هنرمندانه…. به نمايش» گذاشته است…
و خوانندگانی چون من که از طريق آثار مهشيد اميرشاهی با وی آشنا و ستايشگر او شدهاند، جرعههای گوارای همه اين اوصاف را در آن آفريدههای هنری يافته و ازسرچشمه نوشيدهاند، و همهی اينها پيش از آمدن «حديث نفس مهراوليا». پس در انتظار چه هنر نمائی ديگری؟
زيبائی و شيوائی نثر همانست، همانقدر روان همچون نهری زلال که از ميان گلستانی انباشته از واژهها، و عبارتهای رنگارنگ فارسی، ضرب و مثلها و سخنان نیشدار با بار خنده جاريست و در عبور و طی مسير، تصويری هماهنگ و دلنشين در خود بازمیتاباند، گاه شادیآور و زمانی با انبوهی از غم … و گاه چشمان نظارهگر را که خيره در تصوير زيبا و جاری و بدنبال لحظههای داستان روان است در مواجهه با واژهای، همچون گل و گياهی ناآشنا در گلستانی که میداند از آن او نيز هست، به شگفتی و بعضاً شرمساری میاندازد. نغمهی دلنواز وصف لحظهها، موقعيتها و احساسها هر يک در جای خود و در متن داستان با کلامی که به شعر نزديک میشود، خواننده را در اين اثر نيز همچنان در سحر خود میگيرد.
در اینجا هم ستيزش با عجوزههای قدرت و سنت و عرف و عادت و تابوشکنیهايش به فراخور زمان و توقفناپذير پيش رفته است … شخصيتهای داستانش انسانهای زمانهی خويشند… از انتظارات هرگز برآورده نشده اش از سياست، از جامعه و از مردمانش، محک و معيارهائی به دست می دهد که خوانندگان را، اگر نيمنفسی از بلندای نفس و نيم پری از بلندای پرواز او را داشته باشند، به دنبال خود می کشد.
رسایی و استحکام کلام در دفاع از آزادی و عدالت و فرديت و در ستايش انسانهائی که سرنوشت خود را در اختيار خويش دارند، خاصه زنان، و در نکوهش بیاختياری آدمها، به ويژه زنان، همانست که در بقیه ی آثار و اینجا هم چون سه پاره ی دیگر با زبانی مختص به دوره اش … برجستهترين ويژگی آثار مهشيد اميرشاهی، شناساندن فرهيختگی هر دورهی خاص در اين يک سده تاريخ سرزمينش است. هوشياری در ديدن آن چه که بايد میبود، اما نبود. آن چه که بايد باشد، اما نيست.
با همهی تکيه بر فصلهای مشترک، … «حديث نفس مهر اوليا» ادامهی سادهی سه پارهی ديگر نيست. البته که بايد ابتدا پارههای نخستين را خواند. بدون آنها خواننده درنمیيابد ـ مطلقاً درنمی يابد ـ که چگونه و چرا و بر بستر کدام شرايط و در روند کدام حوادث، شخصيتها، انسانهائی شده اند که امروز هستند و پاسخ به اين پرسش را نمیيابد که آيا بدون آن مادران، اين دختران ممکن میبود؟ … و بعد بايد پاره ی چهارم را به کمال خواند و در هيچ ايستگاهی از آن در قضاوت عجله نکرد، و به تأمل و ارزيابی نشست و از خود پرسيد: در اين اثر آخر چه يافتم؟
«حديث نفس مهراوليا» … حديث نفس مهر اوليا ادعا نامه ای است علیه ظلمی که بر بسیاری از ما ایرانیان رفته است. داستانی است سراسر جدال و کلنجار مهراوليا، (يا آنگونه که دوستان نزديک و فرزندان خطابش می کنند: «الی»)، با ديگران که در ديالوگها و منولوگهای دائمی جريان دارد، گاه به زبان خشم و با رنگ حق به جانب… الی همه کس را از جامعه و جمع گرفته تا افراد، يک به يک با ارزشهای خود که قانون درستی، راستی، شرافت انسانی است و سر خم نکردن در برابر قدرت و زور حکومتی، دست نبردن به مال و آزادی مردم و…. مورد قضاوت قرار میدهد و کمتر کسی از آن محکمه بی حکم محکوميت بيرون میآيد.
اما نويسنده با تبحری که در رفتن به دهليزهای افکار شخصيتهای داستان خود دارد، الی را در اين حق به جانبیاش آرام نمیگذارد و همچون ناظری هوشيار بر گفتگوهای درونی و بيرونی، نشانههای ظريفی برجای میگذارد که حکايت از کشاکش درونی «الی» با خود نيز دارد. اما حديث اين کشاکش و کلنجار از سرشت ديگريست. اين بار مهراولياست که در يادآوری خاطرهها و غالباً از زبان شهربانو دخترِش، بر صندلی متهم مینشيند و گهگاه در حسرت «خدمت به حقيقت» است که گاه و بی گاه از سر «مصلحت» از آن دور افتاده است. …
در جایی الی از خود می پرسد:
«مگر من چه کرده بودم که عمرم به حکم ديگران در غربت و بين اغيار گذشت! هم زمان شاه، هم دوران شيخ! چه کرده بودم؟ تا بودهام من از وطن آواره بودهام ـ بعله. در غربت و بين اغيار.»
در اين پرسش، گله و شکايت نيست، مهراوليا گردنی افراشته دارد و از سرگذشت خود راضی است:
«اينجا من همه چيز داشتهام ـ لااقل به اندازهی نيازم: آرامش، آسايش، آزادی، دوستانی يکدل، بامی بر سر، شامی بر سفره، کتاب و کتابخانهای در دسترس…..»
اوج تبلور این معنا را می توان در «خشنودی و شادی توأم با سپاسی» يافت که به «الی» هنگام خواندن شعری از «لوييز دو ويل مرن» دست میدهد، شعری که «شهربانو» میخواست برای «شيدا» دختر خالهاش درايران بفرستد….
ولی بلافاصله پس از اظهار رضایت اضافه میکند:
«فقط وطن نداشتهام….مهم است، خيلی مهم: “دوست داشتن و مردن در سرزمينی که به تو می ماند”….»
این توصیف تنها منطبق بر مهراولیا نیست بلکه وصف حال بخشی از بهترين فرزندان آن آب و خاک است که به «جرم» مهر به ميهن و داشتن بهترين آرمانها و نيکخواهیها … به تبعيد و به ميان اغيار رفتند و همچون «الی» در انتظار آن روزی ماندند تا: «دنيا چنان بگردد» که آنان نه در قطار خاطره بلکه «در قطاری واقعی» بنشينند «و به سمت زادگاهشان» بروند…. «به سوی ملکی که از آنِ» آنان بوده است…. آری «مهم است، خيلی مهم: “دوست داشتن و مردن در سرزمينی که به تو می ماند”….»
… حديث نفس مهر اوليا … به راستی ادعا نامه ای است علیه ظلمی که بر بسیاری از ایرانیان رفته است. حدیث نفس مهراولیا سراسر جستجوست، در يافتن راهی برای پيوند ميان دو مهر: مهر به عدالت و آزادی و مهر به ميهن که در چشم او همچنان مهد بیعدالتی و کشنده آزادی مانده است… در اين اثر ديدن و بازتاباندن گوهر انسانی است که در پيچ بيراههها و در خم ناملايمات روزگار رنگ نمیبازد.
گرچه تمام ارزشهایی که پيش از اين در آفريدههای ديگر مهشيد اميرشاهی بود، در اين آخرين جلد رمان «مادران و دختران» نمودار است ولی حدیث نفس مهراولیا از همه آنها فراتر میرود و با جهان امروز و نبض زمانه همصدا و همراه میشود….
مهشيد اميرشاهی حقا که «دختر زمانه و زبان سرزمينش است.»
*****
مادران و دختران
کتاب چهارم: حدیث نفس مهر اولیا
نوشتۀ مهشید امیرشاهی
انتشارات فردوسی
استکهلم ـ سوئد
info@ferdosi.com