بستن

نقدهای قدیمی در بارۀ داستان های کوتاه مهشید امیرشاهی

متونی که در زیر می آید نقدهایی است که در زمان انتشار داستان های کوتاه مهشید امیرشاهی (یعنی از 1345 تا 1350) در ماهنامه ها هفته نامه ها و روزنامه های ایران درج شده واز طریق دوستان و دوستداران نویسنده به دست ما رسیده است تا در این تارنما منعکس شود. بعضی از آنها بی نام است و در بعضی تاریخ و محل انتشار هم متأسفانه روشن نیست.

 

*این چند خط معرفی به قلم مهشید درگهی است که سردبیر نشریه ای بود به نام بانو و همراه داستان «سوسک حنایی» و شرح حال طنز آمیزی به قلم خود نویسنده که به تقاضای سردبیر نوشته شد (و بعد ها در پشت کتاب های «در حضر» و «در سفر» هم آمد) درشمارهٌ نخست (سال 1347 یا 48 خورشیدی) آن نشریه به چاپ رسید. طبعاً از تکرار شرح حال و داستان خود داری کردیم.

درگهی خود داستان نویس بود و روزنامه نگار ولی بیش و پیش از اینها اهل خواندن. وی ایران را سال ها پیش از انقلاب ترک گفت و چند سال پیش در فرانسه چشم از جهان فروبست.

 

نقل از نشریۀ بانو

 

در دو کتاب «سار بی بی خانم» و «کوچۀ بن بست» که مجموعهٌ داستان های کوتاه است با کارهای خانمی آشنا می شویم که بی اغراق یکی از نو نویسان نثر معاصر فارسی است. خانم مهشید امیرشاهی در نوشتن داستان هایش ساده بی پیرایه و نسبت به دنیایی که در اطرافش گذشته است چنان صمیمی و مدرک است که شاید در نثر کنونی زبان ما نوشته هایش کم نظیر باشد. و… [به برکت] بسیار زیبا و شاعرانه و کودکانه نویسی اوست که [این تصور ایجاد می شود که] نویسنده هنوز در حال گذران کودکی خویش است….

در ضمن خانم امیرشاهی سومین کتاب خود، که وعدۀ پایانش را تا یک ماه دیگر به ما داده اند، زیر چاپ دارند. …

 

*خانم درگهی نقد مفصل تری در دفترهای روزن در بارۀ دو مجموعهٌ داستان های کوتاه مهشید امیرشاهی دارد که بخش هایی از آن را هم نقل می کنیم:

 

کتاب های قصۀ مهشید امیرشاهی

 

سار بی بی خانم 1347

کوچهٌ بن بست 1345

 

انگیزه های عاطفی و بسیار غنی و پر از انباشتگی های خاطره لایه های دو کتابی را تشکیل می دهد که با روح و شیرین است و شاید کمی خارج از انتظار. «کوچۀ بن بست» و «سار بی بی خانم» با فاصلۀ زمانی در حدود دو سال منتشر شد و هر دو بی مقدمه … همچنانکه بی ادعا و بی صدا…. داستان های این دو کتاب خیلی… کشش اجتماعی دارند و خیلی بیشتر از داستان های کوتاه مجله و روزنامه قابلیت بحث و تفکر.

خانم امیرشاهی … از لحاظ داستانی حرکت خود را و فرم خود را بروز نمی دهد … [و] از لحاظ تخیل و واقعیت کارش چنان شیرین و گیراست که هر لحظه می توان همۀ تخیلات آن را واقعی و همۀ واقعیات آن را تخیلی فرض کرد و جایشان را بیکدیگر داد. و آنچه خوانندۀ این دو کتاب را بیش از هر چیز با نوشته ها صمیمی و نسبت به آن علاقمند می کند … نثر فوق العاده ای است که در زمانۀ ما کمتر به آن برخورد می کنیم…. این امتیاز چیزی نیست که بتوان به آسانی از آن گذشت….. در اینجا نثری بمیدان آمده است که وقتی خواسته است ساده باشد توانسته است…. دو داستان «سار بی بی خانم» و «سوسک حنایی» کامل و کم نظیرند…. تخیلات غریزی و غریزۀ تخیل کودکانه و شفاف… خانم امیرشاهی جا به جا گویی در فاصلۀ کودکی و زمان نوشتنش بی فاصله می ماند… بی اغراق تخیلات کودکانۀ مارک تواین در «هکلبری فین» به خاطر می آید… انگار همین دیروز بود… داستان «بوی پوست لیمو بوی شیر تازه» دیروز کودکی را امروز واقعیت و رؤیا می کند… در اینجا شاید اولین بار است که در نوشته ای به معصومیت چاره ناپذیر مادر برخورد می کنیم…. در داستان های «پارتی» و «خانوادۀ آینده داداش» با دختری طرف هستیم [در] هیجان گنگ بلوغ!… این گنگی بلوغ جان دیگری به کتاب داده است… جانی که در «یعقوب لیث عیار» هم با شور و حواس دیگری [می بینیم]… امیرشاهی تازگی و نوایی است که جانی از سکوت دارد. چرا از سکوت های جاندار حرفی نمی زنند؟ و آنچه من زده ام حرف نیست اشاره ای تند و دور است از تکانی که خورده ام … چه دریغ است که از کارمان تا حرف بزنند کارها باید کرد!

 

 

*این متن بخش هایی از نقد پرویز نقیبی است در آیندگان. نقیبی از روزنامه نگاران شناخته شدۀ زمان خود بود که مطالبش در نشریات مختلف به چاپ می رسید. وی پس از انقلاب اسلامی در فرانسه مقیم شد و از همانجا در سال 1992 میلادی به سرای باقی شتافت.

 

داستان های زنانگی و صمیمیت

پرویز نقیبی

آیندگان

تاریخ؟

سار بی بی خانم

مجموعۀ ده داستان

 

 

صمیمیت، طنز، زنانگی، غرور در همۀ این ده داستان کوتاه ترکیب دلپسند و شیرینی عرضه کرده است…. بررسی در باره آدم های داستان های «سار بی بی خانم» شادمانی آور است… راننده تاکسی [در «جوجه های آخر پائیز»] و دخترک داستان «بوی پوست لیمو بوی شیر تازه» صمیمانه ترین تیپ های این مجموعه هستند. این دو تا را شما به آسانی فراموش نمی کنید و برای دخترک… حتی بغض سختی را در گلو خواهید شکست، حتماً… «جوجه ها…» از داستان های موفق مجموعه است و… «بوی پوست لیمو …» شعر بلند و کاملی است… توصیف ها چنان واقعی و پر شور است که قلب را می لرزاند…

خانم امیرشاهی با روزهای خیال انگیز بچگی دوست باقی مانده است … در شرح پردازی روزهای رنگین کودکی توانایی خاص دارد. تخیل پاک و پر نفس کودکی را گویی هنوز با خود دارد….

خانم مهشید امیرشاهی بی گمان از نثر سالم، زنده و متحولی بر خوردار است [برعکس] نثر شکسته، بی نفس منقطع و دمدمی آل احمد [که] لطمه بر داستان کوتاه فارسی زده است….

خانم امیرشاهی در نقل و بکار گیری اصطلاحات عامیانه نرمش و آمادگی خاصی بخرج داده است و آرگو [Argot] را چنان در جملات آورده که درست بجا نشسته است…

من شخصاً از بابت یک دنیا صمیمیت و حال که این داستان ها در من زنده کرده است منت پذیر نویسنده ام و امید آنکه این راوی روزهای همیشه تابستان و همیشه آفتابی کودکی را … باز ملاقات کنیم.

 

 

 

*در بریده ای از جریدۀ بامشاد که در دست داریم و مختصر شده اش در زیر می آید اطلاعات چندانی نیست. نویسندۀ خبر احتمالاً مرحوم اسماعیل پوروالی است و سال تحریر آن 1347. اما تاریخ دقیق؟

 

در خبر است! در خبر است!

مهشید امیرشاهی دومین مجموعه داستان خود را بنام «سار بی بی خانم» منتشر ساخت…. در باره کارهای این خانم نویسنده گفتنی زیاد است آنچه در این مجال کوتاه می توان گفت [اینکه] در کارهای او رگه های بسیار تازه ای می توان یافت و به طور قطع از چهره های ماندنی داستان های کوتاه معاصر بحساب می آید.

 

 

 

*نقد زیر، به قلم نجف دریابندری در مجلۀ سخن – که به کف با کفایت زنده یاد پرویز ناتل خانلری پایه گزاری شده بود – به چاپ رسیده و بر صفحاتی که در دست ماست تاریخ نیامده است.

 

کتابهای تازه

نجف دریابندری

در بارۀ سار بی بی خانم

نوشتۀ مهشید امیرشاهی

246 ص

120 ریال

 

«سار بی بی خانم» دومین مجموعۀ داستان های کوتاه مهشید امیرشاهی است. نخستین مجموعۀ داستان های او، «کوچۀ بن بست»، بیش از یک سال پیش منتشر شد.

«کوچۀ بن بست» با آنکه در مطبوعات ادبی چندان انعکاسی نیافت (شاید مقالهٌ نویسندۀ این سطور در کیهان اینترناشنال تنها بحثی بود که در بارۀ آن شد) از ظهور نویسندۀ با استعدادی در زمینۀ داستان های کوتاه خبر می داد. سؤالی که ناگزیر پیش می آمد این بود که این نویسنده کار خود را تا چه حد به جد خواهد گرفت…

انتشار «سار بی بی خانم» به فاصلۀ کمی بیش از یکسال نشان می دهد که نویسندۀ «کوچۀ بن بست» سخت به کار خود چسبیده است [به علاوه] کیفیت داستان های مجموعۀ دوم به نظر من در سطح بالاتری قرار دارد و از استعداد فراوانی حکایت می کند. اما چیزی که مهم است سادگی و سلامت بیان نویسنده است که شاید بتوان گفت از هیچکدام از راه و رسم هایی که در سال های اخیر در زمینۀ قصه نویسی متداول بوده است متأثر نیست و از سرچشمه ای کاملاٌ مستقل آب می خورد.

بی بی خانم زن بی فرزندی است که به یک سار عشق می ورزد و سارش با او حرف می زند و حرف های او را گوش می کند. اینکه سار بی بی خانم از کجا آمده و چگونه به زبان آدمیزاد حرف می زند مسئله ای است که نویسنده متعرض آن نمی شود. و جالب اینجاست که قصه را چنان روایت می کند که خواننده نیز به فکر اعتراض نمی افتد. در حقیقت میان نویسنده و خواننده در همان قدم اول این تفاهم بر قرار می شود که فرض کنیم یک مرغ بی زبان زبان باز کند و میان او و یک آدمیزاد محتاج عشق عشقی پدید آید، آن وقت چه خواهد شد؟ داستان درست از همین جا شروع می شود.

اما آنچه پیش می آید خیلی طبیعی و خیلی دردناک است. همسایه ها فقط تعجب می کنند: «بسم الله الرحمن الرحیم! به حق چیزای ندیده و نشنیده!» یا بعضی حتی تعجب هم نمی کنند: «زنای عقیم همه شون حیوون باز میشن…» و بعد هم آدمیزادهای دیگری هوس می کنند که سار بی بی خانم را از دستش بگیرند – و می گیرند.

ولی سار بی بی خانم جز برای بی بی خانم برای هیچ کس دیگر حاضر نیست حرف بزند. «ارباب» پرهایش را قیچی می کند و در آخر داستان به نظر بی بی خانم می آید که عقابی سار را در چنگالش گرفته است و می برد.

این نخستین داستان مجموعه است… و پیداست که نویسنده به این قصه … علاقۀ خاصی دارد زیرا که عنوان آن را به همۀ کتاب داده است. به نظر من هم این قصه … از لحاظ ساختمان و تخیل … ممتاز است و در میان قصه هایی که در سال های اخیر نوشته شده … می درخشد.

 

داستان دوم، یعنی «خانوادۀ آیندۀ داداش»، از نوع کاملاً جدایی است. در این داستان و در «پدر بزرگ من می شود نوه عمۀ مادر این آقا» و «پارتی»، با دخترک جوانی آشنا می شویم که دنیای آدم های بزرگ را با نگاه مسخره آمیزی می نگرد و جریان تبدیل شدن خودش را به یک «آدم بزرگ» نقل می کند. دنیای این دختر، دنیای آدم های کافه نشین و پارتی بده است که تا کنون در داستان های فارسی انعکاسی نیافته بود. خانم امیرشاهی از دیدگاه قهرمان قصه های خود این دنیا را به سهولت و سادگی وصف می کند. توصیف [های] او، [مثلاً] صحنۀ مست کردن دخترک در «خانوادۀ آیندۀ داداش»،… زنده و و گیراست…

 

«سوسک حنایی» و «بوی پوست لیمو، بوی شیر تازه» دو نمونه از نوع دیگر داستان های خانم امیرشاهی است. این دو قصه از زبان دخترک خرد سالی است که روایت کنندۀ بسیاری از قصه های کتاب «کوچۀ بن بست» بود و باید پنداشت که همان قهرمان «پارتی» است منتها در سن کمتر. «سوسک حنایی» توصیف یک بعد از ظهر بی حادثه و ملال آور [این] دخترک … است که بزرگترها او را به زیر زمین تبعید کرده اند. این گونه قصه های بی حادثه و بی نقشه برای نویسندگان اخیر ما … خیلی وسوسه کننده بوده است – چون … جز توصیف یک صحنه یا یک لحظه نیست و کمتر نویسنده ای می تواند پیش خود اذعان کند که آنچه از آن صحنه یا لحظه در خاطره اش مانده حقیقتاً چیز مهمی نیست و به راحتی می توان از روایت کردن آن برای خوانندگان صرف نظر کرد. «سوسک حنایی» به نظر من مصداقی از عکس این قضیه است، یعنی از موارد نادری است که نویسنده ای توانسته است با توصیف ساده، یک لحظۀ بی اهمیت و ملال آور زندگی خود را به صورت یک اثر زنده و ظریف در آورد.

در «بوی پوست لیمو، بوی شیر تازه» اتفاقاً … قهرمان داستان لحظه ای از زندگی خود را روایت می کند که برایش بسیار مهم است: لحظه ای است که خانواده شان از هم می پاشد، مادرش از خانه می رود و او در خانۀ پدرش بیمار می شود. نویسنده این داستان را به دو زبان نقل می کند: یکی روایت توصیفی است، چنانکه در قصه های دیگر هم به کار رفته است، و یکی روایت دخترک بیمار است که با مادرش سخن می گوید. این دو صورت نقل، که ترکیب آنها به قدر کفایت دشوار بوده است، … در این داستان بسیار سهل و پاکیزه با هم آمیخته اند. به علاوه در این داستان … لطافت و دقتی وجود دارد که دل را می لرزاند. کم اتفاق می افتد که نویسنده ای بتواند در دل خواننده اش چنین تأثیر کند.

 

«باران و تنهایی» وصف بیخوابی زنی است که ظاهراً شوهرش او را در خانه تنها گذاشته است و زن در رختخوابش به صداهای شب بارانی گوش می دهد و «خرمشهر- تهران» در باره هوس ناگهانی یک زن چهل ساله است در قطار راه آهن… در «باران و تنهایی» نویسنده توانسته است فضای شب و دلتنگی قهرمان داستان خود را به خوبی قابل لمس سازد. و در «خرمشهر- تهران» … با نگاه های سریعی که نویسنده توی کوپه ها می اندازد منظره های آشنایی را می بینیم.

 

در دو داستان «یعقوب لیث عیار» و «جوجه های آخر پائیز» خانم امیرشاهی به سراغ مردم طبقۀ پائین می رود. «یعقوب لیث عیار» در بارۀ … شاگرد مدرسه ای است که جلو مسجد شاه کتاب های درسی دبیرستانی خرید و فروش می کند و یک لحظه با دخترکی سر و کار پیدا می کند که شاید بی آنکه خودش درست فهمیده باشد دلش را تکان می دهد. و «جوجه های آخر پائیز» وصف حال یک رانندۀ تاکسی است که کارش را از دست می دهد…

در این دو داستان نویسنده در نوشتن مکالمۀ عامیانه طبع آزمایی کرده است. این کار و گوش تیز می خواهد و تا آنجا که من می توانم داوری کنم مکالمات… در هیچ جا زنگ غلطی نمی زند…

 

به نظر من می توان گفت که بیان سالم و روشن و قدرت مشاهده و اختصار در توصیف مشخصات کلی کتاب «سار بی بی خانم» است. قلم نویسنده سبک و سریع است و خواننده را به چابکی با خود [از] فضای داستان های گوناگون می گذراند و این ها صفاتی است که در کمتر نوشته ای از محصولات ادبی امروز ما دیده می شود. ..

 

 

 

*از جواد مجابی نویسنده و روزنامه نگار آشنای قزوینی تبار ساکن تهران چند نقد و مصاحبه در رابطه با آثار مهشید امیرشاهی برایمان رسیده است که از هر کدام نمونه ای می آوریم:

 

یادداشتی بر سار بی بی خانم و گفتگویی با نویسندۀ آن

اطلاعات

11 آذر 47

(یکی دو جمله از متن)

نثر خانم امیرشاهی امروزی است و برای بیان فضاهای متنوعی آمادگی دارد… زبان قصه ها پاکیزه استوار و متحرک است… راحت و صمیمی و سیال…

(و یکی از سؤال و جوابها)

س. به نظر شما چرا در این آب و خاک نویسنده چنین نادر است و اگر خوش می درخشد مستعجل است؟

ج. [نداشتن] منتقد خوب یکی از علل عمدۀ این ناشکوفایی است. [علاوه بر] اشکالاتی که در اینجا برای داستان نویسی وجود دارد… نبودن داوری های صحیح نیز مشکلی دیگر است. هنرمند با دلهره و تردید اثری به وجود می آورد، این اثر نقد نمی شود و اگر تصادفاً به داوری در می آید از روی غرض و مرضی است. پس داوری در آخر کار با خود نویسنده است. اگر کتاب نویسنده فروش رفت و سر و صدایی کرد مغرور می شود و در واقع به انتهای راه خود – یعنی نابودی قریحه اش – رسیده است و اگر با پاسخی شایسته روبرو نشد [به کار] ادامه نمی دهد و این هر دو به ضرر نویسنده تمام می شود. شک نیست که ناقد نکته دان و پیشرویی که راه جلو پای نویسنده بگذارد نداریم و همین مشکل اصلی در جا زدن نویسندگان ماست.

 

 

 

تصویر خانواده مضحک

 

قسمت هایی از نقد جواد مجابی

مندرج در اطلاعات

تاریخ دقیق؟

به مناسبت انتشار «بعد از روز آخر»

و

با تکیه بر داستان های سوری

 

این [مجموعه] جزو اولین داستان های ایرانی است که یک زن می نویسد اما محور اصلی قصه حدیث نفس نویسنده نیست. اشتباه نشود ممکن است داستان با ضمیر «من» بیان شود اما موضوع آن به هیچوجه مسئلۀ شخصی نویسنده نباشد … مهشید امیرشاهی می توانست مثل اکثر زنان نویسنده… احلام شخصی و خصوصی را محور داستان قرار دهد اما او زمینۀ گسترده تری را اختیار کرده و در طی داستان هایش سیمای خانواده را به طور کلی نقاشی می کند… در« مجلس ختم زنانه» با طنز و هزل قیافۀ اهل عزا را… در «اسم گذاری بچۀ سیمین» دایی اردشیر از فرنگ برگشته… عمو حسین [مستفرنگ]… خانم جان [سنتی]…عمه فخری [خود نما] را… و در «اینترویو» [دخالت های خانواده] را… امیرشاهی با طنز زیرکانه خود به عمق ظواهر رسوخ می کند و قصه هایی رسوا کننده می نویسد…

 

 

 

قصه های «سوری» روی نوار

 

بررسی کتاب

21 فروردین 1350

 

مجالی برای صحبت دوستانه پیش آمد. حاضران مجلس خانم مهشید امیرشاهی، ناصر نظیف پور، جلال ستاری و این نویسنده بودند. گفتگو در باره کارهای ادبی خانم امیرشاهی بود و درست در جایی که بحث راه افتاد به تفننن کلید ضبط صوت را زدیم و بعد که نوار را گوش کردیم چیزی شده بود که ارزش چاپ شدن داشت و ما این ارزش را به آن ارزانی کردیم.

جواد مجابی

 

جواد مجابی – در «کوچۀ بن بست»، «سار بی بی خانم» و «بعد از روز آخر» و کتابی که زیر چاپ است+ دو نوع داستان به موازات یکدیگر رشد کرده اند. اول داستان هایی که در بارۀ یک خانواده معین است و قصه های سوری نام گرفته است. دیگر داستان هایی که ظاهراً نامی از سوری و خاندانش در آنها نیست و داستان های جدی می نامیمش.

داستانهای سوری رشدی منطقی دارد و می تواند یک قصه بلند باشد. این داستان های طنز آمیز در روال کار و نگرش با دیگر قصه ها تفاوت دارد. وضع مضحکی که این خاندان دارد از یکسو و در بعد دیگر زوال محتوم این خاندان زیر بنای قصه هاست. در سطح ما به قضایای اتفاقیه که اتفاقاً سرگرم کننده هم هست و هیچ نشانه ای از نومیدی عمیق زیر بنا [بروز] نمی دهد روبرو هستیم. این خاندان نیمه اشرافی در حالیکه رو بنابودی می رود می خواهد جلوی این زوال را بگیرد یا لااقل این سرنوشت بد را بنحوی توجیه کند.

مهشید امیرشاهی – اجازه بدهید توضیحی در باره حرف های شما بدهم. آنچه که در بارۀ داستان های سوری گفتید دقیق و درست و بجاست، اما باید تأکید کرد در این جمع تنها سوری است که متوجه مضحک بودن موقعیت و روابط است. به علاوه در این خانواده کسی جز سوری متوجه زوال نیست.

جواد مجابی – سوری دیدی طنز آمیز ندارد. او یک دید واقعی دارد و با همین واقع بینی است که مضحک بودن روابط را کشف می کند.

مهشید امیرشاهی – کاملاً – ایراد من به آن حرف شما بود که گفتید این خاندان متوجه زوال خود هست و می خواهد از نابودی خود جلوگیری کند. در این فضا کسی متوجه وضع خود نیست.

جواد مجابی – اجازه بدهید قصۀ «پیتون پلیس» [در دست انتشار] را در مجموعۀ آخر شما مثال بزنم که در آنجا همه دارند شکست های خود را لاپوشانی می کنند. اما برگردیم به آن طرح کلی که من از این داستان ها در نظر دارم. در داستان های سوری فضای هجایی مطرح است: قهرمان ها در موقعیتی قرار می گیرند که نابجایی عوامل آن را خنده دار می کند. در داستان های دیگر مثلاٌ «لابیرنت» فرم ادبی و تکنیک قصه نویسی و تأکید بر عوامل ادبی بیشتر است در حالیکه در داستان های سوری از شگردهای روانی استفاده شده و شکل داستان طبیعی راحت و روایت گونه است، انگار کسی قضایا را بطور شفاهی راحت و پوست کنده تعریف می کند و قصه اصلاً به طرح و تزئین اضافی محتاج نیست.

ناصر نظیف پور – من در مورد داستان های سوری فعلاً حرفی نمی زنم اما در مورد داستان های دسته دوم که شما خصایصی برای آن قائل شدید و گفتید در آنها فرم بیشتر مطرح است و داستان های سوری را نوعی روایت خواندید – در این مورد مهشید می تواند بهترین قاضی باشد. من فکر می کنم به همان راحتی و روانی که داستان های سوری گفته می شوند داستان های دسته دوم هم نوشته می شوند. اگر فرم و تکنیک پیچیده تری در داستان های دسته دوم هست باین دلیل است که قصه نیازمند چنین شگردی است. فکر نمی کنم خانم امیرشاهی تأکیدی روی فرم های از پیش اندیشیده در داستان هایش داشته باشد. فرم و محتوا چنان در کارهای او گره خورده که جدا کردن و تائید یکی از این دو بسیار مشکل است. مهشید نویسندۀ فرمالیست نیست.

مهشید امیرشاهی – خود من هم نمی توانستم دقیق تر از ناصر این مطلب را بیان کنم. من هیچگاه قالبی را در نظر نگرفته ام که به ضرورت آن حرف هایم را بزنم. همیشه حرف هایی داشته ام که مرا به نوشتن قصه وادار کرده است و بعد فرم آن به من بالطبع دیکته شده است. قالبی که برای حرف های سوری انتخاب کرده ام عین بی شکلی است. قصه های دیگر مثلاً «لابیرنت» (که زیر چاپ است) یا مثلاً «بوی پوست لیمو بوی شیر تازه» یا «بعد از روز آخر» و حتی «در این زمان و در این مکان» (که چاپ شده اند) فرم های مشخص تری دارند. دقت در فرم [به منظور تأکید بر فرم نیست] منطق و ضرورت داستان ها آنها را ایجاب کرده. در مورد قصه های سوری نداشتن شکل خاص کمک مؤثری به روانی بیان کرده است در حالیکه قصه های دیگر الزاماً شکل خاصی را برای بیان و توجیه خود می طلبیده. خلاصه می خواهم بگویم که شکل خود به خود دیکته می شود و به ذهن می آید و اگر جز این باشد تصنعی یا لااقل بی رنگ خواهد بود. اگر حرف های سوری اقتضای فرم پیچیده تری را داشت به همان شکل در می آمد.

ناصر نظیف پور – من معتقدم که مهشید امیرشاهی در مجموع یک نویسنده روایتگر است تمام داستان ها این وجه مشترک را دارند اما اگر آقای مجابی قائل به اولویت فرم[است] در داستان هایی بجز داستان های سوری، باید بگویم اگر فرم را مجموعه ای از زبان و حرکت ذهنی قصه بگیریم همه قصه ها از یک نوع برداشت خاص متأثرند و همه بیک میزان متعلق به مهشید امیرشاهی هستند. اما این داستان ها بعلت اینکه بیشتر ذهنی هستند بهتر از قصه های سوری شکل گرفته اند.

جلال ستّاری – بنده بدون اینکه ادیب باشم یا که به نقد ادبی آشنا باشم فقط علت علاقه خودم را به این قصه ها بیان می کنم. آنچه که مرا به قصه های سوری علاقمند می کند واقعیت روانی قصه است. با خواندن این قصه ها در یافته ام شخصیت افراد آن با بیان و مکالماتی که در قصه دارند عجیب سازگار است. زنده بودن یک پرسوناژ موقعی مسلم می شود که زبان، حرکات، رفتار و روانشناسی او عیناً با آدم های واقعی که در آن سن و و در آن فضا هستند وفق بدهد بی آنکه البته این تطابق با موجودات خارجی موجب شود قصه تنها شرح واقعیت باشد.

مهشید امیرشاهی – تو معتقدی که من فقط در قصه های سوری موفق شده ام که این واقعیت روانی را نشان بدهم یا در مورد قصه های دیگرم هم بر این عقیده ای؟

جلال ستّاری – به اعتقاد من در هر دو نوع قصه این موفقیت حاصل است.

مهشید امیرشاهی – در ابتدای بحث قصه ها به دو دسته تقسیم شد: آنهایی که به نحوی با سوری ارتباط دارد و بقیه قصه ها. اما من در اینجا می خواهم تقسیم بندی دقیق تری از قصه ها به دست بدهم. برای بقیهٌ قصه ها هم می توان براحتی قائل به تقسیم بندی هایی شد: یک دسته از داستان ها حدیث نفسی است از دوران کودکی – مثل «خورشید زیر پوستین آقا جان» یا «سوسک حنایی». یک دستۀ دیگر هم از مقوله حدیث نفس در کتاب های من هست که خطی نازک و گنگ بین کودکی و بلوغ می کشد – مثل «بعد از روز آخر». شلوغ ترین گروه قصه های من دسته ای است که بر پایه مشاهدات و تصورات به وجود آمده است – مثل «سار بی بی خانم»، «خرمشهر تهران» یا «آخر تعزیه». این داستان ها طبعاً نه از زندگی من مایه می گیرد و نه حتی به زندگی من نزدیک است.

جلال ستّاری – من بر می گردم به قصه های حدیث نفسی که بر دو گونه است قسمتی ناظر بر دوران کودکی نویسنده است و قصه هایی که از بزرگسالی نویسنده مایه می گیرد.

قصه هایی که بدوران کودکی نویسنده مربوط می شود تنها بازگویی چند حادثه از دوران کودکی یک آدم نیست. می دانید که هیچ خاطره ای شکوهمند تر از [خاطرات] دوران کودکی نیست، خاصه اینکه این خاطرات با نوعی جهان بینی بازگو شود. در این مورد کافی است بگویم آدمی مثل باشلار کودکی را بمرحلهٌ الوهیت رسانده است.

در داستان های مهشید تنها خاطرات یک کودک نمی آید بلکه خاطرات کودکی بمعنای اعم مطرح است: حسادت خواهر به خواهر، جدایی فرزند از مادر و رابطهٌ کودک با پدر در یک فضای عام مطرح می شود.

از دید نویسنده کودکی و مسائل آن مطرح است و در آن نویسنده بعنوان یک کودک از احساسات این دوران صحبت می کند. نمونۀ دیگری که من در این زمینه دیده ام داستانهای کولت است.

مهم این است که در شرح داستان های کودکی قدرت یک نویسنده را هم آشکار می بینیم وگر نه صورت جلسهٌ یک آنالیز روانی را هم می توانستیم در این زمینه بعنوان خاطرات کودکی اثری خواندنی بحساب آوریم.

ناصر نظیف پور – بدیهی است که هیچکدام از ما اصراری به تقسیم بندی نداریم و فقط برای آسان شدن بحث بود که به این مسئله رسیدیم چرا که این داستان ها ضرورتاً باخط مشخصی از یکدیگر از نظر فرم جدا نمی شوند. حالا برسیم به محتوا.

جواد مجابی – در داستان های سوری به شرح قضایای یک خاندان می رسیم که دارند آن را با «پف پف» نگهمیدارند. سوری دختر بچۀ شوخ و شنگی است که به این پوسیدگی واقف است. با شرح دقیق این نقطه ضعف ها (البته به کمک نویسنده) قصۀ نابودی این خاندان را آرام نجوا می کند.

در داستان های اولیه سوری را می بینیم که خلق و خوی فردی این افراد را دست می اندازد، در حالیکه در آخرین داستان ها مثل «پیکان پلیس» و «پیتون پلیس» (دو قصۀ چاپ نشده) خود علیه این طبقه اعتراض می کند و درست نشان می دهد که از وابسته بودن بدین طبقه نفرت دارد. این نشانه ای از تعالی نویسنده است که نقطه نظرهای خود را از نگرش به معایب شخصی به نقد مسائل طبقاتی انتقال داده است.

مهشید امیرشاهی – مسئله اینکه سوری در داستان های بعدی به قضاوت می پردازد دقیقاً مورد نظر من نبوده – او هنوز قضاوت نمی کند اما با بزرگ شدن و طبعاً دانا شدنش به مسائلی توجه می کند که پیش از این هم مطرح بود اما او گوش شنوایی برای این حرف ها ( که از آن چیزی نمی فهمد) نداشت. … حالا که پا به سن 16 یا 17 سالگی گذاشته گوشش بدهکار این حرف ها هم شده است. حالا کم کم می شنود دایی اردشیر از اینکه زمین هایش را از او گرفته اند دلخور است. حالا هم سوری در باره اینکه زمین های دایی گرفته شده و یا چرا دایی دلخور است قضاوت نمی کند – فقط راوی این قضایا و حالات است. امیدوارم سوری را به سنی نرسانم که قضاوت کننده و مانیفست دهنده بشود!

جواد مجابی – سوری را از شما جدا نمی کنم. این نویسنده است که دید اجتماعی می یابد.

مهشید امیرشاهی – البته من خوشحالم از اینکه می شنوم پا به پای سوری رشد کرده ام. از این جالب تر نمی شود که آدم شاهد مدارج رشد خودش باشد – به شرط آنکه این رشد رشدی غول آسا نباشد! شخصاً دلم می خواهد به رشدی انسانی برسم و در آن سطح کارم را ارائه بدهم.

ناصر نظیف پور – واقعاً مهشید همراه داستان هایش رشد کرده و از نظر فرم کارهایش تحول یافته است.

جلال ستّاری – برای خود من بعنوان خواننده هیچ مطرح نیست که آیا نویسنده همراه قهرمان های داستان هایش رشد کرده یا نه. بدون شک نویسنده رشد خود را دارد. آنچه که برای من مطرح است رشد شخصیتی است که نویسنده آفریده. می خواهم بدانم سوری، این دختر نو جوان، آیا یک رشد طبیعی و معقول دارد یانه.

ناصر نظیف پور – شما ظاهراً یک دید علمی و روانشناسی نسبت به این قضایا دارید.

جلال ستّاری – این برداشت من است. باید دید سوری را از چه دیدگاهی می توان نظاره کرد. به نظر من باید او را با مقتضیات سنی اش سنجید. سوری دختری است باهوش، در یک خانواده اشرافی رشد می کند، تمام گفته هایش با طنز همراهست.

جواد مجابی – طنز در بافت داستان است نه در حرف های آدم های داستان.

جلال ستّاری – سوری دختری است در فاصله 14 سالگی تا 17 سالگی و دید او از اوضاع و احوال منطبق با یک نوجوان است. طنز نوجوان نمی تواند از یک دید طنز آمیز اجتماعی دور باشد.

جواد مجابی – آنچه که ارزش دارد قدرت طنز نویسنده است نه دید طنز آمیز یک دختر. یعنی باید دید نویسنده در وضعیتی که برای مقابلهٌ شخصیت ها می آفریند موفق به آشکار کردن یک رابطه طنز آمیز می شود یا نه. من می گویم غالبا موفق می شود. مثل قصه آن 3 پیر مرد در «پیکان پلیس» که کنار هم نشسته اند، یکی کر است و آن دیگری برای کر داستانی تعریف می کند و سومی بی خیال باقلوای خودش را می خورد. مسئله چندان خنده دار نیست اما عدم ارتباط بین همه قهرمان های این داستان است که ما را با یک فاجعه خنده دار آشنا می کند: اینکه اصلاً ما وجود دیگری را حس نمی کنیم و همین نیشخندی بر لبان ما می آورد. حرف های سوری خنده دار نیست و حتی سطحی و جوانانه هم هست. آنچه که مهم است ارزش کار نویسنده در ایجاد ارتباط و استخوانبندی قضایاست نه واقعی بودن شخصیت سوری و یا هوشمند بودن او.

ما اینجا گرد آمده ایم که کار نویسنده را داوری کنیم پس بهتر است بحث را روی برداشت های نویسنده ببریم تا اینکه روی معقول و واقعی بودن قهرمان داستان جدل کنیم.

مهشید امیرشاهی – من فکر نمی کنم جلال هم قصد جدل روی واقعی بودن قهرمان را داشته باشد. او هم از دید دیگری به حرف شما می رسد. شما می گوئید طنز داستان ها طنز موفقی است و جلال می گوید دلیل موفقیتش این است که واقعی است.

جواد مجابی – آقای ستاری چرا شما اینقدر روی شخصیت سوری فکر کرده اید؟ چرا دایی اردشیر شما را نگرفته و یا دیگران؟

جلال ستّاری – برای اینکه سوری راوی قصه هاست و ما از زبان اوست که روایت را می شنویم.

جواد مجابی – ظاهراً شما به نقال بیشتر از رستم اهمیت می دهید.

مهشید امیرشاهی – در هر حال ما که در این دوره رستمی نداریم ناگزیر نقش نقال نقش پر اهمیتی می شود.

ناصر نظیف پور – در مورد این قصه ها آقای مجابی به عنصر طنز اشاره کردند و گوشه هایی هم نشان دادند. بعلت اهمیت مطلب بهتر است این نکته بیشتر روشن شود.

مهشید امیرشاهی – من یکبار آدمی را دیدم که تنها به دلیل اینکه من قصه های جیمز تربر را ترجمه کرده ام مرا متهم می کرد که به شیوۀ او می نویسم در حالیکه تربر اساس کار خود را بر طنز مبالغه آمیز می گذارد مثل چارلی چاپلین که ده بار زمین می خورد و در دفعه دوم و سوم وضعش خنده دار می شود و در دفعه دهم شما روده بر می شوید. تربر آدم را بدین شیوه وادار به خنده می کند. در حالیکه طنز من از این مقوله نیست. شیوۀ کار من کاریکاتور سازی نیست. من به قول ناصر بیشتر روایتگرم. قضایا را مضحک می بینم و آن را به سادگی نقل می کنم و امیدوارم که شنونده یا خواننده هم مضحک بودن قضیه را درک کنند.

جواد مجابی – شما از واقعیت زندگی و روابط آن به خنده می افتید در حالیکه ممکن است همان روابط گریه آور هم باشد. این نوع طنز بر واقعیت حوادث روزمره استوار است بدون اینکه تصنعی در کار باشد. البته انتخاب برش های زندگی رندانه است. ما به شرح یک زندگی واقعی می رسیم که بنفسه خنده دار است. کار شما به عنوان یک نویسنده با صداقت و قدرت منعکس کردن این زندگی است.

مهشید امیرشاهی – حالا من این کار را کرده ام یا شما دستورالعمل برای آینده صادر می فرمائید؟

جواد مجابی – نه شما با کارهایتان این توقع را بوجود آورده اید و آنجا که موفق بوده اید با خانم امیرشاهی نویسنده روبرو هستیم و آنجا که اهمالی در کار بوده با معیارهایی که خود شما بوجود آورده اید از شما سؤال می کنیم چرا و چگونه اینجا مطلب افت کرده و یا از روال همیشگی کارتان دور افتاده است؟

ناصر نظیف پور – من می خواهم کلیدی به دست بدهم که ارزش داستان های طنز آمیز سوری را می رساند. بزرگی گفته است که خنده از روبرو شدن با یک واقعه غیر منتظر ناشی می شود. طنز خانم امیرشاهی بر اساس دو رفتار متفاوت است. همانطور که مجابی گفت این سوری نیست که قضایا را خنده دار می بیند شاید خودش تا حدی مضحک تر از دیگران باشد، همیشه آدمی دست و پا چلفتی است که سنگ روی یخ می شود. اما از همین روست که خواننده بر اثر مقایسه دو نوع رفتار کاملاً متفاوت به خنده می افتد. با وجود این سوری نیست که طنز را ایجاد می کند بلکه روابط مضحک است که چنین موقعیتی را به می آورد و باید بگویم که طنز عمیقاً در بافت داستان است نه در جملات خنده آور.

جلال ستّاری – تعریفی که از طنز داده شد همانست که برگسون در مورد خنده گفته است. می گوید هیچ چیزی چون تعجب موجب خنده نمی شود. طنزی آدمی را به تعجب وامیدارد که با نیشخندی همراهست.

علی الاصول طنز در داستان های سوری شباهتی به کارهای ژاک تاتی دارد. تاتی چیزی به بافت زندگی اضافه نمی کند او دنیا را «تاریک» می بیند. اما من می گویم که این موفقیت طنزآمیز را از دید سوری می بینیم. اگر خصوصیاتی در این طنز می بینیم که گاهی غیر متعارف می نماید [از این روست که] طنز را از دید کسی می بینیم که بیش از هفده سال ندارد.. زیاده گویی و صراحت بیش از حد خاصیت سنی اوست.

مهشید امیرشاهی – مثل اینکه متأسفانه همه داریم با هم توافق می کنیم. بنابراین بهتر است مطلب را درز بگیریم و بحث را خاتمه یافته تلقی کنیم.

جواد مجابی – خاصه اینکه نوار هم تمام شده است.

 

+ چهارمین کتاب مهشید امیرشاهی با نام «به صیغه اول شخص مفرد» از طرف انتشارات بوف زیر چاپ است و بزودی منتشر خواهد شد.

(بررسی کتاب)

 

 

 

*ی. ن. آذری را نشناختیم. نشریه و تاریخ چاپ متن زیر هم معلوم نیست. مطلب دیگری هم با همین امضا در بارۀ «کوچۀ بن بست» در مجلهٌ فردوسی آمده است.

 

بعد از روز آخر

از ی. ن. آذری

نشریه؟

تاریخ؟

 

[داستان] «بعد از روز آخر»… تداعی منظم دختریست که به گذشته های دور خود بر می گردد و ما از میان این یادها به نکات برجسته و معصومانه ای دست می یابیم. مکالمۀ ذهنی با خواهرش و یادهای دور… چنان ساده و با ظرافت با هم ترکیب یافته اند که خواننده به سختی متوجه دو گانگی تداعی می شود … چنان سرشار از معصومیت پاک و لطیفی است که تمام حوادث قصه مجاز به نظر می رسد…

در همۀ قصه های[سوری] دخترک جوانی را می بینیم که با معیارهای خود ارزش های نسل رو به زوال را به مسخره می گیرد. برخورد ارزش های این دو نسل طنز به وجود می آورد. در «مجلس ختم زنانه» هر تصویری که رسم می شود بر طنز این قصه می افزاید.. «آخر تعزیه»… موفق ترین قصۀ کتاب [است]… به خصوص که نثر روان و سادۀ [نویسنده] کمک در موفقیت فرم نموده است.

 

 

 

*مطلب زیر تنها نظری است که در بارۀ مجموعۀ به صیغۀ اول شخص مفرد به دست ما رسیده است از همین رو چند سطری از آن در اینجا می آید، با اینکه از طریق بریدۀ روزنامه ای که گرفته ایم نه می دانیم که نویسندهٌ آن کیست و نه کی و در کجا نوشته است.

 

به صیغه اول شخص مفرد

نقد نویس؟

نشریه؟

تاریخ؟

«لابیرنت» هزار توی خاطره و تداعی است… اجزاء قصه و تار و پود آن چنان به هم پیوسته است و برگردان ها چنان به جا و مناسب می آیند که می توان برای هر خطی از خطوط نخستین ماجرا با خطوط آخری آن پیوندی درونی و خارجی پیدا کرد… داستان «پیتون پلیس» و «پیکان پلیس» بر … تصویرگری بنیادهای فکری …و تحولات طبقاتی …استوار است و… انحطاط فکری جوان ها و تزلزل عقیدتی و سستی ایمان پیرها را به خوبی [نشان] و تلویحاً… مورد انتقاد قرار [داده است]… «خورشید زیر پوستین آقا جان» [مثل لابیرنت] سرشار از عطوفت نرمش و مهربانی است. به گمان من [اصولاً] توفیق [نویسنده] از آنجاست که حساسیت های شخصی توأم با مهربانی های شاعرانه و صداقت زنانه جان داستان هایش را تسخیر کرده اند.

 

 

 

*این نظری است که نادر ابراهیمی، داستان نویس، در بارۀ مهشید امیرشاهی ابراز کرده است و در نشریۀ فردوسی منتشر ساخته – بر صفحاتی که ما داریم تاریخی ذکر نشده است.

 

نظری شتابزده در باره نویسندگان معاصر ایران

 

نویسنده: نادر ابراهیمی

فردوسی

تاریخ؟

 

صاحب اندیشهٌ دقیق و ریزبین:

من غالب آثار مهشید امیرشاهی را دوست دارم و او را نویسنده ای صاحب اندیشۀ دقیق و ریزبین می بینم. فارسی را می داند. با حوصله و وسواس می نویسد. کاملاً می داند که چه می خواهد بنویسد. … از گروه تنکابنی ها و بهرنگی ها نیست … در ستیز با ایشان هم نیست و [برخلاف] گلستان جبهه ای در مقابل جبهه نویسندگان وظیفه مند اجتماعی ندارد و پوز خند نمی زند. امیرشاهی زنانه نمی نویسد. بلندگوی عقده های شخصی خود نیست و ما در پشت نوشته های او زنی … ادایی و خودنما نمی بینیم. او … با نوشته های خود زندگی می کند.

 

 

 

*نوشتۀ مختصر شدۀ زیر به هنگام چاپ دوم «بعد از روز آخر» در بروشوری که کتاب های جدید آن سال (2535 شاهنشاهی، 1355 خورشیدی) را معرفی کرده آمده است. نوشته امضا ندارد.

 

این کتاب سومین تجربه مهشید امیرشاهی در کار پرداخت قصه است. کشش و جذابیت قصه های «بعد از روز آخر» در این است که نویسنده با حساسیتی صادقانه از آدم ها، حالات، رویدادها و روابطی حرف می زند که کمتر به آنها توجه داریم. به بیانی دیگر در همه قصه های این کتاب با مسائل و قضایایی روبرو می شویم که همه روز با آنها سر و کار داریم اما انس و لمس دائمی آنها مانع از پذیرای صمیمی و انتزاعیشان می شود. در … این قصه ها از حادثه آفرینی و صحنه پردازی خبری نیست و هم از این روست که «بعد از روز آخر» خواندنی و لطیف و شیرین می نماید …. نثر و زبان دلچسب کتاب سرشار از حساسیت ها گویش ها و نگاه های کاونده و بهره رباینده ای است که مثل جویباری آرام پیش می رود … دست مایۀ بیشتر روایت های[مجموعه] طنز گزنده ای است که جابجا نیش می زند و می رود. از همین نظرگاه است که مهشید امیرشاهی از «مجلس ختم زنانه» – که درام خانوادگی است – گزارش هزل آلودی می دهد چرا که نگاه او متوجه حرکات فریبکارانۀ آدم ها…ست که بیشتر از … صداقت به فکر بر پا کردن رسم و تشریفات قراردادیند….

 

 

 

*باز هم معرفی دیگری از« بعد از روز آخر» که تاریخ و نشریه و نویسنده اش بر بریده روزنامه نیست.

 

«بعد از روز آخر» مجموعۀ هشت قصه است با توصیف رئال. اما این توصیف… در دو خط موازی حرکت می کند – وصف آنچه در ظاهر رخ می دهد و شرح آنچه در باطن می گذرد. مهشید امیرشاهی گوش شنوایی برای ضبط گفتگوها و حافظه خوبی برای یادآوری جزئیات و عکس العمل ها دارد… این نخستین قصه های زنانه ایرانی است که من دیده ام که بطریق حدیث نفس زن را از مسیل اجتماع گذر می دهد او را با آدم ها و واقعیات ملموس روبرو می کند. .. امتیاز سبک امیرشاهی قدرت شوخی اوست …نمونه: قصۀ «اینترویو» … با زبانی که مثل فلفل می سوزاند.

 

 

 

*از هفته نامۀ فردوسی بدون تاریخ و بدون نام نویسنده

 

اهل کتاب

 

یک قدم دیگر در کار قصه نویسی

 

مهشید امیرشاهی را بعنوان یک قصه نویس جدید در میان نسوان می شناسیم که سال هاست می نویسد و چه خوب هم. دو مجموعۀ داستان او، «کوچۀ بن بست» و «سار بی بی خانم» خاطرۀ نثر روان او را زنده نگه می دارد. علاوه بر قصه مهشید در کار ترجمه هم هست… امیرشاهی بتازگی آخرین مجموعۀ داستان خود را بنام «بعد از روز آخر» منتشر کرده است. .. با قطع زیبا و جالب از طرف انتشارات امیر کبیر. مجموعاً هشت داستان … در مایۀ کارهای سابقش منتها پخته تر و [با] نثری که گاهی به شعر می زند… و روابط آدم ها را چه خوب بازگو می کند…

 

 

 

*دو مقالۀ زیر در نشریۀ نگین به سردبیری محمود عنایت منتشر شده است. اولی بعد از انتشار «سار بی بی خانم» توسط ناصر نظیف پور نوشته شده است و دومی پس از چاپ «بعد از روز آخر» به قلم جلال ستاری به رشتۀ تحریر در آمده است – اما تاریخ دقیق نشر مقالات را نداریم.

 

کارنامۀ یکسالۀ مهشید امیرشاهی

نقدی کوتاه بر سار بی بی خانم

 

از ناصر نظیف پور

 

خواننده ای که «سار بی بی خانم»، دومین کتاب مهشید امیرشاهی، را بخواند قطعاً تمایل پیدا خواهد کرد که اولین کتاب این نویسنده را هم مطالعه کند، چرا که در «سار بی بی خانم» خطوط برجسته ای می یابد که نمی تواند به جستجوی مبدأ آنها برنخیزد.

این خطوط برجسته چیست؟

مقدمتاً باید بگویم که با «کوچۀ بن بست» – اولین کتاب مهشید امیرشاهی – نویسنده ای به میدان قدم گذاشت که نگاهی داشت ساده و صمیمی، که زندگی را با همان سادگی و صمیمیت توصیف می کرد، که با زبانی سالم می نوشت، که در انتخاب موضوع دور از قراردادهای داستان نویسی بود. اما چون این کتاب محصول سال های قبل از انتشار آن بود دقیقاً نمی توانست موقعیت هنری نویسنده اش را در زمان انتشار روشن سازد. با این همه فضای لطیف داستان ها و صمیمیت نویسنده در پرداخت غیر پیچیدهٌ آنها از نویسنده ای خبر می داد که… می تواند مرز هنری خود را تا پیش تر و پیش تر امتداد دهد.

مهشید امیرشاهی در حقیقت با کتاب «کوچۀ بن بست» خانه تکانی کرده بود. یعنی تمام نوشته هایی را که تا آن زمان (1345) رضایتش را جلب کرده بود، در این مجموعه گرد آورده بود، بنابراین «سار بی بی خانم» کار یک سالۀ اخیر اوست و تحلیل انتقادی آن بخصوص با مقایسه با «کوچۀ بن بست» از این لحاظ جالب است که نشان می دهد مهشید امیرشاهی در طول یک سال تا چه حدی پیشرفت کرده است.

اما در این مقاله قصد مطالعۀ تطبیقی در کتاب های این نویسنده را ندارم و فقط می خواهم در بارۀ دو قلمرو ویژۀ مهشید امیرشاهی بحث کنم که نخست دنیای ذهنی زنان و دختران است و دوم طنز.

نکته ای که لازم است در همین جا به آن اشاره کنم این است که نویسنده در بیان هر یک از این دو زمینه صاحب زبانی است متناسب، سالم، محکم و زیبا و چون با وقوف کامل می نویسد ریخت و ریتم کلمات و استیل عبارت پردازی او در حالیکه در تمام داستان های یک زمینه کاملاٌ هماهنگ است با داستان های زمینۀ دیگر اصولاٌ متفاوت است و این توفیقی نادر است … [چرا که اغلب نویسندگان ما] قدرت استفاده از مصالح بیان را ندارند…

تازه مگر در مورد کسی که می خواهد نویسنده شود آشنایی به زبان کافی است؟ مسلماً خیر. شاید بتوان گفت که شرط خوانندۀ خوب بودن آشنایی به زبان است اما اندیشه های لغزنده و لطیف هنری را در بافت کلام پیچیدن و هنوز آنها را تر و تازه و زنده نگهداشتن مستلزم مهارت و تسلطی است که با خون دل آید به کنار. به همین علت است که در داستان های فارسی کمتر با احساس زنده، فکر زنده، و آدم زنده که گوشت و پوست و خون داشته باشد تماس حاصل می کنیم و آن چه می بینیم مرده ای است که اگر زمانی – در ذهن نویسنده – از نیروی حیاتی برخوردار بوده در زیر کاردک قلم او دچار خونریزی شده است و اینک جسمی است بی روح.

اما مهشید امیرشاهی قادر است که هر احساس گریزنده ای را در بند کلمات بکشاند بی آنکه بال و پرش را بشکند یا اندکی از زیبایی و لطافتش بکاهد:

توی رختخوابم دراز می کشیدم و به جنگل ته حیاط عقبی فکر می کردم. به خنکی دلباز زیر آلاچیق فکر می کردم. هوای دم کردۀ زیر زمین کلافه ام می کرد و بی حرکتی بیچاره ام.

خوابم نمی برد. دلم می خواست یک مداد رنگی خیلی بلند داشتم و روی سقف آب آهک خوردۀ زیر زمین، همان طور خوابیده، نقاشی می کردم.

 

کتاب «سار بی بی خانم» صفحۀ 93

 

مهشید امیرشاهی نویسنده ای است بهره مند از قدرت خلاقیت… زنان و بخصوص دختران این مملکت را می شناسد و این شناسایی که از جنسیت وتجربیات روزمرۀ او سرچشمه می گیرد به قدری هوشمندانه و دقیق است که به او امکان می دهد که فی المثل با دو اشاره دختری را آن چنان تصویر کند که شما بتوانید او را حتی روانکاوی کنید. منظورم مهری است در داستان «خانوادۀ آیندۀ داداش». در این داستان از مهری فقط در این دو جا یاد شده است:

مهری توی مدرسه بی اجازۀ من آب نمی خورد. اگر من امروز بگویم فلان کتاب خوب است، فردا همان کتاب زیر بغلش است و به هر کس می رسد می گوید چقدر آن کتاب عالی است. حالا من بیایم به حافظ و سعدی فحش بدهم، مهری هم فحش می دهد – مهری اینقدر من را قبول دارد. آنوقت داداش من را جلوی مهری سکۀ یک پول کرد. تا روز قبل از امتحان جبر، مهری مرا درست تحویل نمی گرفت.

 

همان کتاب صفحۀ 36

 

و

روز بعد به مهری گفتم، «دیشب عقد کنان داداش بود. جات خالی، ویسکی مفصلی خوردیم.»

مهری از آن شب رفت که ویسکی بخورد.

همان کتاب صفحۀ 54

 

آیا همین دو اشاره چهرهٌ بسیاری از دخترهایی را که می شناسیم در برابر چشم های ما مجسم نمی کند؟ به نظر من این صرفه جویی در تصویر حاکی از دید موشکاف نویسنده است. همان طور که نقاشی هنرمند می تواند تنها با دو خط سیمای کسی را با کیفیتی ترسیم کند که بقیۀ خطوط خود به خود به ذهن بیننده متبادر شود.

از قیافه های جالب کتاب «سار بی بی خانم» یکی هم مادر ملیحه است با جونم جونم و قربون سرت برم گفتن هایش که زنی است پیف پیفو زبان باز احتمالاً فربه با دو ستون گوشت کج و معوج در زیر باسن به نام پا که می تواند سمبل تمام مادر زن های دنیا باشد.

در داستان «باران و تنهایی»، که به اعتقاد من بهترین… داستان کتاب است اندوه زنی تصویر شده است که تنهاست و در انتظار شوهر. این که می گویم تصویر مقصودم واقعاٌ تصویر است – مهشید امیرشاهی در این داستان با کلمات نقاشی می کند:

روی شیشه خط های کدر و خط های روشن جا عوض می کرد. یک نقطۀ شفاف، مثل خاکستر هنوز داغ سیگار که روی جوراب ابریشمی بیفتد، در یک قسمت از سطح بخار گرفتۀ شیشه پیدا می شد و مثل در رفتگی روی جوراب مسیر آرام و مطمئنش را تا پایین شیشه طی می کرد.

همان کتاب, صفحهٌ 130

 

ارزش تصویری جملات، هماهنگی کامل فضا و تم پرداخت داستان بی هیچ تردیدی «باران و تنهایی» را در ردیف بهترین داستان های کوتاه فارسی جا داده است.

نکتۀ دیگر اینکه نویسندهٌ «سار بی بی خانم» هنوز از دنیای کودکی و اولین سال های بلوغ جدا نشده است. ذهنیاتش اسیر وقایعی است که در آن هنگام تجربه کرده است و همین است که اغلب داستان های او چه در «کوچۀ بن بست» و چه در «سار بی بی خانم» بر اساس تجربیات سال های اولیه زندگی نوشته شده است.

ارزش این داستان ها – سوای زیبایی و لطافتی که در آنها موج می زند – در این است که دنیای رنگینی را در برابر ما می گشاید که جواز ورود به آن را اصلاً نداشتیم: دنیای ذهنی دختران که دانش ما در بارۀ آن واقعاً هیچ است یا پوچ و بیشتر همان چیزی است که به ما قبولانده اند: تقلید سبکسرانه از مد، رقص، کافه تریا، بوی فرند…

مهشید امیرشاهی در سه داستان از داستان های [این] کتاب سیمای تازه ای از دختران ایران را ارائه می دهد. داستان های «خانوادۀ آیندۀ داداش»، «پدر بزرگ من می شود نوه عمۀ مادر این آقا» و «پارتی» را می گویم که قهرمان آن دختری است زیرک، تیز هوش، نکته سنج و صریح. یعنی مجموعۀ صفاتی که به زعم خانواده های ما دختری را «پر رو» می کند. این دختر با نگاه عریان کننده همۀ جنبه های مضحک و در عین حال تأثر آور آدم های دور و برش را بر ملا می کند. خصلت اصلی او… تعجب اوست، از هر چیز، از هر کس و حتی از خودش – البته تعجبی آگاهانه. مثل این است که نمی تواند یا نمی خواهد دریافت هایش را باور کند – بس که واقعیت ها ریاکارانه و احمقانه است… به نظر می رسد تعجب او از این میل باطنی اش سر چشمه می گیرد که هر عمل مضحک آدم ها تنها عمل مضحکشان باشد و با آنکه می داند حقیقت چنین نیست باز هم چشم هایش را گرد می کند تا شاید چنین باشد…. زیادی باهوش است زیادی آگاه است و به همین دلیل نمی تواند مثل بقیۀ آدم ها راحت(!) زندگی کند – ناراحت است چون می فهمد، می بیند و نمی تواند نبیند و نفهمد.

مهشید امیرشاهی در پرداخت داستان های این دختر زبانی اختیار کرده است طنز آمیز و روان. سبک بیان داستان ها متناسب محتوای آنهاست و به خوبی روحیۀ راوی را منعکس می کند.

خوانندۀ «سار بی بی خانم» قطعاً به این نتیجه می رسد که طنز در خون مهشید امیرشاهی می جوشد. چرا که … [سوای این سه قصه] نویسنده در سایر داستان هایش هم نمی تواند از خندیدن به حماقت های بشری خود داری کند… نگاه کنید به داستان «جوجه های آخر پائیز» و آدم هایش که مسافر دندان گراز باشد و جوان و معلم و مرد شکم گنده ای که تا فرصت گیر می آورد خودش را می مالد به زن بغل دستیش…

طنز مهشید امیرشاهی گاهی واقعا تلخ می شود: در همین داستان… از زبان راننده بشنوید:

«یه آدم خطرناکی که تو خیابونا زنده باد مرده باد می گفته. ما رو جای اون گرفتن. نزدیک بود زیر لگد بکشنمون. خُلصَش ما رو یه سالو نیم تو سولاخ نیگه داشتن. هَی آدم جلو ما ریسه کردن، پرسیدن: اینو می شناسی؟ گفتیم: نه، لت و پارمون کردن. بعد قلقشون دسم اومد – فهمیدیم باس بیگیم می شناسیم، خوش نداشتن ما هیچ کیو نشناسیم. بعد دیگه هر کیو می گفتن می شناسی، می گفتیم می شناسیم – کمتر زدنمون. تا یه رو نفهمیدیم چی شد که فهمیدن ما چاخان کردیم اینا رو نمی شناسیم. گمونم اینطو می شه که یه بابایی رو به ما نشون دادن گفتن این کیه؟ مام گفتیم می شناسیمش، دو سال با هم سر کامیون کار می کردیم. اون بابا یه دکتر یا مندس از آب در اومد – اون تو همه ریخت شوفورای کامیونن، آدم چی می دونه. خُلصَش فهمیدن ما چاخان کردیم. اون رو یک کتک جانانه به ما زدن که تو که نمی شناختی واس چی گفتی می شناسی، اما بعدش ولمون کردن.»

همان کتاب، صفحۀ 186

خنده آور نیست؟ می گوئید گریه آور است؟ خودتان می دانید.

اینک این سؤال پیش می آید که نویسنده ای که در دومین کتابش تا به این حد از خلاقیت و بینش هنری رسیده است بعداً چه ها خواهد کرد…

 

 

 

قصه های بعد از روز آخر

 

نوشتۀ جلال ستّاری

در نشریهٌ نگین

 

 

اعتقاد من این است که مهشید امیرشاهی بی گمان از بهترین قصه نویسان ماست. نخست بدین علت که قصه هایش از لحاظ صورت و قالب کامل و بی نقص اند و این بدین معناست که زبان قصه ها هم پاک و روان و زیباست و هم با موضوع پیوند و بستگی بسیار نزدیک دارد. این هماهنگی صورت و معنی که در کار نویسندگی توفیق بزرگی است در سراسر قصه های کتاب به چشم می خورد.

سوری دخترک 16 ساله از مشاهدات خویش سخن می گوید (داستان های «مجلس ختم زنانه»، «اسم گذاری بچهٌ سیمین» و «اینترویو»). سوری دخترکی است شیطان و ژرف بین و معصوم. دقت و ظرافت و لطافت و طراوت مشاهدات سوری روشنگر همین خصوصیات اوست، اما مهمتر از این زبان نقل، اصطلاحات، تکیه کلام ها و ماهیت ملاحظات سوری همه «واقعی» اند – یعنی به دخترکی 15 -16 ساله تعلق دارند. … سوری به زبان خویش سخن می گوید.

در داستان «آغا سلطان کرمانشاهی»، ممۀ گوش سنگین با «کورپکش» با «رولکش» از روزگاری که جوان بود «مست و چاق» بود، «مثل گرگ» بود و «هار» بود سخن می گوید. ممه یک ریز حرف می زند ، لهجه اش کرمانشاهی است. گفته هایش کمی گنگ اند، بسیاری چیزها را از یاد برده است، گوشش سنگین است – اگر نقل همینگونه، بی هیچ گونه بیدار باش و هشداری ادامه پیدا کند خواننده … به خواب می رود، روشن بینی خویش را از دست می دهد و نویسنده می خواهد خواننده هشیار و روشن بین باشد. این است که در میان کلام خواب آور ممه گاهگاه زنگی به صدا در می آید و نویسندۀ مخاطب ممه می گوید: «تو می دانی»، «تو می خندی»، « تو مطمئنی»، «به نظرت می آید»، «تعجب می کنی»، «اصرار نمی کنی»، «خجالت می کشی»، «این را قبلاٌ نشنیده ای»، «به ذهنت می سپاری (که چنین وچنان کنی)»، «باز از یادت می رود که از مادر بپرسی»، «هیچ وقت یادت نمی ماند که از مادر بپرسی».

این «تو» هم نویسنده است (مخاطب ممه) و هم خواننده (مخاطب نویسنده).

آهنگ یا وزن داستان «مه دره و گرد راه» کند است و داستان حدیث غربت و بیگانگی زن و مرد … این وزن کند برای رسانیدن مفهوم غربت بسیار مناسب است. در این داستان غربت، زن و مرد با هم سخن نمی گویند و نویسنده سخنان درونی یا گفتگوی خاموش آن دو را به گوش دل می شنود و برای خواننده بازگو می کند.

از تناسب و هماهنگی موجود میان قالب و محتوی به این نتیجه می رسیم که داستان ها با هوشمندی و بصیرت نوشته شده است اما نه تنها با هوشمندی و بصیرت. و در اینجا به علت دوم می رسیم که دقت و ظرافت و باریکی و ژرفی دید نویسنده است. این دید هم هوشمندانه است و هم حساس و علاوه بر آن همیشه طنز آلود. از این رو دید نویسنده غالباً روانشناسانه است و جای آن دارد که همه قصه ها از دیدگاه روانشناسی مورد بررسی قرار بگیرد تا «واقعیت روانی» آدم های قصه که معرف صحت وعمق دید نویسنده است آشکار گردد.

مهشید با این دید روانشناسانه – شاید بی آنکه هشیارانه بخواهد – نشان می دهد که: آدمیزاده معجونی است از فرشته سرشته وز شیطان [رشته] و این بدین معنی است که آدمی در اصل معصوم است. همه قصه ها بدین سبب دلنشن اند و مهرانگیز. یعنی برانگیزندۀ همدلی و این همه هم شادی می آورد و هم غم – چون عشق.

آنچه گفتم بیشتر در بارهٌ خصوصیات کلام مهشید بود، اکنون نظری به محتوای قصه ها بیفکنیم.

به گمان من قصه های مهشید بر دو گونه اند: نخست وصف بسیار لطیف و دلنشین خاطرات کودکی که در دو کتاب پیشین نویسنده هم جای مهمی داشتند و نویسنده تا آن همه را باز نیافریند از سحر و افسونشان رهایی نخواهد یافت. این خاطرات یادآور ملاحظات بسیار زیبایی است که گاستون باشلار Gaston Bachelard خاصه در کتاب La poétique de l’espace در بارۀ کودکی و خانۀ رؤیایی دوران کودکی دارد که به فرجام هیچ خاطره ای بدان پایه شکوهمند و فاخر نیست. کودکی بهشت گمشده آدمیزادگان گنهکار است، از این رو همیشه با لحنی اندوهگین وصف می شود:

و تو می دانی که پیری ممه را آسپیرین و نمک میوه علاج نمی کند. وحس گنگی که از خیلی بچگی دلت را به درد آورده و به وحشتت انداخته است، حالا روشن و واضح وجودت را پر می کند: یکی از این روزها، وقتی بیدار می شوی، ممه دیگر نیست.

(نقل از قصه «آغا سلطان کرمانشاهی»).

 

تحلیل این خاطرات از دیدگاه روانشناسی بسیار جالب است. آنکه در این قصه ها از کودکی خود یاد می کند کودکی به غایت هوشمند و حساس ژرف بین بوده که شاید چنانکه افتد و دانی به برخی از خویشاوندان نزدیک خود رشک برده و آنان را بهتر و برتر از خود پنداشته و به فرجام قدر خود شناخته و بر همه آشکار کرده است. نویسنده اکنون با بیان آن همه احساسات پنهانی به رهایی و رستگاری می رسد. شاید از همین رو صبغه طنزی در کلام مهشید هست، گویی در روشنی هوشیاری به خاطرات دوست داشتنی و دل انگیز خویش مادرانه می خندد.

در داستان « بعد از روز آخر» رویدادی دردناک در بزرگسالی با رویدادهای تلخ و شیرین دوران کودکی … جوش و پیوند می خورد… ریشۀ بزرگسالی در کودکی است و درد بزرگسالی را داروی کودکی درمان می کند…

[ در این قصه] دنیای کودک پیش از تولد خواهر دنیای بهشت آسایی است که قانون زمان بر آن روان نیست… دنیای عاطفه است نه جهان معرفت و این همه را نویسنده به زیبایی تمام بیان می کند:

از ابتدای دنیای خودم حرف می زنم: از روزی که تو به دنیا آمدی حرف می زنم. دنیا آمدن تو آغاز دنیای من است، برای اینکه تولد تو اولین خاطره ای است که دارم .

تیک تاک ساعت، بی آنکه بدانم چرا، پیوند مستقیمی با آمدن تو داشت.

از روزی که تو وجود داشتی زمان وجود داشت. قبل از اینکه من بدانم شب و روز بیست و چهار ساعت است و یک ساعت شصت دقیقه و هر دقیقه شصت ثانیه، زمان را حس کردم و به خاطر وجود تو.

اکنون پس از گذشت سالیان خواهر بزرگ به دنبال خودکشی نافرجامش با چشم گشودن به جهان، خواهر کوچک تر را فرا روی خویش می بیند و این نگاه زندگی دوباره و رستاخیز است… با دیدن روی خواهر تولدی دیگر می یابد. عشق هم جان ستان است و هم جان بخش.

قصه های سوری شرح مشاهدات و تفکرات دختری شوخ و شیطان و هوشیار است و هزار نکته باریک تر زمو در آنهاست. … [و] نوع جالبی در ادب فارسی پدید آورده که به نخستین کارهای کولت Colette بانوی نامدار ادب فرانسه شباهت دارد.

… سوری همه آدم های ریاکار و ساختگی و دروغین را ریشخند می کند…:

عمه یک جیغ خیلی بلند کشید. من فکر کردم زنبور گزیدش. چادرم را با وحشت عقب زدم و گفتم، «چی شد عمه؟» …

حتم کردم الان همه می فهمند عمه دارد دروغی گریه می کند.

[از «مجلس ختم زنانه»]

 

دایی اردشیر چون جعفرخان از فرنگ برگشتگیش را ثابت کرده، گاهی هوس می کند نشان بدهد فارسی را هم از بقیه بهتر بلد است.

عمو حسین بر عکس دایی است، یعنی هنوز دستگیرش نشده است که برای اینکه آدم فرنگی بازیش کامل باشد باید ایرانی بازی در بیاورد.

[از«اسم گذاری بچۀ سیمین»]

 

بقیه آدم ها چگونه اند؟…

رئیس دفتر وزیر:… یک سوسولی بود که نگو … منشی: … گافش را یک طوری می گفت انگار چهار تا سرکش دارد… و آقای وزیر:… پس کله اش… قرمز بود، دو تا چین هم داشت. عین راسته گاو که دورش گله به گله نخ قند می بندند – دیدی دیگر – تو ایران سوپر می فروشند…

[از «اینترویو»]

 

در ارتباط با با همۀ این آدم ها سوری همیشه سوری است: …. خرده بین و اندکی خجالتی و دست و پا چلفتی. در پایان مجلس ختم زنانه :

دایی پرسید، «چطور بود؟»

آمدم مثل خودش بگویم: «خیلی آبرومند بود»، گفتم: «خیلی خوش گذشت.»

داستان «آخر تعزیه» به اعتباری جزو همین دسته داستان هاست چون باز آفرینی ستایش انگیز گذشته است – گذشته ای که نویسنده ندیده و نشناخته است … واسطه و پیوندی است میان داستان های دسته اول و… دوم… [فقط] وصف واقع نمای عزاداری ماه محرم در محلۀ پارک امین الدوله نیست روشنگر واقعیت جاودانه انسانی یا چهره های واقعی آدم ها زیر نقاب تعزیه است.

نوع دیگر قصه های مهشید از این حد فرا می گذرد این قصه ها که دامنه ای فراخ و ارزشی عالمگیر دارند عبارتند از «مه دره و گرد راه» و «در این مکان و در این زمان».. . هر دو وصف غربت زن و مرد در جهان نا آشنای امروز…[این دو قصه] به اعتقاد من از شاهکارهای قصه نویسی در ادب معاصر فارسی است….

داستان «مه در ه و گرد راه» داستان خواستن و نتوانستن است…

… [و]

ترس ناشی از احساس غربت که گاه همراه امید در داستان [«مه دره…»] پیش می رود در داستان «در این مکان…» تنها مضمون است…

همۀ آدم های داستان های مهشید در جای خودشان «محق»اند و ما می پذیریم که هر یک کاری جز آنچه کرد نمی توانست کرد و چیزی جز آنچه گفت نمی توانست گفت. احساس حقانیت آدم های قصه (چه خوب و چه بد) موجب می شود که ما آنها را اگر دوست هم نداریم دست کم قبول داریم. من توفیقی بزرگ تر از این در کار قصه نویسی نمی شناسم.