بستن

متن سخنرانی مهشید امیرشاهی در کنگرۀ جهانی نویسندگان

این سخنرانی که به زبان انگلیسی در دسامبر ۲۰۰۱ ایراد شد و بازنویسی اش به فارسی نیز به تقاضای نشریه ای چاپ سوئد در همان زمان توسط خود خانم امیرشاهی صورت گرفت، از هنگام ارسال آن برای درج در تارنمای ایشان، در بین پرونده ها گم شده بود و به تازگی دوباره آنرا یافتیم. نظر به اهمیت متن و یادآوری فضای دوران ریاست جمهور خاتمی و وزارت مهاجرانی که برخی هنرمندان را به مدار جاذبۀ نظام کشیده بودند، اقدام به درج آن مینماییم.

در آن تاریخ کنگرۀ جهانی نویسندگان زیر نظر وزیر فرهنگ اسپانیا و به میزبانی بنیاد گیلن (Guillén) – یکی از معتبرترین مراکز تحقیق ادبی – و شهرداری وایادُلید (Valladolid) در این شهر تاریخی اسپانیا منعقد شد. وایادلید (مرکز استان کاستیل) فقط به دلیل قدمت و زیبایی اش شهرت ندارد بلکه معروفیتش از این بابت است که به تائید صاحب نظران فصیحترین اسپانیایی در این منطقه صحبت می شود و به همین خاطر زبان و ادب در آن ارج و قربی ویژه دارد. گرد آمدن نویسندگان در این شهر با اهمیت فراوان تلقی شد و در رسانه های خبری اسپانیا بازتابی گسترده داشت.

مضمون اصلی کنگره آزادی نوشتن  بود. سوای نویسندگان مدعو، سخنرانان در نشست دو روزۀ کنگره عبارت بودند از: رئیس انجمن بین المللی قلم از انگلستان، رئیس انجمن قلم آلمان، رئیس بنیاد فرهنگ و هنر اتحادیۀ اروپا، رئیس کانون حمایت از نویسندگان تبعیدی و زندانی از نروژ، شماری از استادان ادبیات دانشگاه های سن دیه گو، بارسلون، ده اوستو، و مادرید. نویسندگان مدعو از انگلستان، آلمان، ترکیه، اسپانیا، کلمبیا، نروژ کوبا و آرژانتین به وایادلید آمده بودند. مهشید امیرشاهی از فرانسه به این کنگره دعوت شده بود.

 

***

 

پیش از پرداختن به صحبت اصلی مایلم از همسر نخست وزیر اسپانیا صمیمانه قدردانی به عمل آورم، چون بانو آزنار در اکتبر گذشته از همراهی شوهرش به جمهوری اسلامی به دلیل سیاست های زن ستیز آن رژیم سر باز زد و در اعتراض به پوشش اسلامی که تشریفات حکومت ملایی میخواست بر او تحمیل کند، اضافه کرد: “من قصد ندارم آقای خاتمی را هنگام سفر به اسپانیا وادار سازم که عبا و عمامه را بردارد و به جایش فکل و کراوات ببندد؛ متقابلاً اجازه نمی دهم که نه او، نه هیچ کس دیگر، نحوۀ لباس پوشیدن مرا برایم تعیین کند.” من به این بانوی بزرگوار به دلیل این اعتراض به جا و اقدام شایسته ادای احترام می کنم و یادآور می شوم که من هم چنین اجازه ای به کسی نمی دهم و به همین دلیل ناچارم که در تبعید به سر برم. در حقیقت حق انتخاب پوشش فقط یکی از حقوقی است که رژیم ایران از من سلب کرده است و در نتیجه فقط یکی از دلایلی که مرا به تبعید رانده است.

 

مقدمه

راستش در توصیف حوادثی که در ایران بر ما گذشته امروز درمانده ام. همیشه در چنین مواقعی نویسندۀ محبوبم جیمز تربر را به کمک می طلبم و هرگز هم از نزد او دست خالی باز نمی گردم. عجز امروزم را نیز یکی از افسانه های کوتاه این طنزنویس پرتوان امریکایی جبران می کند که نقلش به مراتب بیش از گزارشی پردرد و طولانی دربارۀ عملکرد عمال جمهوری اسلامی و پایمال شدن حقوق حیاتی ایرانیان، زبان حال ماست. این افسانه داستان آن میمون هایی ست که آزادی نوین را برای خرس ها به ارمغان آوردند.

میمون ها برای تحمیل آزادی نوین چه چرب زبانی ها که نکردند! و چه شعارها که سر ندادند! خرس های ساده لوح هرگز در گذشته نشنیده بودند که کسی به آنها بگوید: “تا وقتی می توانید به ما تکیه کنید بر پای خودتان نایستید”.

و یا:

“ما بار اندیشیدن را از دوش شما برمی داریم تا همگی را از عذاب انتخاب برهانیم.”

این حرف ها به قدری تازگی داشت و چنان خرس ها را مجذوب و مرعوب کرد…که همگی بی چون و چرا پذیرفتند قلاده به گردن ببندند و قلاده ها را با طنابی به هم متصل کنند و حلقه ای از بینی خرس جلودار بگذرانند و زنجیری به آن حلقه بیاویزند و این زنجیر را به کف با کفایت میمون ها بسپارند .

وقتی این همه انجام شد میمون ها به خرس ها مژده دادند که: “حالا شما آزادید که هرچه ما می گوییم بکنید و هرچه می گوییم تأیید کنید. حالا شما مختارید که هر چه ما می خواهیم بگویید و هرچه می گوییم تکرار کنید. خواهران و برادران! ما در این روز شما را از قید آزادی رهانده ایم!”

این دقیقاً داستان هموطنان من است تحت قیمومت ملایی. آخوندان بی هیچ کم و زیاد ما را از قید آزادی رهاندند!

 

۱ حذف آزادی نوشتن

آزادی نوشتن، که مضمون محوری این کنگره است، از نخستین روز به قدرت رسیدن ملایان از ما سلب شد. برای آنکه تصویر روشن تری داشته باشید ناگزیرم که از بنیانگزاران رژیم اسلامی آغاز کنم و بعد ماجرا را تا به امروز پی بگیرم. زیرا اخیراً گاه این ندا به گوش می رسد که: “در ایران تغییرات اساسی پیش آمده است” و “اوضاع به مراتب بهتر از پیش است” و غیره … بنابراین تصور می کنم که به توضیحی نیاز باشد.

با نظرات خمینی دربارۀ آزادی نوشتن آغاز می کنم. او در ابتدای تراژدی انقلاب، مانند پیشگویان نمایش های باستان که در بدو حکایت سرنوشت  بازیگران را بیان میکنند، عصارۀ نظرش را در بارۀ نویسندگان  و نویسندگی به روشنی به زبان آورد. یکی از اولین پیام های خمینی پس از به ثمر رسیدن انقلابش، خطاب به نویسندگان چنین بود: “بشکنید قلم هایتان را. بروید در عوض قرآن و تفسیر بخوانید”!

در اینجا برای حاضرینی که ممکن است خمینی را درست نشناسند لازم می بینم اضافه کنم که قصد این مرد از این حرف مطلقاً شوخی نبود بلکه مقصودش به کرسی نشاندن دقیق کلماتی بود که بر زبان رانده بود .

پس از او یکی از امامان جمعه در شرح و تفسیر افاضات امام بزرگ، بر ایرانیان حیرتزده فاش ساخت که: “آنچه رمان تا کنون نوشته شده جز فساد نتیجه ای نداشته است. ازین پس اینگونه نوشته ها با سختگیری کامل از نظر اسلامی، اخلاقی، سیاسی، اجتماعی و و و… بررسی می شود و اگر از جمیع جهات اشکالی نداشت اجازه انتشار خواهد گرفت”!

وزیر ارشاد وقت هم با لحنی اداری تصویر را تکمیل کرد: “اگر اصولاً نیاز به رمان باشد بعد از این فقط فقها رمان بنویسند”!

 

۲ این وظیفه را وزارت ارشاد بر عهده دارد

آنچه همیشه مرا حتی بیش از این هذیان ها متحیر می کند این است که رژیمی داشتن “وزارت ارشاد” را لازم ببیند، که وظیفه اش چوپانی گلۀ مردم است، و طرفه اینکه فرهنگ را هم تیول همین وزارتخانه کند و آن را از مقولۀ مسایل ارشاد کردنی به شمار آورد! برای حاضرین در این جلسه گرچه این مطالب غریب و دور از ذهن است ولی لااقل برای تجسم وضع ایران امروز گویاست .

به هر حال حتی بدون چنین وزارتخانۀ مسخره ای نظرگاه خمینی و اعوان و انصارش در زمینۀ آزادی به طور اعم و آزادی بیان و اندیشه به طور اخص کمترین ابهامی بر نمی داشت. از فردای پیروزی انقلاب تقریباً ًِتمامی روزنامه های پر خواننده مصادره گردید و هرکدام به ملایی هبه شد. بسیاری فصلنامه ها وهفته نامه ها توقیف شد و چندی از آنها برای همیشه به محاق تعطیل افتاد. سرنوشت نویسندگان و خبرنگاران از سرنوشت نشریات هم ناگوارتر بود. فقط به عنوان نمونه: علی دشتی،۹۷ ساله، مؤلف کتاب «بیست و سه سال» بر اثر شکنجۀ زندانبانان درگذشت. سعیدی سیرجانی نویسندۀ شیرین قلم پرخواستار بازداشت شد و در زندان جان سپرد – به ما گفتند بر اثر سکتۀ قلبی. امیرانی سردبیر «خواندنیها» اعدام شد – به جرم موافقت با رژیم شاه و سعید سلطانپور شاعر همان سرنوشت را داشت – ولی لابد به اتهام مخالفت با رژیم شاه! پرویز ناتل خانلری، از ادیبان کم نظیر ایران، به زندان افتاد و مدت کوتاهی پس از آزادی چشم از جهان بست. ذبیح الله صفا، بزرگترین مورخ تاریخ ادبیات ایران، ناگزیر به ترک وطن شد و در تبعید دور از تحقیقات و منابع تحقیقی و شاگردانش از دنیا رفت. میرعلایی یکی ازمترجمین پرکار را کشتند و به صحنه سازی جسدش را با یک بطری خالی عرق پشت در خانه اش انداختند تا بگویند که از شرب الکل مرده است و و و…

 

۳ چرا آن برنامه نتوانست اجرا شود

اما ساکت کردن ملتی با توسل به زور، هرچند آن زور وحشیانه و بیرحمانه به کار گرفته شود، ممکن نیست، به ویژه ملتی چون ملت ایران که دلبستگی اش به ادبیات موروثی پیشینه ای دیرینه دارد. تحقق آرزوی خمینی در مورد شکستن قلم نویسندگان با موانع جدی روبرو شد. مهمترین دلیل شکستش این بود که جامعۀ ایرانی پیشرفته تر از آن است که تسلیم فرامینی چنین بی معنا شود و دلیل عمدۀ دیگر ضعف رقت بار رژیم اسلامی است ناشی از فقدان یک ایدئولوژی منسجم و ساختار سازمانی کارآمد و قابل مقایسه با دیگر رژیم های تام گرا چون فاشیسم و کمونیسم، که مانع از به ثمر رسیدن چنین برنامۀ ابلهانه ای میشود.

با گذشت زمان میراث خواران خمینی دریافتند که برای پذیرفته شدن در جهان ناگزیر باید از تعالیم امام و رهبر خویش فاصله بگیرند (همانگونه که رهنمودهای آن مرحوم در مورد مسائل اقتصادی را هم به بوتۀ فراموشی انداختند). پس به دست و پا افتادند تا تصویری قابل قبول تر از خود به جهانیان عرضه کنند و تظاهر نمایند که به خلاف آنچه از چنین رژیمی انتظار می رود، آنها برای نوشته و نویسنده شأنی قائلند. به این منظور خانه را آب و جارو کردند، جواز انتشار چندین نشریه و روزنامه را صادر کردند، مهمان از فرنگ آوردند، نمایشگاه کتاب راه انداختند و دست چربشان را به سر و گوش بعضی قصه نویسان و شاعران کشیدند. البته نیازی به یادآوری نیست که مؤسسات انتشاراتی و چاپخانه ها کماکان دربست تحت نظارت دقیق آخوندان یا رسولان مورد اعتماد آنها ماند. وزارت ارشاد هم رفت پشت پرده قایم شد تا از همانجا نظارتش را اعمال کند.

 

۴ اقسام سانسور

در نهایت چون منع کامل نوشتن ممکن نبود به جایش سانسور برقرار شد. سانسور در ایران امروز اشکال مختلف دارد. گاه عریان و خشن مثل سوزاندن کتابخانه، مقوا کردن کتاب و کشتن نویسنده، گاه در لفافه و نرم مثل دادن سوبسید کاغذ به سر به راهان و پیش خرید کتاب از “خودی ها” و شکستن کمر سرکشان و “غیرخودی ها” با بالا بردن روز افزون بهای کاغذ و چاپ .

موضوع سانسور فقط خاص داخل نیست. رژیم ملایی نیک می داند که زبدۀ صاحب فکران و صاحبان قلم کشور که به خارج کوچ کرده است، همیشه می تواند موی دماغش بشود بنابراین مرتبأ در صدد پرداختن حق السکوت به آنهایی ست که اصولأ هم کمتر صدا را به اعتراض بلند می کنند. (پیش پاافتاده ترین رشوه ها در این زمینه چاپ و انتشار نوشتجات این حضرات است در نشریات داخلی و احیاناً چاپ کتابهایشان. در یک مورد یکی از انشأ نویسان فلسفه باف به ایران دعوت شد و حتی گذاشتند دستگاه نشری هم راه بیاندازد.)

آنهایی که به هیچ بهایی سکوت پیشه نمی کنند و آزادی خود و دیگران را به هیچ قیمتی نمی فروشند نه فقط اسم و رسم شان از کتاب های تاریخ ادبیات ایران زدوده شده، بلکه هدف زشت ترین و پست ترین تعرضات این رژیم قرار دارند. (یک کتاب تحقیقی ادبی که در دوران پیش از جمهوری اسلامی ۱۴ بار تجدید چاپ شده بود در این دوران اجازۀ پانزدهمین چاپ را دریافت نکرد چون قطعاتی از داستان های کوتاه یکی از نویسندگان ناسازگار با رژیم در آن نقل شده بود. یکی از مدافعین آزادی بیان ناهنجارترین دشنام ها را از وزیر ارشاد اخیرأ مستعفی تحویل گرفت چون از سلمان رشدی و تسلیمه نسرین دفاع کرده بود. مثال های دیگر با نتایجی بسیار تأثرانگیزتر: شنیدم که فرزانه تأئیدی، یکی از بهترین بازیگران سینما و تئاتر ما، به خاطر بازی در فیلم بدون دخترم هرگز در محاکمه ای غیابی محکوم به مرگ شده و می دانم که رضا مظلومان سردبیر نشریۀ ضدمذهبی «آزادگان» به دست رسولان جمهوری اسلامی ذبح اسلامی شده است….)

نمونه ای دیگر از سانسورهای ملایان اینکه این آقایان غالباً کوشیده اند و غالباً هم موفق شده اند که مانع از پخش برنامه هایی شوند که فرستنده های رادیویی و تلویزیونی ایرانیان در خارج از مرزهای ایران تهیه می کنند. این کار می دانیم که از نظر فنی مخارج بسیار سنگین بر می دارد ولی برای لطمه زدن به آزادی فکر و نظر و زبان هیچ هزینه ای در نظر آخوندها گزاف جلوه نمی کند.

 

۵ هنرمندان مطیع یا خودفروش

نیت حکومت برای بهتر نمودن خود و به طریقی بسط نوعی ادبیات و هنر اسلامی که نمونه های تهوع آورش را ما هم گاه به گاه در این طرف دنیا می بینیم و به الگوی آشنای رئالیسم سوسیالیستی قواره گرفته است، با مصرف مقداری از پترودلارهایی که هنوز به حساب خصوصی آخوندان ریخته نشده و البته به برکت اغوای تعدادی از قلمزنان و نقاشان و فیلمسازان، ممکن شده است.

استفاده از درآمد نفت و آرزوی آخوندان برای یافتن جایی در میان جامعۀ ملل آشکارتر از آن است که نیازی به بسط داشته باشد، اما همکاری نویسندگان با آخوندها که قاعدتاً نمی باید صورت بپذیرد، محتاج مختصر توضیحی است.

همکاری “مغلوب شدگان” با نیروی مسلط “فاتحان” در یک جامعه امر تازه و ناشناخته ای نیست. می توان رد این پدیده را در کشورهای مختلف و مراحل گوناگون تاریخ مشاهده کرد. در تاریخ معاصر نمونه های همکاری “هنرمندان” با رژیم هایی چون رژیم هیتلر در آلمان، فرانکو در اسپانیا، استالین در شوروی و حکومت ویشی در دوران اشغال نازی ها در فرانسه در تواریخ ثبت است.

متأسفانه ایران در این مورد استثنأ نیست. در حکومت شبه ملوک الطوایفی ملایان همۀ کسانی که شخصیتی شکل نیافته یا آرمان هایی متزلزل دارند مداوماً در پی اربابی می گردند تا تحت حمایت او به امرار معاش بپردازند و اگر بخت یاری کرد از نردبان ترقی اجتماعی هم پله ای بالا بروند.

جناح بندی در بین آخوندان حاکم بر ایران به مراتب متعددتر از آن دو گروه میانه رو و تندروست که بعضی از روزنامه نگاران ساده اندیش می کوشند ما را به آن متقاعد و سرگرم کنند. تعدّد این دسته بندی ها راه را برای بخشی از هنرمندان هموار کرده است تا با توسل به این یا آن گروه خدمات مورد نیاز را در مقابل مزد و مزایایی ارائه دهند. نه نحوۀ خدمت همه یکسان است و نه پاداش های دریافتی همه هم طراز. خدمات می تواند از خودسانسوری شروع شود و تا گفتن مجیز رژیم یا لا اقل سرکردۀ یکی از جناح ها پیش برود. پاداش ها از برخورداری از یک زندگی بی دردسر تا مزد و مواجب و جایزه و سفر به خارج به عنوان جعبه آینۀ تبلیغات رژیم آخوندی، درجات دارد.

برای آنکه به رسالت دسته های ارسالی از جمهوری اسلامی واقف شوید یک نمونه خدمتتان عرض می کنم. در زمان گردهمایی زنان در کنفرانس پکن که خانم ها از اقصی نقاط عالم به چین رفته بودند تا از کمبودها و گرفتاری هاشان بگویند، گروه فرستادۀ حکومت ملایی در این نشست شرکت کرد برای اینکه بگوید نه فقط زن در ایران اسلامی گرفتاری و کمبودی ندارد بلکه برای خوشبخت کردن دیگر زنان دنیا باید مرجع تقلید قرار بگیرد!

اینگونه همکاری های فعال با رژیم در انحصار آنهایی نیست که در داخل زندگی می کنند بلکه متأسفانه زندگی ایرانیانی را که در خارجند نیز آلوده است، به خصوص آن دسته ای که برای حفظ ارتباط با داخل مملکت و به منظور رفت و آمدهای بدون دغدغه به تمام قواعد و قوانین غیرقابل قبول و تحمیلی آن رژیم گردن نهاده اند و گویا این اوضاع را ناهنجار هم نمی بینند . از همین رو حق است که میان تبعیدیان واقعی و مهاجران و جهانگردان و مسافران گاه به گاه تفاوت اساسی قائل شد.

 

۶ صحنه پردازی و بزک بازار هنر

به حرف اصلی مان برگردیم:

این وضع و حال باسمه ای و نمایشی است که با زرق و برقی شدن در این سال های اخیر، فقط و فقط برای اهل منبر و عمامه مفید فایده بوده است ولی به عنوان تغییرات عمده و باز شدن جامعۀ ایرانی و رعایت حقوق شهروندان به شما عرضه می شود.

خلاصۀ این تغییرات و اصلاحات به شرح زیر است:

*جانشینی آخوندی اخمو با سیدی خندان

*گزینش تعدادی از قلمزنان دستچین شده برای انجام سفرهای کم و بیش آشکار تبلیغاتی

*جایزه دادن و بزرگداشت برگزار کردن به قصد تحبیب

*دعوت مرتب صاحب نامان خارجی عرصۀ فرهنگ محض برقراری و تحکیم مودت

*برگزاری نمایشگاه سالانۀ کتاب و انتشار آمارهای دهن پرکن

درمورد این آخری یکی از دوستان نویسنده برایم نوشته بود که از رمان و دیوان شعر و کتاب داستان در نمایشگاه خبر چندانی نیست ولی در یکی ۱۵۰۰ عنوان کتاب مذهبی عرضه شد و جزوۀ نماز در تیراژ ۵۰ میلیونی!

ازین ترفندها این حضرات در آستین فراوان دارند. یکی دیگر را هم خدمتتان عرض کنم. معممین اسلامی ساکن ایران گاه به گاه یکی از نوازندگان یا خوانندگان ایرانی را، که بیشترشان در خاک وطن دربندند و حق دادن کنسرت و خواندن در محافل عمومی را ندارند به یکی از ممالک اروپایی یا ایالات امریکایی روانه می کند که با یک تیر چند نشان زده باشد: هم عطش تبعیدیان را برای شنیدن موسیقی آشنای ملک شان برای زمانی فروبنشاند و در نتیجه از شدت عصیان در بدری شان بکاهد و دیگر اینکه ارز حاصل از هنرمندی های این خوانندگان و نوازندگان را که برای ادامۀ حیات رژیم لازم است به داخل بکشد و بالأخره اینکه باز نمایش دهند که رژیم هنرمند نوازست .

به اعتقاد من تنها دولت هایی که به فکر منافع آنی اقتصادی هستند تظاهر به قانع شدن مینمایند و این اوضاع و احوال را به حساب افزون شدن آزادی بیان و اندیشه در ایران می گذارند و در عالم چرتکه انداختن چنین محاسبه می کنند که نادیده گرفتن محرومیت ایرانیان از حقوق حقه شان برای به دست آوردن قراردادی پرآب و نان هزینۀ ناچیزی ست و روی کار آمدن رئیس جمهور تازه بهانۀ مناسبی برای توجیه این رفتار.

در اینجا هم مجدداً از شما تقاضا دارم که مثل بسیاری افسون این افسانۀ سراپا دروغ نشوید که در این اواخر بازارش گرم است. چهرۀ حکام فعلی که برای شما تازگی دارد برای هیچکدام ما ایرانی ها جدید نیست. همه از آغاز در ریختن شالودۀ این رژیم غیرانسانی سهیم بوده اند و در چند سال گذشته در راه تحکیم ولایت فقیه و جایگزینی قوانین بشری با دستورات خشن و مطرود مذهبی کوشیده اند و همه از آن به طرق مختلف بهره برده اند. آنها که مایلند خاتمی را رئیس جمهور مصلح بخوانند مگر بیزاری او را از آزادی و آزادیخواهی در زمان به فغان آمدن دانشجویان ندیدند؟ کسانی که می خواهند مهاجرانی را مدافع ارباب قلم بدانند طبعاً کتاب او را در تأیید فتوای قتل سلمان رشدی نخوانده اند.

 

۷ پایان

مایی که امروز در اینجا گرد آمده ایم ، مایی که برای آزادی اندیشه و بیان ارزشی والا قائلیم، مایی که کاملاً آگاهیم که هرکجای جهان اینگونه آزادی ها پایمال شود بشریت در کل و جمع از آن آسیب و زیان می بیند، گمراه و خام این تبلیغات نمی شویم . ما باید بدانیم و می دانیم که در سرزمین من، در جاییکه ابعاد اختناق و سانسور از چارچوب ممیزی های دوران تفتیش عقاید قرن شانزدهم اروپا فراتر رفته است، کلمۀ آزادی از هرچه معناست تهی شده است .

تا هنگامی که نویسندگان سرزمین من به هر کلامی در مظان اتهام کفرگویی و بدعتگزاری به سر می برند و با تنبیهات قرون وسطایی نفی بلد شدن و تازیانه خوردن در ملاء عام و زندانی شدن با بزه کاران و جانیان روبرویند، در ایران “آزادی نوشتن” عبارتی پوچ و بی معناست.

نویسنده ای که نباید از عشق سخن بگوید محکوم به خودسانسوری ست. نویسنده ای که باید از الگویی خاص پیروی کند محکوم به مبتذل گویی ست. نویسنده ای که ناگزیر به مداحی مذهب و مرامی باشد محکوم به دروغ پردازی ست. نویسنده ای که نتواند از جامعه اش انتقاد کند محکوم به مرگ بی آوایی ست.

ما برای رسوا کردن این رژیم به کمک شما فرهیختگان و دانشمندان که امروز در اینجا حاضرید، از هر خاک و ملکی که برخاسته اید، نیازمندیم تا چهرۀ واقعی غاصبین آزادیمان را به دنیا بنماییم.

استاندال گفته است: “رمان آیینه ای ست که در جادۀ اصلی زندگی ره می سپارد.”

ما نویسندگان ایرانی می خواهیم که این آیینه را صاف و شفاف در امتداد جاده به حرکت درآوریم تا با وفاداری و صداقت و امانت آنچه را بر جامعۀ ایرانی می گذرد بنماییم – همین و بس.

در این راه همراه ما بمانید.