بستن

رامين كامران: شنای ماهي آزاد

رامين كامران: شناي ماهي آزاد

مقدمه ای بر هزار بيشه

 

ماهی آزاد از اين رو «آزاد» خوانده می شود
كه بر خلاف جهت آب شنا می كند.

 

مهشيد اميرشاهی، گرچه نو جوانی را در ايران و دوران تحصيلات را در انگلستان گذرانده است و از اين دو فرهنگ گزيده ترينها را توشه برداشته، ولی به گمان من يگانگی و سرافرازيش با جهان فرهنگی و روشنفكرانۀ فرانسوی قرابت دارد. جهانی كه از بابت چهره های برجستۀ اديب روشنفكر بسيار غنی است و در عصر جديد نام آورانی چون زولا و مالرو و كامو را در دامان خود پرورده است. اما اگر من بخواهم از اين ميان موقعيت مهشيد اميرشاهی را به يكی از اين چهره ها مانند كنم اين شخص آندره ژيد خواهد بود. اول به اين دليل كه برای ژيد هميشه ادبيات در مقامی بالاتر از فعاليت روشنفكری قرار دارد و هم و غم اصلی او صرف آفرينش آثاری شده كه قاطعاً جزو كلاسيك های مدرن ادبيات فرانسه و جهان است. ديگر از اين جهت كه اعتبار روشنفكری ژيد زائدۀ هنر نويسندگی او نيست بل قابليتی است كه بر آن علاوه شده است. آخر اينكه ژيد هيچگاه در مواقع حساس تاريخی در پشت هنر پنهان نشده است و با شهامت و تيز بينی بسيار پا به ميدان مبارزه نهاده و مواضعی گاه بسيار مردم ناپسند اتخاذ كرده كه گذشت زمان بر درستی آنها صحه گذاشته است: چه در قضيه دريفوس، چه در مقابل كمونيسم، و چه به هنگام اشغال فرانسه.

اين خصايص، يعنی توجه اساسی به ادبيات و آفرينش آثار ماندگار، احساس مسؤليت و دخالت توأم با درايت و شجاعت در زمينۀ سياست و نيز واهمه نداشتن از غوغای عوام – چه در طرفداری از شاپور بختيار چه در دفاع از سلمان رشدی و چه در مبارزۀ بی امان با اسلامگرايان حاكم بر ايران – همه به عيان در حيات هنری و اجتماعی مهشيد اميرشاهی نيز پيداست و وی را در بين نويسندگان و روشنفكران معاصر ايران بی ترديد ممتاز می سازد.

موقعيت وی هم مديون هنر نويسندگی و درايت روشنفكری اوست و هم مرهون دليری و استقلال رأيش. گرچه وی از آغاز جوانی به صحنۀ ادبی و روشنفكری ايران گام نهاده است و با ديگر صاحب نامان اين دو زمينه مرتبط و محشور بوده، به هيچ يك از موج هایی كه محيط روشنفكری و ادبی ايران را از دهۀ 1340 به اين طرف درنورديده و بسياری را با خود به اين سو و آن سو كشيده، تن نداده است.

محيط هنری و روشنفكری ايران در سال های 1340 تا 1357 به دو گرايش متفاوت ولی همراه تقسيم شده بود: يكی چپگرایی، و دومی اسلامگرایی. چپگرایی كه ريشه دواندنش به سال های 1320 و فعاليت حزب توده باز می گشت، در طول زمان و تحت تأثير تحولات جنبش چپ در سراسر دنيا و از بين رفتن انحصار احزاب پيرو مسكو در نمايندگی طبقۀ كارگر و پيشتازی انقلابی، به چند شاخه تقسيم شده بود كه در عين تفاوت ها همگی مدعی مبارزه با سرمايه داری و كوشش در راه ايجاد جامعۀ بی طبقه و ديكتاتوری پرولتاريا بودند. اسلامگرایی هم از همين سال ها آغاز گشت، و به مرور و با وام گرفتن بسياری مفاهيم ماركسيستی از گروه اول، برای خويش جایی باز كرد و به سرعت در بين توليد كنندگان و به تبع مصرف كنندگان آثار قلمی، يعنی دانشجويان و طبقۀ متوسط، ريشه دواند. در جمع اين هر دو گرايش در مخالفت با حكومت و در تندروی انقلابی همراه بود و علی رغم داشتن ريشۀ متفاوت، از يك آبشخور فكری سيراب می شد كه مجموعۀ الگوهای فكری ماركسيستی و جهان سومی بود. اين گرايش های سياسی، به دليل تضييقاتی كه حكومت محمد رضا شاهی در راه ابراز عقايد سياسی ايجاد كرده بود، بيشتر در محيط ادبی انعكاس می يافت و معيارهای خويش را بر توليدات هنری تحميل می كرد. اكثريت قاطع آثار ادبی سال های 40 و 50 ايران متأثر از اين موضعگيريهای سياسی است و در بسياری موارد فقط بهانۀ عرضۀ آن.

مهشيد اميرشاهی در اين دوران كه تندروی انقلابی – با دو چهرۀ «سنتگرا» و «ترقيخواه» – آسانترين روش برای پيدا كردن شخصيت سياسی و مقبول افتادن در محيط ادبی بود از تن دادن به اين جريان كه بسياری را چون خاشاك به دنبال خود می كشيد، سر باز زد. شركت نكردن او در سياست بازی های سبك آن روزگار كه بسياری به قصد ترقی در عالم هنر و بعضی به سودای خودنمایی در ميدان تنگ سياست دوران انجام می دادند، انتخابی بی ابهام و سنجيده بود. بيان روشن اين انتخاب را می توان در مجموعۀ داستان های او جست. داستان هایی كه مطلقاً از معيارهای پذيرفتۀ محيط ادبی – روشنفكری آن زمان، كه ادبيات را جايگزين مبارزۀ سياسی و ابزار عرضۀ فكرهای قالبی در بارۀ جامعه و تاريخ كرده بود، تبعيت نمی كند و به همين دليل در عين بازتاب دادن حيات مردم ايران در دورانی معين از تاريخشان از كهنه شدن با گذشت اين دورۀ تاريخی در امان مانده است.

در اين دوران ابراز وجود و عقيدۀ سياسی در دو راه كلی خلاصه می شد: يا همراهی با حكومت و بهره وری از پشتيبانی دستگاه های رسمی، يا مخالفت انقلابی با اين حكومت و ارج ديدن در محافل روشنفكری. استقلال رأی مهشيد اميرشاهی در پس زدن اين دو راه و در بر گزيدن راه آفرينش اصيل ادبی هويدا گشت. اين انتخاب آگاهانه مستلزم صرفنظر كردن از تمام امتيازاتی بود كه جا گرفتن در يكی از اين دو گروه می توانست برايش به همراه بياورد. وی اعتقاد راسخ داشت كه آثار اصيل و موفق ادبی نيازی به اين قبيل بازار يابی ها ندارد و خود قادر است تا جای خويش را در بين طالبان هنر بيابد.

اولين موضعگيری قاطع و صريح او در زمينۀ سياست به انقلاب سال 1357 باز می گردد، به دوره ای كه مخالفت جريان های مسلط سياسی و روشنفكری با دستگاه حاكم صورتی عيان و خشونت آميز گرفته بود و همراهی و همگامی چپگرايان و اسلامگرايان هنوز به رقابت و دشمنی تبديل نشده بود. به دورانی كه سياست ديگر از حالت آذين آثار نويسندگان «متعهد و مسؤل» خارج شده بود و به امری حياتی تبديل گشته بود كه احساس مسؤليتی جدی می طلبيد.

اين موضعگيری درمقاله ای كه در بحبوحۀ انقلاب نوشته شد و صدر نشين مجموعۀ حاضر است، هويداست. مهشيد اميرشاهی با نوشتن اين مطلب، كه لحنی قاطع و گزنده دارد و از سبك های رايج ادبی-سياسی دوران تب و تاب انقلابی فرسنگ ها به دور است، مشخصاً موضعی سياسی اتخاذ كرد كه در جهت مخالف موضع اكثريت قريب به اتفاق روشنفكران آن روز قرار داشت.

او با اين مقاله، كه اهميت تاريخی آن بر هيچ كس پوشيده نيست، خط اساسی گرايش سياسی و طبعاً راه روشنفكری خويش را كه راه آزادی خواهی است به صراحت عرضه كرد. راهی كه در هياهوی انقلاب خواستار چندانی نداشت و گزينشش در حكم بريدن از پيروزمندان ديروز و پيروزمندان فردای انقلاب ايران و موضعگيری در برابر آنها بود. اين موضع گيری شجاعانه بی شك اعتباری، نه فقط برای شخص او بلكه برای همۀ روشنفكران ايرانی، به ارمغان داشت ولی در عين حال مستلزم صرف نظر كردن از تمامی امتيازاتی بود كه همرنگ شدن با عوام روشنفكران می توانست برای جويندگان سهل انگار قبول عام به همراه بياورد و طبعاً مترادف به جان خريدن دشمنی آنهایی شد كه سراسيمه به خدمت انقلاب شتافته بودند و هر كس را كه در اين راه گام نمی زد خائن می خواندند.

پس از اين نوبت سروری حكومت اسلامی رسيد و پراكنده شدن تدريجی اعوان و انصار انقلاب كه بيش از هر چيز فريب رؤياهای خويش را خورده بودند و تاوان اين فريب خوردگی را از تاريخ می طلبيدند تا انقلابی را كه به زعم آنان منحرف گشته بود به كسانی كه خود را مالكان اصلی اش می شمردند بازگرداند. در اين دوران مهشيد اميرشاهی، كه راه تبعيد و مبارزه را برگزيده بود، همچنان بر منحرف بودن اين انقلاب و نه منحرف شدنش، پای فشرد و كوشيد تا به اتكای به اين واقعيت كه انقلاب اسلامی واروی انقلاب مشروطيت – يعنی واروی آزاديخواهی و تجدد خواهی در تاريخ معاصر ايران – است لزوم دل كندن از خاطرۀ انقلاب اسلامی و بازگشت به آرمان های دمكراسی را به همگان ياد آور شود.

آزادی تبعيد از خود شكلی ندارد و هر كس كه اين راه را برگزيده بايد خود به اين آزادی معنا و شكل بدهد. مهشيد اميرشاهی به آزادی در تبعيد يافتۀ خود با تشديد فعاليت ادبی و مبارزۀ سياسی معنا داد. وی از موهبت آزادی، كه به بهای بسيار گران ترك كشور نصيبش شده بود، نهايت استفاده را كرد. نه برای خود نمایی كه بسيار باب است و بسياری را به دام گفتن سخنان مقبول نشريات و برخی «متخصصان» فرنگی می اندازد تا با هر گردش باد ميدان سياست و جا به جایی مدهای روز سخنان جديدی تحويل بدهند، بل به قصد كوشش خستگی ناپذير در راه آزادی ايران. از اين بابت رفتار او شايسته بود كه سرمشق شود، هر چند در عمل و در اين آشفته بازار تبعيد بسياری به جای اينكه سرمشقش قرار بدهند فقط كوشيده اند تا از روی دستش بنويسند.

بخش عمده ای از كوشش های اين دوره از حيات روشنفكری مهشيد اميرشاهی، به دليل همكاری دائم با نهضت مقاومتی كه زنده ياد شاپور بختيار در تبعيد بنيان نهاده بود، در قالبی جمعی انجام گشت و دچار محدوديت های اين قبيل كوشش ها شد: ريختن قابليت و زحمات شخصی در ظرف مشترك سازمان و نشريات و راديوهای گروه سياسی و پذيرفتن بی نامی و گاه نامأجوری و بی عاقبتی اين زحمات.

دوران پس از انقلاب دورۀ هنرنمایی اسلام هم شد كه به ضرب خشونت حكم خويش را در همه جا و از جمله ذهن مدعيان مخالفت روان كرد. حكمی كه با قيافۀ حق به جانب و با بهانه هایی از قبيل «مسلمان بودن اكثريت مردم» و با وحشت از خاطرۀ انقلاب و در حقيقت به دليل هراس از بركشيدگان انقلاب كه از ابراز هيچ خشونتی در حق مخالفان خويش ابا نداشته و ندارند، عرضه می شد و می شود. در دوران اخير شاخص اصلی گفتار ادبی- روشنفكری در داخل كشور تأكيد بر لزوم جداكردن هنر از سياست بوده و در خارج احتراز صريح يا ضمنی از پرداختن به مذهب. در هر دو سو قرار بر واگذاشتن تعيين حدود بايد و نبايدهای مذهب و طبعاً آزادی افراد است به اختيار كارگردانان بزرگ و كوچك حكومت اسلامی و حداكثر بزرگ كردن كسانی كه محض جلب مشتری به گفتار مذهبی خويش چاشنی آزاديخواهی می زنند تا مثل دارویی كه در روكش شكرين پوشيده شده راحت از گلوی همگان پايين برود.

در اين مورد نيز مهشيد اميرشاهی از اكثريت روشنفكران ايران مانده و خارجه نشين متمايز بود و ماند. انگشت گذاشتن دقيق و دليرانۀ او بر مشكل اصلی سياسی و اجتماعی امروز ايرانيان كه همان دخالت مذهب است در سياست و نيز طرفداری وی از برقراری حكومت لائيك در ايران كه با مخالفت قاطع عليه درازدستی های مذهب به شئون مختلف زندگانی مردم ايران، اعم از مسلمان و غيرمسلمان، همراه بوده است در دفاع از سلمان رشدی و نگارش اعلاميه طرفداری از وی، كه توسط تعداد قابل توجهی از صاحب نامان زمينه های دانش و سياست و هنر ايران در خارج از كشور امضاء شد، تبلور يافت.

اگر در اوان انقلاب منظور وی رساندن ندای آزاديخواهی به گوش مردم انقلاب زدۀ ايران بود در اينجا هدفش شستن دست مردم ايران از يكی از خفت بارترين مانورهای تروريستی حكومت اسلامی بود. انجام اين حركت در بين روشنفكران ايران در درجۀ اول مديون شهامت و اعتبار روشنفكری مهشيد اميرشاهی بود، اعتباری كه ريشه در مبارزات وی داشت و به او امكان داد تا كسانی را كه به آزادی عقيده و بيان مؤمن بودند از افق های مختلف سياسی گرد متنی واحد جمع كند.

انعكاس جهانی اين اعلاميه به مهشيد اميرشاهی فرصت داد تا در مجامع و نشريات گوناگون به عرضۀ نظرات روشنفكران ايرانی بپردازد و صدای آزاديخواهی مردم ايران را به گوش جهانيان برساند. جانبداری از تسليمه نسرين، قربانی ديگر تعصب مذهبی نيز دنبالۀ منطقی اين وجه از مبارزات او بود و به همين دليل از وی، كه خود يكی از مؤسسان كميتۀ فرانسوی دفاع از رشدی بود، دعوت شد تا عضويت در كميتۀ فرانسوی دفاع از نسرين را هم بپذيرد. اتخاذ موضع قاطع به نفع نشريه «فاراد» و مقالۀ تكان دهنده اش به مناسبت ترور شاد روان رضا مظلومان به دست رسولان جمهوری اسلامی، نشانگر ثبات قدم و بی پرواييش در اين راه بود.

طبعاً اين آزادگی و استقلال شخصيت و رأی مهشيد اميرشاهی نه مطبوع طبع حاسدانی است كه هميشه در مقابل كارهای پر ارزش تنگ چشمند و نه مطبوع طبع كسانی كه در پی عوام می روند و در پشت جمع پنهان می شوند و مدعی وكالت تسخيری ديگران هستند.

ولی اين افراد چه بخواهند و چه نخواهند در هر كجا كه سخن از مبارزه يا ادبيات در ميان باشد نام مهشيد اميرشاهی در صدر ثبت است. مسكوت گذاشتن نام وی در اين زمينه ها از قدر او نمی كاهد بلكه فقط حقارت مقلدان تهی دست او را عرضه می كند.

مهشيد اميرشاهی از دسته بندی های متعارف به دور است، نه اهل باندبازی های رايج است و نه سودای گردآوری مرده و مداح دارد و بالطبع در كسانی هم كه از اين راه ها به گذران حيات هنری و روشنفكری خود مشغولند به ديدۀ تحقير می نگرد و از طرف شدن با رياكارانی كه به بهای آزادی و آبروی ديگران برای خود كسب اعتبار می كنند، ابا ندارد. وی حتی هرگز نخواسته است از زن بودن خود برای جا باز كردن در گروه های فمينيستی، كه آنهم به نوبۀ خود كاری بسيار معمول است، بهره برداری كند و از آنها يارانۀ اعتبار و شهرت بگيرد. چون كوچكترين تمايلی به زنانه- مردانه كردن جامعه، ادب و يا سياست ندارد. به هر حال او به حق اعتقاد دارد كه زنی برجسته و كارآمد بودن بيشتر به احقاق اعتبار زنان مدد می رساند تا شعار پراكنی و پيروی از افكار قالبی. او به نقاط قدرت خويش بسيار آگاه تر از آن است كه به بي مايگان باج برابری بدهد و يا با تشبث و تظاهر به دوستی از زهر حسادت كسی بكاهد، چنانكه بسياری می كنند. وی بر عكس، گاه فقط با رفتار بی كلام و بسا اوقات با كلامی كه طنز نيشش را صد چندان می كند مدعيان بی لياقت را بر سر جايشان می نشاند. اين سخن هانری دومونترلان، نويسندۀ شهير فرانسوی، كه دوستيابی را مشغلۀ كاسبكاران می شمرد و دشمنتراشی را مشغوليت بزرگان، در حق وی كاملاً صدق می كند.

در جمع بايد گفت كه اگر تقليد را بهترين نشانۀ قدرشناسی بشماريم، چنانكه فرانسويان می شمرند، مهشيد اميرشاهی قدر بسيار ديده است اما اگر حقشناسی را مترادف قدرشناسی بدانيم، چنانكه ايرانيان می دانند، وی هيچگاه، عليرغم انجام كارهایی كه هر كدامش برای سربلندی يك عمر كافيست، قدری را كه سزاوار و شايستۀ آن بوده نديده است.

«هزار بيشه» به نيت شناساندن هر چه بيشتر چهرۀ اجتماعی مهشيد اميرشاهی تدوين شده است و گزيده ای است از مقالات، سخنرانی ها، مصاحبه ها و نقدهای وی در تبعيد. فقط مقالۀ اول به دوران قبل از تبعيد نويسنده باز می گردد ولی در جای خود حكم انگشت اشاره ای را دارد كه خواننده را به نوشته های بعدی راهبری می كند.

شكل فعلی مجموعۀ حاضر زاييدۀ تأثير چند عامل مختلف است:

حجم محدود كتاب اجبار گزينش را ايجاب می كرد، زيرا فراوانی مقالات و سخنرانی ها و… امكان گرد آوردن همه شان را در يك مجلد نمی داد. گفتارهای راديویی،كه اميد است در آينده به صورت كتابی جداگانه منتشر شود، يكسره كنار گذاشته شد. سه زبانه بودن مجموعه معلول موقعيت تبعيد است و به دليل پيچيدگی و طولانی بودن كار ترجمه، زبان اصلی در همۀ موارد حفظ شد. ضميمه كردن مصاحبه هایی كه در اصل به زبان انگليسی انجام شده و سپس در نشريات ايتاليایی و اسپانيایی و هلندی زبان به چاپ رسيده، به دليل در اختيار نداشتن نوارهای اصلی ميسر نشد. ديگر مصاحبه ها همه از روی نوارهای اصلی پياده شد. به قصد احتراز از تكرار و طول كلام، از درج بيشتر مقدمه ها و معرفی های آغاز مصاحبه ها صرف نظر شد متأسفانه نوار برخی ديگر از مصاحبه ها و سخنرانی های بسيار جالب، از جمله سخنرانی مربوط به حافظ، در دانشگاه هاروارد، و سخنرانی مربوط به تسليمه نسرين، با حضور خود وی در مركز فرهنگی ژرژ پمپيدو، موجود نبود. گم شدن دستنوشتۀ سخنرانی اول و فی البداهه بودن دومی امكان اضافه كردنشان را به اين مجموعه منتفی ساخت. از آوردن پرسش و پاسخ آخر سخنرانی ها، عليرغم شيرينی آنها، به دليل معيوب بودن صدابرداری صرف نظر شد. مقالات مجموعه يكدست و برخی تكرارهای آنها حذف شد. كوشش شد كه در اين مجموعه از انواع فعاليت های قلمی و سخنی مهشيد اميرشاهی، خارج از آثار ادبی مطلق او، نمونه ای بيايد. در نتيجه در «هزار بيشه» كفۀ سياست بر ادب می چربد. عامل ديگری هم كه در دادن شكل نهایی بر مجموعه تأثير داشت تأكيد بر فضل تقدم مهشيد اميرشاهی در عرضۀ برخی مطالب و طرح برخی مضامين بود كه امروز به تقليد از او سكۀ رايج شده است.

دليل اينكه بيشتر نطق های ايراد شده به زبان فرانسه مربوط به قضيه رشدی است اول اهميت بارز خود موضوع است و ديگر اينكه مهشيد اميرشاهی به دليل شركت در بنيانگذاری كميتۀ فرانسوی دفاع از رشدی و عضويت بسيار فعال در اين كميته به دفعات به سخنرانی و مصاحبه به اين منظور دعوت شده است ولی هميشه از اين فرصت ها نه فقط برای طرح مسئلۀ رشدی بلكه برای پرداختن به موقعيت ايران و ايرانيان استفاده كرده است.

اين توضيح كوتاه نيز لازم است كه مقالات پر طنز «دخت دخو» تنها مورد استفادۀ مهشيد اميرشاهی از نام مستعار است. داشتن نسب قزوينی و پيروی از سبك علی اكبر دهخدا در «چرند و پرند»هایی كه در صدر مشروطيت منتشر می شد، تنها دلايل برگزيدن اين اسم قلمی است.

نقدها و مقاله ها نمونۀ نثر نوشتاری مهشيد اميرشاهی است، با مشخصاتی كه از اين نثر می شناسيم: دقت نظر، صراحت لهجه و شيرينی قلم. مصاحبه ها و سخنرانی ها نمونه های نثر گفتاری اوست. آنهایی كه مهشيد اميرشاهی را از نزديك ديده اند يا در مجالس قصه خوانی و يا سخنرانی وی حضور داشته اند به تسلط وی بر گفتار و درخشش طنز فی البداهۀ او آگاهند. رد اين طنز در مصاحبه ها و سخنرانی ها كاملاً ديده می شود، ولی هيچ كدام از اين متون نه قادر است رابطۀ او را با شنوندگان و نه واكنش هایی را كه در آنان برمی انگيزد نشان بدهد. نقل پرسش و پاسخ ها هم، كه می توانست قدری از اين كمبود بكاهد، متأسفانه، به دليلی كه بالاتر آمد، ممكن نبود.

ابتدا قرار بودكه انتشار اين مجموعه توسط خانم امين و از سوی «بنياد پژوهش های زنان ايران» انجام بگيرد ولی اين امر به دلايلی صورت نگرفت. نسخه ای هم كه توسط اين بنياد نزد ناشری در آمريكا به امانت گذاشته شده بود، به رغم درخواست های مكرر نويسنده، به دست ما نرسيد. به همۀ اين دلايل و چندی ديگر كار انتشار اين مجموعۀ سه زبانه كه به هر صورت حروفچينی و صفحه بندی اش مشكلاتی بيش از معمول داشت، بسيار به درازا كشيد. حال كه كل مشكلات از سر راه برداشته شده و كتاب از طرف «نشر باران» به دست خوانندگان می رسد، اميد است كه فرصتی باشد تا چهرۀ سياسی مهشيد اميرشاهی نيز مانند چهرۀ ادبی وی از ورای فعاليت هایی كه بيست سال به طول انجاميده شناخته شود و انعكاس استقلال رأی و حقيقت جویی وی كه در آثار ادبی اش به نوعی ديگر بروز دارد در آثار سياسيش نيز به عيان ديده شود و رد توجهش به مردم، به عنوان افرادی كه تك تك آنها شايستۀ اعتنايند و نه تودۀ بيشكلی كه بردن نامش به كار تزيين خطابه و شعار می آيد، پی گيری شود.