بستن

بخشهایی از«مهشید امیر‌شاهی: نویسنده‌ای در تبعید»

 ما به بحث هایی که در داخل ایران در بارۀ آثار خانم امیرشاهی طرح میشود دسترسی نداریم. این متن را اخیراَ دوستان از تارنمای دیگر هموطنان انتخاب کرده اند و به ما رسانده اند

 

نوشتۀ مریم دهکردی

نقل از سایت “نبشت”

اردیبهشت 1394

نامش را اول بار از دوست نویسنده‌ای شنیدم که خیلی جوانتر از من بود. نشسته بودیم توی کافه‌ای در یکی از فرعی‌های ولیعصر که فرهاد رو کرد به من و گفت: «از مهشید امیرشاهی چیزی خوندی؟» در جوابش هزار و یک دلیل آوردم که نخوانده‌ام و چرا. گذشت تا آن که در یک داستان‌خوانی رادیویی که قصه‌ها روی سی دی ضبط شده بود، داستانی شنیدم به نام «سار بی بی خانم» وقتی قصه تمام شد من مبهوت صدا و لحن نویسنده مانده بودم. نام نویسنده: « مهشید امیرشاهی» و این آغاز ماجرا بود.

مهشید امیرشاهی در دهۀ چهل و زمانی که در انتشارات فرانکلین کار می‌کرد، به عنوان نویسنده مورد توجه قرار گرفت. او با حلقۀ ادبی ایران در ارتباط بود، اما خود را مقید به تبعیت از قوانین نوشتن در آن دوران نمی‌کرد. بررسی آثارش نشان می‌دهد که او سبکی مستقل از نویسندگان مطرح آن دوران اعم از زن و مرد برگزید. مجموعۀ داستانهای کوتاهش پر است از طنزی که قادر است قالب‌های معمول را بشکند و هر چیز جدی را به شوخی بگیرد. ذات قصه‌گوی مهشید امیرشاهی در داستانهایش، باعث می‌شود وقت خواندنشان حتی برای لحظه‌ای احساس کسالت نکنید. در داستانهایش از گویش‌های محلی استفاده کرده است و البته ساختار شکنی‌های کم نظیری دارد که او را از سایر نویسنده‌های هم‌دوره‌اش متمایز می‌کند. او اولین زن نویسندۀ ایرانی است که در یکی از داستانهای کوتاه منتشر شده‌اش در دهۀ چهل عشق بازی زنی میانسال و پسری جوان را در فضای عمومی یک کوپۀ قطار تصویر کرده است (داستان “خرمشهر-تهران” از مجموعۀ “سار بی بی خانم”)، آن هم در دورانی که نویسندگان زن در حال خلق شخصیت‌های منفعل و روبه زوال، حتی در بهترین داستانهایشان بودند.

آنچه که در داستانهای مهشید امیرشاهی مهم است، روح جاری دوران در آنهاست. قصه می‌تواند در یک فضای ساختگی باشد یا روایتی رئال با مکان‌ها و فضاهای واقعی.

روزهای خوش جوانی او در تهران با انقلاب ۵۷ دستخوش تغییری شگرف می‌شود. در پیشگفتار کتاب «در حضر» این تغییر و شیدایی و نگاه پرسشگر نویسنده به تحولات ایران اینگونه بیان می‌شود:

«همه چون من در حیرتند؟ چون من سرگردان؟ چون من بیمار؟ همه در جدالند؟ در پرس و جو؟ در تکاپو؟ یا فقط منم که شبم در بیداری می‌گذرد و روزم در کابوس؟ منم تنها که در دیارم غریبم و در میان یاران غیر؟ تنها زندیق منم در مجلس زاهدان؟ تنها اسیر در جمع آزادان؟ تنها ایرانی در محفل مسلمانان؟ مخالف انقلاب بین انقلاب زدگان، تنها منم؟» (پیشگفتار “در حضر”، ص۲).

او شجاعانه در صف مخالفان انقلاب می‌ایستد و مقاله‌ای در دفاع از نخست وزیری شاپور بختیار می‌نویسد اما در برابر شور و شعف موافقان این اتفاق راه به جایی نمی‌برد.

در کتاب «در حضر»  و روایت‌های آن روزها،  طعم حسرت و افسوس را می‌شود چشید. در خلال حسرت‌ها، تصویرسازی‌ها‌ی کتاب مثل باز کردن دری به خانه‌های شخصیت هاست و البته آدمهای آشنای این کتاب را نویسنده به گونه‌ای تصویر می‌کند که امروز پس از سی و شش سال کسی که آنها را نمی‌شناسد هم می‌تواند به یادشان بیاورد.

«خمینی از زیر ابروهای سگرمه خورده، با چشمهای نافذ، بی آن که سرش را تکان بدهد، لحظه‌ای کوتاه جمعیت را نگاه می‌کند. بعد آهسته دامن عبا را بر می‌چیند و از پلکان پائین می‌آید. یکی از خدمۀ هواپیما بدنش را ستون او می‌کند و پله پله پائینش می‌آورد. هشت نفر از اعضای جبهۀ ملی در پای هواپیما به انتظار او ایستاده اند ـ بسیار دست به سینه تر از وزرائی که به دربار شرفیاب می‌شدند. خمینی نه با کسی دست می‌دهد، نه حرف می‌زند، نه نگاه می‌کند، در صورتش مثل پوکربازان حرفه‌ای هیچ احساسی منعکس نیست. نه تعجب، نه امتنان، نه تزلزل، نه شادی، نه هیجان… یک لحظۀ کوتاه دوربین روی سنجابی می‌رود، سنجابی کلاه پوستی برسردارد و تسبیحی در دست می‌گرداند. خبرنگاران ایرانی و خارجی به فارسی و فرانسه و انگلیسی از او سئوالهائی می‌کنند. چنان مشعوف و مسرور است که به هیچ زبانی درست حرف نمی‌زند.» (“در حضر” ص۱۴۲)

«در سفر» اما مجموعه ایست پر از دلگیری ودوری و دلتنگی. راوی به سفر آمده و ناچار شده بماند. عاجز و بلاتکلیف و هراسیده.

« تبعید فقط در لحظاتی جلوۀ کاملش را دارد و هیچ واقعه‌ای بیش از مرگ یک تبعیدی دیگر بقیه تبعیدیان را به فکر غربت نمی‌اندازد. به فکر زندگی در غربت و مردن در غربت» (“در سفر” ص۱۲)

تلخی در این کتاب تمام عیار است و راوی تلاش می‌کند تصویری بسازد از مهاجرانی که خواسته یا ناخواسته دیگر مهری به هم ندارند.

پس از این دو اثر مهمترین اتفاق زندگی مهشید امیرشاهی انتشار رمان چهار پارۀ «مادران و دختران» است در یک عزلت نشینی طولانی.

پارۀ اول با عنوان «عروسی عباس خان» به گفتۀ نویسنده به طرز حیرت آوری در زمان کوتاهی تمام شده است. کتابی با بیست فصل که در بیست شب آن را نوشته است. اندیشیدن بسیار به طرح رمان، تحقیق گسترده در بارۀ دوران، زبان ، فضا و شیوۀ زندگی، کتابی با پس زمینۀ تاریخی که از مشروطه تا پس از انقلاب ۵۷ سرگذشت ۵ نسل از یک خانوادۀ قزوینی را روایت می‌کند – روایتی فضا محور که نشان میدهد امیرشاهی یک توصیف گر چیره دست است.

پارۀ دوم کتاب با عنوان «دده قدم خیر» جز فضا سازی، سرشار است از تصنیف‌های مشهور آن دوران و گویش قزوینی. امیرشاهی که پیشتردر داستانهایش از لهجه‌های کرمانی ، اصفهانی و گیلکی استفاده کرده به واسطۀ اجداد قزوینیش و آشنایی با لحن و لهجۀ آنها روایت شیرینی را برای خواننده اش آغاز می‌کند.

پارۀ سوم کتاب با عنوان «ماه عسل شهربانو» در دهۀ چهل شمسی می‌گذرد و چقدر شهربانوی جوان قصه شبیه به خود مهشید امیرشاهی است.

پارۀ چهارم رمان یا «حدیث نفس مهر اولیا» به راستی جادوی ادبیات را زنده می‌کند. یک رابطۀ بی نظیر میان تاریخ، خاطره و قصه که نگارشش هفت سال طول کشیده است. مهر اولیا زنی است پا به سن گذاشته که در غربت زندگی می‌کند – با آلزایمر درگیر و گیج در میان خاطرات کودکی و غریبی در غربت…

تصویری که هیچ دلم نمی‌خواهد به آیندۀ امیرشاهی نزدیکش بدانم گرچه او خود می‌گوید همۀ اِلِمانهای زوال و پیری را از خودش برداشته و به مهر اولیا داده است.