محمد جلالی چیمه(م.سحر)
شنبه 16 فوریه 2013
تالار دانشگاه سوربن
سلام و درود می فرستم به دوستان و حضار محترم و حضورشان را خوش آمد می گویم.
پیش از هرچیز ، خوشحالم از این که به همت دوستان عزیز فرصتی فراهم شده که در پاریس و در این تالار زیبا ، تاریخی و شکوهمند دانشگاه سوربن، در کنار خانم مهشید امیرشاهی باشیم و از او و در بارهء او بشنویم و بخصوص پای سخنان او بنشینیم وبه قصه ها و حکایت های زیبا و نغز و رسایی گوش فرادهیم که به شیوهء خاصِ ایشان ، بابیانی بس هنرمندانه و گیرا روایت می شوند و همواره ذهن و ضمیر خوانندگان یا شنوندگان فارسی زبان را بر بال خیال می نشانند و به سرزمین یادها می برند و در زوایای رنگارنگ و پر پیچ و خم جامعهء ایران ـ از روزگاران سپری شدهء مادربزرگ ها تا همین امروز ، یعنی دوران فرزندان ونوادگان و نبیره ها ـ می گردانند ، و همواره خوانندگان (ودر اینجا شنوندگان) روایت خود را به درک لذتی می رسانند که فراهم آوردن آن تنها از هنر نویسندگی و از نویسنده ای هنرمند وآگاه و توانا ساخته است.
تا یکی دو سال پیش من به طور پراکنده مطالبی و قصه هایی از ایشان خوانده بودم یا شنیده بودم (در ویدئو یا پیام صوتی) اما متأسفانه فرصت فراهم نشده بود و بخت یاری نکرده بود تا دوکتاب بسیار مهم ایشان یعنی «درحضر» و «در سفر» را بخوانم.
این فرصت پیش آمد و چه شانس بزرگی بود و چه افسوسی !
شانس ، ازین بابت که کتاب ها خوانده و بهرهء فراوان برده شد و افسوس از این که زود تر از این ها با آثار اصلی این نویسندهء توانا ، هنرمند ، فارسی شناس و مسلط بر زبان و به ویژه دانا و به قول فرنگی ها سرشار از Sagesse و روشن بینی و خردمندی و تیزنگری و حقیقت گویی ی شجاعانه آشنا نشده بودم.
به هرحال ، به حُکم آن که: ماهی را هروقت که از آب بگیرند ، تازه است ، پس از خواندن آن هردو کتاب (درحضر و در سفر) ، به تعویق انداختن مطالعهء کتاب های دیگر ایشان را در حقّ خود ، شرط ِ مروّت ندانستم و تور ماهیگیری را به صید کتاب های تازه تر ایشان رها کردم و این بار نه ماهی ، که چهار مروارید درخشنده و پربهای ادبیات معاصر فارسی را به دست آوردم و خواندن آغاز کردم و دست از طلب برنداشتم تا کام من برآمد و هرچهار جلد کتاب های جدید تر او یعنی کتاب مادران و دختران را که با «عروسی عباس خان» آغاز می شد با شوق و لذتی وصف ناپذیر خواندم.
درباره خانم امیرشاهی و آثار ایشان بسیاری از ایرانیان اهل ادب و ذوق سخن گفته اند و دوست عزیزمان جناب برومند هم در اینجا به خوبی بیان کردند.
تا آنجا که به من مربوط می شود ، بیرون از تعارفات معمولاً رایج میان ما ایرانیان ـ که هرگز اهل آن نبوده ام ـ می توانم و می باید بگویم که با نویسنده ای روبرو شده ام هنرمند که زبان فارسی و نثر او بسیار شیوا و اعلاست ، از طنز قوی برخوردار است و به واژگان و اصطلاحاتی احاطه و دسترسی دارد که خیلی از ما مردمان امروزی، آنها را به فراموشی سپرده ایم یا در ناخود آگاه فردی و جمعی خود انبار کرده ایم و او آنها را بسیار به جا و درست و با هنرمندی تمام در قصه هایش به کار می برد.
قدرت او در توصیف فضا ها و روابط و زندگی هایی که از زیر غبار خاطرات بیرون آورده شده و جلا داده شده اند ، آنچنان است که او را در میان نویسندگان معاصر ایران از جایگاه منحصر به فردی برخوردار می سازد.
افزون برهمهء این ها اندیشه و فکر او و عشق کم نظیر او به آن سرزمین و به آن آب و خاک و به فرهنگ ایران و زبان فارسی و به آزادی ست که در سطر سطر نوشته های او موج می زنند و این خود ویژگی بسیار مهم و ارزنده ای ست که به ویژه در این این ایام مثل سیمرغ و کیمیا نادر و کمیاب است.
زیرا بسیاری از نویسندگان ، آنچنان غرق در نوشتن آثار تجربی و لابراتواری و آنچنان نگران رعایت و تقلید تکنیک های نورسیدهء و فرم های بازار ادبیات جهانی و گرفتار تمرین استیل و سرمشق از روی دست ِ نویسندگان غیر ایرانی هستند که غالباً ازاین گونه ارزش های اساسی و مهم که بایسته و ضروری ادبیات زندهء یک ملت است غافل می مانند.
مهشید امیرشاهی نویسندهء محبوب و هنرمند و خرد ورزِ آگاه و شجاع ماست و در اینجا اجازه می خواهم که سخنانم را (مثل آخوند ها ) با یک دعا به پایان ببرم.
البته این دعا بیشتراز آن که در حق خانم امیرشاهی باشد ، درحق ایرانیان و فارسی زبانان جهان خواهد بود و آن دعا این است که :
امیدوار چنانم که هیچ ایرانی و هیچ فارسی زبان فرهنگ دوست و اهل کتاب آثار مهشید امیر شاهی را نخوانده از دنیا نرود. آمین!
(مقصودم از اهل کتاب ، اهل ذمه گان و جزیه پردازان نیست البته !
و حالا بعضی ها که اهل کلک هستند ،خیال نکنند اگر آثار مهشید را نخوانند حتما عزراییل به سراغشان نخواهد آمد و عمر جاودانه خواهند داشت!!).
امیدوارم که مهشید امیرشاهی سالها سرزنده و پرتوان تر از همیشه برای ما بنویسند، زیرا قلمی که به دست دارند ، جواهری ست کم یاب که برازندهء دستان هنرمند آگاه و شجاعی چون اوست و در پنجه های اوست که چنین به رقص درمی آید و اینهمه نقش نگارین از زندگی پیشینیان و امروزیان ما را در برابر ما مصوّر می کند . درود بر او!
و اینها که گفتم مقدمه ای بود برای آن که برای شما شعری بخوانم :
حقیقت آن است که پس از پایان بردن مطالعه کتاب های او که بی وقفه خوانده شدند ، نمی توانستم احساس خود را ازبهره ای و لذتی که برده بودم بیان نکنم و چنین بود که این شعر را نوشتم که از آثار او و به ویژه از دو اثر نخستینش (در حضر و در سفر ) الهام گرفته ام و همراه باسپاس هایم به خاطر آثار ارجمندی که آفریده است ، برای مهشید امیر شاهی فرستادم .
قصۀ تلخ
برای مهشید امیرشاهی و قلم ِ دانا و شجاع و شیوایش
که سرگذشت این تباهی را به زیبایی ی تمام برای ما تصویر کرده است.
نام خِرَد را ز دفتر زدودیم
در بر سپاه ِ تباهی گشودیم
دین، دانه افکند و در کام ِ ظلمت
با آز ِ این دانه ، دام آزمودیم
زانسان که پیران ربودندمان عقل
ما نیز عقل از جوانان ربودیم
بادِ بهشتی دروغین ، چنان زد
برما ، که آتش برآتش فزودیم
تاریخمان واپس افکند و ماندیم
مهجور از آن کاروانی که بودیم
حالی بر این عرصه ، یا نیم سوزی
یا تلِ خاکستری ، غرق ِ دودیم
زینسان که دشمن به ما سرفرازد
ما پیش ِ تاریخ ، سر درفرودیم
محسود ِ وَحشیم و در قعرِ ویران
محصور ِ اصحاب ِ کور و کبودیم
ما پیش ِ تاریخ ، خواریم زیراک
این حاصل از کِشته ی خود دُرودیم
وین تلخ و ناگفتنی قصه را نیز
از قصّه گوی ندامت شنودیم
م.سحر
پاریس ــ 14/12/2011