بستن

ملایان و طالبان: دو رژیم اشغالگر

در مبارزات سیاسی، برای همه و در همه جا، اصل شناختن دشمن است و یافتن متحد فرع – البته جز برای ایرانیان و در تبعید، كه دو دهه است وقتشان فقط در یارگیری های توأم با قهر و آشتی می گذرد و هر بار كه شرایط و زمینه آمادۀ بهره برداری سیاسی است گویی دشمن باید روز از نو روزی از نو به آنها معرفی شود!

 

دُرفشانی های سردمداران رژیم آخوندی پس از حادثۀ مركز تجارت جهانی و وزارت دفاع امریكا و واكنش مدعیان مبارزه با آن سردمداران در مقابل این تهاجم، به صدا و انعكاس صدا می ماند – چنان با یكدیگر مشابه است كه آدمی بی اختیار از خود می پرسد پس دعوا سر چیست؟ و اختلاف این ها در كجاست؟ چون هر دو دسته به پیوستن جمهوری اسلامی به جرگۀ مبارزان علیه تروریسم اظهار تمایل می كند، ایراد هر دو دسته در درجۀ اول متوجه امریكا و سیاست گذشتۀ اوست، هر دو دسته به جهانیان درس مدارا و رعایت انصاف می دهد، هر دو دسته خود را مكلّف به حفظ نوامیس اسلام می داند!

 

گرچه، به گمان من، پیوستن جمهوری اسلامی به مبارزان علیه اعمال تروریستی همانقدر موجه است كه شركت ال كاپون در قانونگذاری علیه گروه های مافیایی، و ایراد گرفتنش به مظالم امریكا همانقدر وارد كه ایراد روباه به ترشی انگور، و هشدارش در رعایت انصاف همانقدر منصفانه كه احكام دادگاه  بلخ، و كفالتش برای حفظ نوامیس اسلام همانقدر معتبر كه ادعای سروریش بر ایرانیان، معهذا معتقدم كه راهش را درست انتخاب كرده است و همۀ این تشبثات را به منظور ابقای خود می كند – اما مخالفین چرا؟ آنها از تكرار پژواك گونۀ این سخنان چه طرفی می بندند؟

 

نتیجۀ آشكار این سخنان طوطی وار اینكه: به جای رو كردن دست دشمن در دست او بازی می كنند؛ به جای عرضۀ تحلیلی درست به دادن شعارهای دنیای سومی و نوشتن انشا در بارۀ خودشان مشغولند؛ به جای ضربه زدن به رژیم جمهوری اسلامی با منتقدین آن رژیم سر جنگ دارند؛ به جای استفاده از آتش روشن شده برای داغ كردن حكومت آخوندی بر شرار و شعلۀ این  آتش نفس سرد می دمند؛ به جای دادن تعریف منافع ملی از دید خودشان در بست تعریف دشمن را از منافع ملی پذیرفته اند؛ به جای كوشش در راه بر قراری دمكراسی به عیبجویی از دمكراسی سرگرمند؛ به جای آنكه در بی قدرتی هم به دفاع از اصول بپردازند بی قدرتی را فقط مایه كرده اند تا سیاست بازی راه بیندازند!

 

اگر میدان این نوع سیاست بازی غیر مسؤلانه در دوران انقلاب در دست مدعیان روشنفكری قرار داشت كه بویی از سیاست نبرده بودند، اكنون وضع از آن زمان هم وخیم تر شده است، چون امروز این میدان در قرق مقاله نویسانی است كه شعور سیاسیشان حتی در عالم روزنامه نگاری هرگز از تهیۀ خبر قیچی فراتر نرفته است.

 

طوفانی كه در پی ماجراهای اخیر جهان را متلاطم كرده است، بسیار بیش از آنچه از این نوع واكنش های هموطنان بر می آید، بادش در كلاه مخالفان نظام ملایی و دامن عبای سردمداران رژیم آخوندی پیچیده است. اگر ما، مبارزین علیه جمهوری اسلامی، از روی خرد و با هدف جلو برویم خواهیم توانست به بالا زدن دامن این دولت و رسواییش در دنیا مدد برسانیم؛ ولی طبعاً اگر طبق رسم این سال های تبعید، باز بدون تعقل و در عین بی برنامگی عمل كنیم، بسیار محتمل است كه خود از همیشه بی كلاه تر بمانیم. بنابراین جا دارد كه قبل از اینكه محض خودنمایی شخصی دهان را به دادن شعارهای رایج توخالی باز كنیم یا محض خالی نبودن عریضه جوهر را به انشاء نویسی بیهوده هدر دهیم، مختصری به عواقب كار هم بیندیشیم.

 

پرداختن به جمیع وجوه سیاسی این مسئله از من وقت و از خواننده حوصله طلب می كند كه متأسفانه هر دو تنگ است، بنابراین فقط به شرح و بسط آن یك وجهی می پردازم كه به گمان من تغییرات عظیم ژئوپولیتكی به همراه خواهد داشت كه برای مخالفان جدی جمهوری اسلامی حائز اهمیت حیاتی است:

 

برداشت سیاستمداران امریكایی از پدیدۀ اسلامگرایی تا پیش از حملات تروریستی اخیر بسیار كوته بینانه و محدود بود. كوك شدن نغمه های اسلامگرایی را در اینجا و آنجا در حد حادثه ای بومی یا قبیله ای حقیر می دید – یكبار با این تعبیر كه مشكل فقط مشكل شیعیان است از آن رد می شد، یكبار با این تفسیر كه خطر فقط اسراییل را تهدید می كند با آن مقابله می كرد. در نتیجه راه حل نهایی را به گذر زمان واگذار كرده بود و با كل پدیده رفتاری كجدار و مریز داشت، حتی گاه به تصور خود از آن بهره برداری سیاسی هم می كرد. از جمله بهره برداری های نادرست سیاسی به رسمیت شناختن بلافاصله و تأیید همه جانبۀ جمهوری اسلامی بود با این استدلال كه مانع نفوذ كمونیسم در منطقه می شود؛ و بعد از فروپاشی كمونیسم و البته لگدپرانی های آن رژیم، عَلَم كردن حكومت طالبان به این امید كه خاری در چشم ملایان باشد.

(با پذیرفتن اولی دیپلمات هایش به گروگان رفت، با تقویت دومی مراكز حساس تجاری و سیاسیش منفجر شد.)

 

ولی حوادث اخیر، كه نمایانگر گستردگی شیوع این طاعون سیاسی بود، در حال متحول كردن این دید محدود و منطقه ای است – و تصمیم آنی در راه عدالت طلبی یا انتقامجویی هر چه كه باشد، امریكا ناگزیر است در آینده سیاستی جز آنچه در گذشته داشته است پیشه كند و اسلامگرایی را در ابعاد جهانی آن ببیند و در سطح دنیایی برایش چاره ای بیندیشد. نكتۀ اساسی و بنیادینی كه این سیاست جدید می بایست مد نظر بگیرد این واقعیت بی چون و چراست كه ملت های «مسلمان» نخستین قربانیان حكومت ها و گروه های اسلامگرا هستند – درست همانگونه كه آلمانی ها نخستین قربانیان فاشیسم و روس ها نخستین قربانیان كمونیسم بودند – و به همین دلیل مخالفان اسلامگرایی در «دنیای اسلام» متحدان طبیعی ایالات متحده هستند.

 

اگر امریكا و متحدینش در پی ریزی سیاست آینده برای مقابله با اسلامگرایی فغان ستمدیگانی چون ایرانیان و افغانان را در نظر نگیرند به راه حلی نهایی نخواهند رسید و مشكلات دمكراسی ها با دستجات فناتیك مذهبی كماكان بر جا خواهد ماند و نظایر فاجعۀ ١١ سپتامبر تكرار خواهد شد.

– در تفهیم این نكتۀ حیاتی است كه ما می توانیم و باید كوشا و هشیار باشیم تا شاید از این رهگذر برای دردهامان مرهمی بیابیم.

 

تراژدی اخیر به دست كسانی جامۀ عمل پوشیده است كه همه دشمنان بالقوۀ ما هستند. بسیج نیروهای دمكراتیك دنیا در نتیجۀ این تراژدی و به منظور مقابله با تروریسم در جهت خواست های ما ایرانیانی است كه به دمكراسی پایبندیم و برای بی اعتبار كردن هر چه بیشتر نظام كنونی حاكم بر كشورمان تلاش می كنیم. پس كمال بی فكری است اگر از روی بی حالی و یا ندانم كاری، به جای استفاده از چنین شرایطی، كه می تواند ما را در رسیدن به اهدافمان یاری برساند، بگذاریم رژیمی كه با آن سر جنگ داریم به سود خود از آن سوء استفاده كند و از آن بدتر، با بی مسؤلیتی تمام، این سوء استفاده را مشروع هم جلوه دهیم.

 

در حكومت های اشغالگری چون حكومت ملایان یا طالبان راحت و یا حیات ملت معنایی ندارد، قانون و مقررات بین المللی مفهومی ندارد، اعمال تروریستی قبحی ندارد، ملا عمر با ملا روح الله یا ملا محمد یا ملا علی تفاوتی ندارد. این چنین خودكامگان، كه امت نادان را به قتل نفس وامیدارند و به شهید شدن ترغیب می كنند، غالباً خود عمر طولانی دارند و به مرگ طبیعی و در بستر از دنیا می روند و تا زنده اند برای حفظ مسند و منبر خویش از هیچ كاری روگردان نیستند – تزلزل موقعیت ایجاب كند بچه های ٩ ساله را به روی مین می فرستند، از تحویل یك میلیاردر آدمكش ضیق مالی حس شود هزاران را فدا می كنند، لازم باشد برای دنیا شاخ و شانه می كشند، پایش بیفتد از قوانین حاكم بر دمكراسی ها به نفع خود سود می جویند – مثلاً ملا محمد عمر یاغی، كه فقط خدا می داند چند هزار افغانی را بی محاكمه سر به نیست كرده است، ناگهان برای تحویل دادن بن لادن جانی به سبك دنیای متمدن مدارك محكمه پسند طلب می كند؛ و خاتمی قانون شكن، كه حتی به سازمان ملل اجازۀ بازدید از زندان های ایران را نمی دهد، بی مقدمه درد قانون پروری می گیرد و از جهان نظارت این سازمان را بر اعمال امریكا خواستار می شود!

 

این حكومت ها و این افراد برای بقای خود ممكن است حتی زودتر از ممالك دیگر داوطلب همكاری با ملل متمدن شوند و یا با شهید نمایی و یادآوری اینكه خود قربانی تروریسم بوده اند، پیش از دیگران ندای همراهی در ریشه كن كردن تروریسم را سر دهند. ریش دو قبضۀ رژیم طالبان بی شك این بار بیش از آن گیر است كه بتواند مانورهای چندانی بدهد، ولی سرمشق اولیه  و رقیب فعلیش، جمهوری اسلامی، سخت در تكاپوست. و به نظر من بر عهدۀ ماست كه تلاش هایش را، به منظور شستن دست از ننگ جنایات و محكم كردن جای پا برای ادامۀ حكومت، ناكام بگذاریم.

 

این نكته را نیز حق است از نظر دور نداریم كه: فاجعۀ اخیر با ابعاد جهنمیش، به دلیل خسارات عظیم مالی و ضایعات جبران ناپذیر انسانی، بی شك همدلی با امریكا و خشم علیه تبهكاران را صمیمانه در بسیاری از ملل و دول دنیا موجب شده است، اما این همدلی و خشم سبب نمی شود كه ملل و دول ذینفع بدون در نظر گرفتن منافع خویش به همكاری برای بركندن بیخ تروریسم دست به كار شوند – بنابراین ما هم با در نظر گرفتن منافع خود می بایست با سیاستی احساس نزدیكی كنیم كه در جهت برآورده كردن خواسته های ماست.

 

به عنوان نمونه به روش دو كشوری اشاره می كنم كه از اولین لحظه پشتیبانی بی دریغ خود را از ایالات متحده و بیشترین همدردی را با دولت و ملت امریكا و كمال آمادگی را در همكاری برای ریشه كن كردن تروریسم در جهان اعلام كرد: یعنی بریتانیا، كه متفق دائمی ایالات متحده است و اسراییل، كه حیاتش را مدیون پشتیبانی امریكاست. برای دولت انگلستان مبارزه با اسلامگرایی اولویت سیاسی ندارد چون ترجیح می دهد صحبت از تروریسم در سحطی مطرح باشد كه مورد ایرلند شمالی وارد فهرست مشكلات شود و كمك های ایرلندی تباران امریكا به سازمان های استقلال طلب ایرلندی كاهش یابد و بر پایۀ این مصالح و به منظور بند كردن سر قلابی محكم تر در ایران، نقداً مدافع همكاری با رژیم ملایان است و می كوشد تا پای حكومت آخوندی را به جرگۀ ملل متمدن و قابل معاشرت باز كند. در صورتی كه دولت فعلی اسراییل، در عین اینكه می خواهد از این فرصت برای افزایش فشار بر فلسطینیان سود ببرد، ولی منافعش ایجاب می كند كه برای جدا كردن مسئلۀ تروریسم از اسلامگرایی جهانی كوششی به عمل نیاورد و تا جای ممكن و با عرضه كردن سوابق تروریستی جمهوری اسلامی این رژیم را از جرگۀ مبارزین علیه تروریسم دور نگه دارد.

 

به هر حال اگر به سبب ملاحظات تاجرمآبانه تا كنون دنیا چشم بر این واقعیت بسته بود كه جمهوری اسلامی از جنم و جوهر رژیم طالبان است، وقت آن است كه ما امروز این واقعیت را به صدای رسا اعلام كنیم – چون، به تصور من و همانطور كه اشاره شد، در این زمان ملاحظات دور اندیشانه تری بر دنیا تحمیل شده است كه گوشش را برای شنیدن این گونه واقعیات تیز و تمیز كرده است.

 

طبیعت دولت های تامگرا و دیكتاتوری های خودكامه این است كه همه از این شاخ به آن شاخه و از این ستون به آن ستون و از امروز به فردا عمر می گذرانند – با این حساب كه هیجان حوادث و مسائل، هر چه كه باشد، بالأخره  می خوابد و به این امید كه پس از ریختن آب ها از آسیاب ها، كه درریختنش شكی نیست، باز آنها فعالیت و كارهای معمول را از سر می گیرند.

 

راستش اینكه این حكومت ها و این حكومتگران چندان هم در این محاسبه اشتباه نمی كنند و در بستن این امید خیلی هم راه دور نمی روند – چون امكان خوابیدن جوش و خروش – حتی به غلظت و شدت فعلیش – ابداً كم نیست، ظرف چند ماه آینده اگر نباشد ظرف چند سال آتی حتمی است. و درست از این روست كه از سر گذراندن این بحران كوتاه مدت همان اندازه برای دشمنان ما حیاتی است كه بهره گرفتن از آن برای ما. به همین دلیل به هیچ روی جایز نیست كه این موقعیت را، كه به ما امكان شناساندن ذات تروریستی رژیم ملایان را به جهان می دهد، در قال و مقال همیشگی از دست بدهیم. در این كوشش اقبال از این جهت می تواند یار ما باشد كه جورج بوش تازه انتخاب شده است و درگیر مانورهای متعارف انتخاباتی نیست و بد حادثه عملاً وادارش ساخته است تا مبارزه با تروریسم را در صدر اولویت های سیاست خارجیش در دوران ریاست جمهور قرار دهد.

 

اگر چنین فرض كنیم كه دمكراسی را، از آنجا كه ذاتاً رژیمی نرم و متكی به قانون است، می توان فقط با حرف هایی نرم و سخن هایی در بارۀ قانون در جامعه استوار كرد، مرتكب اشتباه شده ایم چون فرضمان نادرست است. برقراری دمكراسی هم، مثل دیگر نظام های سیاسی، و به ویژه در شرایط كنونی ما، نیاز به زور آزمایی و نرم كردن دست و پنجه در سطوح و زمینه های مختلف دارد.

 

اگر این واقعیت مدام مد نظر باشد، شاید بتوان امیدوار بود كه روشنفكران ما از بحث و جدل های قهوه خانه ای دست بر دارند و سیاست پیشگان ما از دادن شعارهای تكراری و محفلی منصرف شوند و مقاله نویسان ما در نوشتن انشاهای طولانی با آن نثرهای افسرده و آشفته تأمل كنند و به جای این همه پا به میدان عمل بگذارند.

 

افغانیان مخالف رژیم طالبان از آغاز فاجعۀ اخیر در همه جا فعّال و دست به كار شده اند تا حقوق از دست رفتۀ ملتشان را طلب كنند و نظام اشغالگری را كه چون بختك بر افغانستان افتاده است از سرزمینشان برانند. جای ایرانیان مخالف رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی در این نبرد خالی است. چه می كنند؟ كجا هستند؟ و چه می خواهند؟

 

طبیعی است كه تك تك ما ایرانیان، در این دوره هم چون تمام ادوار، در پست یا بلند سرنوشت خود و آیندۀ ملكمان سهم و مسئولیتی اساسی داریم. رفتار نسنجیده این سرنوشت را به پستی سوق خواهد داد و اعمال سنجیده به بلندی خواهد كشاند. ما، در این سال های سیاه و تلخ تاریخ ایران، تا كنون در به وجود آوردن فرصت مناسب برای نجات سرزمینمان از شر رژیم ملایی همتی از خود نشان نداده ایم، بدبختانه از فرصت های معدودی هم كه سیر حوادث بر سر راهمان گذاشته است استفادۀ  شایان توجهی نبرده ایم، اگر از فضای موجود فعلی نیز بهرۀ لازم را نگیریم معلوم نیست كی دوباره مجالی دست دهد – چون هر كدام از این فرصت ها ممكن است آخرین باشد.

از رشته مقالاتی که از سپتامبر ٢٠٠١ تا اواسط ٢٠٠٢ در نشریات فارسی زبان برون مرز منتشر شده است.