بستن

مشروطه هم حلال شد!

خاطرم هست در آغاز انقلاب که مته به خشخاش گذاشتن در بارۀ حرام و حلال دوباره باب شده بود صید و مصرف ماهی ازون برون هم، به دلیل نداشتن فلس، حرام اعلام شد. ولی از آنجا که صرف نظر کردن از منافع شیلات مشکل بود ملاها جمع شدند و نمی دانم چند بند انگشت گشتند تا یک پولک زیر دم ماهی پیدا کردند (شاید هم چسباندند) تا حلال اعلامش کنند.

این رویه را آخوندها برای هر چه تصاحبش سودی برایشان داشته تا امروز به مرحلۀ اجرا در آورده اند. مفاخر ملی ما دانه دانه با دریافت یک فلس اسلامی به مصادرۀ رژیم در آمده است – از فردوسی بگیرید که آیات عظام هم عصرش لعن و نفرینش می کردند و می گفتند «مدح مجوس» گفته تا حافظ که علمای اعلام هم زمانش تکفیرش کردند که شک دارد «از پس امروز فردایی» باشد تا خیام که ملا و آخوند مانع کفن و دفنش شدند چون به قرینۀ «رباعیات» لامذهبش می دانستند. بر سر همۀ این بزرگان آب تطهیر ریخته اند و جملگی را به دین مبین اسلام مشرف کرده اند تا با اشتهای صاف به خوردنشان بنشینند.

هنوز این لقمه های درشت، مثل تیغ ماهی ازون برون، در گلوشان گیر است که چشم طمع به مشروطیت بسته اند و برای بلعیدنش سر از پا نشناخته به زیر دمش دست می کشند و در پی کشف پولکند. این وظیفۀ دینی بر عهدۀ محمد خاتمی رئیس جمهور اسلامی گذاشته شده است که در سالگرد انقلاب مشروطه هر چه در چنته داشت بیرون ریخت تا استسلام مشروطیت را به اثبات برساند. مهم نیست که تا کنون تمام هم و غم پایه گذاران رژیم اسلامی معطوف به برچیدن دستاوردهای مشروطه بوده است، مهم این است که حالا به هر قیمتی است افتخاراتش را به جیب بزنند…آن که می گوید گستاخی حدی دارد، متن سخنرانی محمد خاتمی را در سالگرد مشروطیت نخوانده است تا بداند خیر – حدی ندارد!

از آنجا که سخنان خاتمی حالت مانیفست دارد، ناگزیرم فهرست وار به ادعاهای باطل و مسخره ای که در آن گنجانده شده، اشاره کنم:

رئیس جمهوری اسلامی برای ورود به مبحث مشروطیت دور خیز می گیرد و از هویت تاریخی ایران آغاز می کند تا مدعی شود: «ورود اسلام به ایران منشا و پایه گذار هویت تاریخی ایران شد.» مقصود این که: ایران چند هزار ساله با پادشاهانش، کشور گشائی هایش، قلمرو پهناورش، امپراطوریش، زرتشتش، آئینش و…و… هیچ کدام هویت تاریخی به حساب نمی آید، این هویت تاریخی با حملۀ اعراب در 1400 سال قبل تازه اختراع شده است!

تکلیف هویت تاریخی را که روشن کرد –  به هویت اجتماعی می پردازد که از نظر او: «انقلاب مشروطیت نشانۀ ظهور» آن است. رسم این حضرت معمولاً بر این است که سیاست را با کلمات هم خانوادۀ اجتماع ماست مالی کند – جامعۀ مدنیش را به جای دمکراسی غالب کرده بس نیست اینجا هویت اجتماعی را به جای هویت سیاسی نشانده است! چون در واقع انقلاب مشروطه در مرحلۀ نخست نشانۀ تغییر هویت سیاسی مردم ایران بود، هویتی که امروز به همت آخوند جماعت از زمان پیش از مشروطیت هم پست تر و ناچیزتر شده است.

ولی این مسئله هم از دید محمد خاتمی بی اهمیت است. سر قلاب به مشروطه بند شده است و دیگر حضرتش ول کن معامله نیست تا صید به چنگ آید – در دنباله می گوید: «ویژگی مشروطیت مهار استبداد لجام گسیختۀ» حکام بود، ولی البته فراموش می کند بگوید انقلاب مشروطه همانقدر با فکر مهار کردن استبداد هیئت حاکمه به راه افتاد که در جهت دهنه زدن به زورگویی و ستم روحانیان. به همین دلیل به موازات برچیدن قدرت مطلقۀ شاه دست ملایان را از حوزۀ  قضاوت و تدریس کوتاه کرد و پایشان را از مراکز تصمیم گیری برید.

برای اینکه ملاها را در این انقلاب سهیم کند «آیت الله العظمی نائینی» را با احترامات فائقه «نظریه پرداز بزرگ مشروطیت» می خواند – یعنی آخوندی که حرف هایش برداشت دست چندم از ورای ترجمه های عربی از آثار اروپایی بود، برابری بین مسلمان و غیر مسلمان را نفی می کرد، و بالأخره هم چنان اسلام اصیل بر او غلبه کرد که خودش از پخش کتابش جلوگیری به عمل آورد.

حالا که نظریه پرداز مشخص شد می شود از نتایج گرانبهای این انقلاب سخن گفت. پس رئیس جمهور اسلامی می گوید: «در فرایند مشروطیت عنوان رعیت به ملت تبدیل شد که رخداد مهمی است.» منتها با این حرف بند را آب داده است –  چون کیست که نداند: در فرایند انقلاب اسلامی عنوان ملت تبدیل به امت شد که رخداد ننگینی است.

از اینجا به بعد آب دادن بند سبیل است. خاتمی دور بر داشته است. با جسارت بر اهمیت حق حاکمیت مردم، که از دستاوردهای مشروطه است، تأکید می ورزد. گویی فراموش کرده است که خود و دار دسته و حکومت اسلامیش این حق حاکمیت را از مردم سلب کرده اند، اسماً به خدا و رسماً به خودشان انتقال داده اند.

رئیس جمهور به صحرای کربلا می زند و به مناسبت تجاوزی که در دوران سلطنت پهلوی به قانون اساسی مشروطیت شده است اشک می ریزد. طبعاً  به روی بزرگواری نمی آورد که گرچه هر دو پادشاه آن سلسله قانون اساسی مشروطیت را زیر پا گذاشتند (از همین رو منفور آزادیخواهان بودند)، ولی سلسلۀ آخوندی آن را از بیخ و بن لغو کرد و درست در جهت عکسش قانونی سر هم بندی کرد که امروز قانون اساسی جمهوری اسلامی است!  ولی چه باک – عزای تازه که غم و غصه ندارد، به سبک سینه زنی به مناسبت ضربت خوردن و شربت خوردن شهدای صدر اسلام امروز هم  باید برای مظلومان رژیم گذشته آب چشم گرفت.

این آقا از تأسیس مجلس در زمان مشروطیت به عنوان «خانۀ ملت و کانون نظارت بر قدرت» تحسین می کند و هم چنین از «گسترش مطبوعات» آن زمان، که مدعی است جایگزین «کاغذ خبری» شد (احتمالاً منظورش «وقایع اتفاقیه» یادگار امیر کبیر است) که فقط «تفرج و سیاحت درباریان را درج می کرد». مقایسه ها لحظه به لحظه شیرین تر می شود: مقایسۀ مجلس مشروطۀ آن روز که نماد ارادۀ ملت بود با مجلس آخوندی امروز که حتی انتخاب بی رنگ و بوی ملت هم در آن بازیچۀ دست شورای نگهبان است! مقایسۀ مطبوعات آزاد صدر مشروطیت که رکن چهارم مشروطه شمرده می شد با نشریات به زنجیر کشیدۀ جمهوری اسلامی که چرخ پنجم گاری هم محسوب نیست! حتی مقایسۀ «کاغذ خبری» آن دوران که شرح «تفرج و سیاحت درباریان» را می داد با «کاغذ سوبسید دار» این روزگار که از معجزات خمینی و کرامات خامنه ای و اصلاح طلبی خاتمی حرف می زند! بی انصافی نشود،  گاه به گاه مطالب سر گرم کننده هم در این کاغذهای باطله ثبت است – مثلاً  داستان هیجان انگیز حوالۀ گاز و لگد  بلند پایگان لاحق و ماجرای شهوت انگیز زوجات صیغه و عقدی وزرای سابق.

خاتمی برای اینکه به دنبال کلمۀ مردمسالاری کلمۀ دینی را بچسباند (بخوانید فلس ازون برون) در آخر مردمسالاری دوران مشروطه هم کلمۀ بومی را چسبانده است! احتمالاً اطلاع ندارد که در آن زمان قصۀ بومی و غیر بومی حتی مطرح نبود و مردم آن دوره نیک می دانستند که باید اصول مردمسالاری را از غرب بیاموزند و انصاف و شهامت پذیرش آن را هم داشتند. ولی بیش از بی اطلاعی بی اعتنایی رئیس جمهور قابل تقدیر است –  بی اعتنایی به اینکه مردمسالاری دینی جمع اضداد است و آب کل و جزء دمکراسی با اصول و فروع  مذهبی هرگز در یک جوی نمی رود.

در این مورد حضرتش در این سخنرانی پافشاری هم می کند و معتقد است که مشروطه خواهان از روز ازل در فکر نوعی از دمکراسی بودند که با هویت «اسلامی»شان  سازگار باشد. این حرف دروغ محض است اما محمد خاتمی که شکم را برای قورت دادن افتخارات مشروطه صابون زده است از دروغگویی ابایی ندارد. چون اگر حتی یکی از نوشته های دوران مشروطه را خوانده باشد باید بداند که: خواستند مجلس را در 15 شعبان افتتاح کنند تا زیر سایۀ امام زمان باشد، مشروطه خواهان زیر بار نرفتند و گفتند نیاز به چنین تشبثی نیست – افتتاح مجلس شأن و اهمیت ویژۀ خود را دارد؛ پیشنهاد شد مجلس به نام مجلس اسلامی خوانده شود، نمایندگان مردم مطلقاً نپذیرفتند با این استدلال که در این صورت محتمل است مزاحمت هایی برای نمایندگان غیر مسلمان به وجود بیاید به علاوه ممکن است خانۀ ملت ملعبۀ دست ملاها شود – و کوتاه نیامدند تا مجلس مجلس ملی شد. برای باز نویسی و قلب تاریخ کافی است با عینک آخوندی محمد خاتمی به گذشته نگاه کنیم. در این صورت بعید نیست که انقلاب اکتبر را ثمرۀ زحمات روحانیت مبارز روسیه، انقلاب کبیر را هم دستاورد مجاهدین دینی فرانسه ببینیم! کاش جناب ملا به تحقیق و تدقیق در بارۀ این دو انقلاب می پرداخت وبالاغیرتاً دست از سر انقلاب مشروطه برمی داشت.

آقای رئیس جمهور حرف های بی معنا ولی بامزۀ دیگری هم در این سخنرانی دارد. مثلاً در جایی می گوید: «ماهیت قدرت در دوران جدید عوض شده است» و نمی داند که ماهیت قدرت عوض شدنی نیست، آنچه عوض شدنی است صاحبان قدرتند و رابطۀ قدرت. در آغاز صحبتش هم از «فرا مکانی و فرا زمانی بودن اسلام» داد سخن می دهد اما در اواسط صحبت ظاهراً از یادش می رود که در ابتدای انشا نویسی چه گفته است – زیرا از «دغدغه های امام در آخر عمر» حرف می زند که «زمان و مکان را دو عنصر مهم و تعیین کننده در اسلام» می دانست!

این شخص شخیص در همه جا مصرّ است که مشروطه را مترادف مشروعه بیاورد. برای چنین ادعایی به بیش از یک جو رو نیاز است که جنابش، شکر، خرمن خرمن دارد! زیرا همه می دانند که مشروطه و مشروعه دو شعار متقابل و متضاد بود. طلاب و آخوندها برای به کرسی نشاندن مشروعه شان در آن دوران به کوی برزن می ریختند و عربده سر می دادند: «مشروطه نمی خواهیم/ ما دین نبی خواهیم». اما سنگ مفت گنجشگ مفت گوش حضار از هر دو مفت تر! چرا برای اثبات اینکه مشروعه از ریشۀ شرع و تشرع و شریعت نیست تلاش نکند!

خاتمی به 150 سالی که از صدور فرمان مشروطیت می گذرد اشاره دارد. به احتمال قوی این اشتباه لپی است یا چاپی و نه نشانگر میزان اطلاع ایشان از حوادث تاریخی – چون مشروطۀ ما تازه دو سال دیگر صد ساله می شود. ولی به هر حال هیچ اشکالی ندارد که خاتمی هم به خمینی  تأسی کند که گفت: «امریکا دو هزار سال است ما را استثمار کرده»! 52 سال اشتباه حساب سهم حجت الاسلام، 1800 سال سهم امام!

حضرت ریاست جمهوری مدعی است که: «آشفتگی های بعد از مشروطیت منجر به استقرار نفس گیرترین دیکتاتوری تاریخ ایران شد.» در نفس گیر بودن نظام دیکتاتوری رضا شاه و رژیم خودکامۀ محمد رضا شاه کمترین بحثی نیست ولی با اجازۀ آقای رئیس جمهور ما ایرانیان صفت عالی نفس گیرترین را فقط در خور خمینی و اعوان و انصار او می دانیم و رقیبی هم برایش قائل نیستیم و جداً می خواهیم که در این مورد تجدید نظر بفرمایند!

در جای دیگری از این سخنرانی محمد خاتمی از این نکته مذمت و بدگویی می کند که: «در گذشته کسانی قدرت را بر پایۀ مشروعیت دینی و بدون نقش مردم می خواستند.» راستی که ایوالله! گویا اشارۀ ایشان به گذشتۀ خیلی نزدیک است و مورد نظرشان رهبران انقلاب اسلامی و دیگر ملاها و ملا صفت هایی که امروز قدرت را به دست دارند. اما حضرتش ظاهراً برای ایز به گربه گم کردن، با نقل قولی از خمینی، هشدار می دهد: «نباید اسلام را در حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی ناتوان نشان بدهیم.» گویا آقای خاتمی فراموش کرده اند که امامشان در بارۀ اقتصاد چه گفت – محض یادآوری عرض می کنم که فرمود: «اقتصاد مال خرَه»! حتماً  آن مرحوم جملۀ قصاری به همین اندازه عمیق و مشکل گشا در بارۀ اجتماع هم فرموده است که من به خاطر نسپرده ام. از این گذشته برای آسودگی خیال امام به رئیس جمهور امام اطمینان می دهیم که ناتوانی اسلام عزیز در حل مسائل اقتصادی و اجتماعی محتاج نشان دادن نیست،  یک نگاه به وضع موجود مملکت کافیست.

ولی خوشمزه تر از ادعای رئیس جمهور در بارۀ روشن بینی خمینی در مسائل اجتماعی و اقتصادی، دیگر نقل قول هایی است که از خمینی در رابطه با اعتقاد او به دمکراسی می کند. حقیقتاً در مقابل دروغزنی هایی به این درجه گزاف پینوکیو لنگ می اندازد. چون امام مرحول هر جا از دمکراسی حرفی زده است فقط برای این بوده که بگوید دمکراسی با اسلام سازگار نیست. این حرف را یکبار و دوبار هم نگفته، ده ها بار تکرار کرده است. در یک مورد هم که امام کذابی نکرده است جانشینانش نسبت کذب گویی به او می زنند تا سابقۀ دروغ زنیش بی نقص باشد!

پائین تر رئیس جمهور می فرمایند: «امروز از کلمۀ دمکراسی سوء استفاده می شود.» در هیچ کجا سراغ دارید که سخنرانی مطلبی را عنوان کند و خود چنین بارز مثال زندۀ گفتارش باشد؟ بنده که ندارم. در سراسر این خطابه سوء استفاده ای نبوده است که خطیب از واژۀ دمکراسی نکرده باشد. به منظور محکم کاری در این امر، می فرماید: «تلاش کنیم تا بهتان غیر دمکراتیک بودن جمهوری اسلامی را از دست دشمن بگیریم»! فرمودند «بهتان»! گرچه انتساب صفت غیر دمکراتیک به ایشان و رژیم ایشان توطئۀ دشمنان نیست –  که بی شک این ویژگی از چشمشان پنهان نمانده است – ثمرۀ رفتار و کردار خود ایشان است که نه فقط با قوانین عتیق مذهبی دمکراسی را نفی می کنند بلکه با ولایت فقیه دست پخت جدید  مردم را صغیر و محجور می شناسند. ملاحظه فرمودید: کار هر بز نیست که بگوید مردم در جایی سالار محسوب می شوند که نیازمند قیم به شمار می روند – محمد خاتمی می خواهد و وقاحت آخوندی.

اظهار فضل و نظر خاتمی نکات پر نمک فزون و فراوان دارد. از جمله معتقد است «موفقیت انقلاب مشروطه مرهون به صحنه آمدن مراجع سه گانۀ نجف» بود، ولی روشن نمی کند این چگونه به صحنه آمدنی است که هر سۀ این آقایان در امن و امان حوزه های علمیۀ نجف جا خوش کردند و حتی پس از افتادن آب ها از آسیاب ها هم پایشان به وطن آشوب زده نرسید. در این مورد منصفانه باید بگویم شاید نیازی به توضیح ندیده است، چون باید تصدیق کرد که حضور آخوندها در صحنه همیشه به همین شکل بوده است – از راه دور. (در ضمن طبق نظر پردازی خاتمی قوای بختیاری و نیروهای سپهدار و لشکر یپرم خان همه در پشت صحنه بوده اند!)

این نکته را هم از سخنرانی رئیس جمهور اسلامی نقل کنم و اشارات را ختم: حضرتشان در این مانیفست گستاخانه آخوندهای دوران مشروطیت را با شتاب به دو دستۀ موافق و مخالف مشروطه تقسیم می کند و از روی مخالفین به سرعت هر چه تمام تر می گذرد و برای تصاحب افتخارات مشروطیت مدح و ثنای موافقین را می گوید. برای تأیید حرف های ایشان باید گوشزد کرد که رژیم اسلامی به قدری نسبت به آخوندهای ضد مشروطه نظر نامساعد دارد  که با سلام و صلوات خیابانی به اسم شیخ نوری کرده است که سر دستۀ دشمنان مشروطه بود و پس از پیروزی مشروطیت هم  محکوم به اعدام شد!

برای روشن شدن ذهن نسل جوان، که مدام در مظان محظوظ شدن از این نوع تحقیقات زیر دم ماهی است،  سه فلس اسلامی را که مذهبیون به نشانۀ حرمت گزاری به مشروطه و دستاوردهایش رو کرده اند و تصادفاً از قلم و زبان رئیس جمهور اسلامی در این سخنرانی عرضه نشده است یادآوری می کنم: احمد کسروی، مؤلف تاریخ مشروطیت، به دست عضوی از فدائیان اسلام وبه فتوای یک آخوند به قتل رسید. دکتر محمد مصدق، سرسخت ترین و سربلندترین مدافع قانون اساسی را اگر شاه با بی انصافی به محاکمه کشاند آخوند با نامردی به ریشه اش زد. دکتر شاپور بختیار، ادامه دهندۀ راه مصدق را، اگر شاه با بی اخلاقی به زندان انداخت آخوند با بی رحمی سر برید.